💖💫💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#نهصدوشصتونه
صبح با صدای سمیه به زور چشم باز کردم
-چقدر می خوابی، دو ساعته دارم صدات نی کنم
با صدای گرفته و پر از خواب و گفتم
-چه خبره سمیه؟ کله صبح اومدی منو بیدار کنی؟ تو خواب نداری؟
پتو رو از روم کنار انداخت و با خنده گفت
-پاشو خجالت بکش، کله صبح کدومه؟ لنگ ظهره.
پاشو امروز صادق خونه اس گفتم بابا رو ببریم بیرون یه هوایی بخوره.
دیشبم نیومدی هیات، بابا هم بخاطر تو موند خونه.
کلافه پتو رو دوباره روی سرم کشیدم و پشت به سمیه خوابیدم
-وای تو رو خدا ول کن سمیه.
تو که می دونی من شبها خواب ندارم.
نزدیک صبح به زورِ دوتا قرص تازه خوابم برد.
الان بلندشم دوباره سردرد میگیرم. بیخیال من بشو آبجی جون
سمیه که از راضی کردن من نا امید شده بود، نفس عمیقی کشید و گفت
-خیلی خب بابا تنبل خانم، بگیر بخواب.
منو باش گفتم با هم بریم بیرون یه کم دلمون باز بشه.
دوباره نالیدم
-جون ثمین خیلی خوابم میاد، شما برید باشه؟
-پس فکر کردی منتظر ت میمونیم؟ معلومه که میریم تو هم بخواب یه وقت کم خوابی اذیتت نکنه.
این رو با لحن شوخی گفت و از اتاق بیرون رفت.
از خدا خواسته دوباره متکام رو زیر سرم مرتب کردم و چشم های سنگینم رو به خواب سپردم.
اما به لطف سمیه بد خواب شده بودم.
چشمهام سنگین بود و نمی تونستم باز نگهشون دارم اما خواب از سرم پریده بود.
صدای سمیه و صادق رو هم از بیرون اتاق می شنیدیم.
به امید اینکه دوباره بتونم بخوابم کمی سرجام غلت زدم و بعد از کلی کلنجار رفتن،
بین خواب و بیداری صدای زنگ آیفن دوباره خواب رو از چشمهام فراری داد.
شرایط عضویت کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم در لینک زیر😍😍👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖💫💖