💖💫💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#نهصدوهفتادوسه
-هیچی دیگه، همین که معلوم نیست چی شده درس و دانشگاه رو ول کرده چند روزه اومده اینجا؟
چند بار هم سعید و سمیه ازش پرسیدن جواب سربالا میده.
از وقتی هم اومده معلوم نیست چکار میکنه.
اون چند شب پیش که دیدی یهو غیبش زد، سعید داشت دیوونه می شد.
دیروزم معلوم نیست کجا رفت که سر ظهر اومد خونه، سعید رسیده بود خیلی عصبانی شد ولی فقط مراعات دایی رو میکنه چیزی بهش نمی گه.
-ای وای، پس باباش چیزی بهش نمی گه؟ از رحمان بعیده بچه هاش و اینجوری ول کنه.
همینجور مادر و دختر هر جور دوست داشتند در مورد من حرف می زدند.
-نمی دونم والا، دایی باهاش حرف می زنه ولی خیلی پا پیچش نمی شه.
می دونی مامان، من احساس می کنم دایی یه چیزی می دونه به ما نمیگه.
بخاطر همین انگار خیالش راحت تره.
حتی چند شب پیش از خوابگاه زنگ زدند بهش، من درست متو جه نشدم چی گفتند ولی دایی انگار اصلا نگران نبود، بعدم به سعید چیزی نگفت.
توی دلم پوز خندی زدم.
خب پدر من خیالش از دخترش راحته، مثل شما لازم نمی دونه هر دقیقه دنبالش باشه و آمارش رو بگیره.
با حرف عمه دوباره حواسم سمت آشپز خونه رفت
-خب آخه اینجوری هم که نمیشه دست رو دست گذاشت.
تو یکم بیشتر مراقبش باش.
آهی کشید و ادامه داد
-نمی دونم چرا تقدیر این بچه اینجوری رقم خورد. خدا بیامرزه زهرا رو، اگه بود اینجوری نمی شد.
مرضیه جون، باید حواست بهش باشه. اگه یه وقت از این تنهایی پناه ببره به آدمهای بیرون خیلی اوضاعش بدتر می شه.
اونوقت که زهرا بود و همه حواسشون بهش بود، رفت دنبال اون پسره، الان که دیگه هیچ کسی رو نداره.
وقتی می خواد بیرون بره باهاش حرف بزن، یه جوری از زیر زبون بکش ببین جای بدی نره، با کسی نره...
دیگه تحمل موندن و شنیدن این حرفها رو نداشتم و به اتاقم برگشتم.
شرایط عضویت کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم در لینک زیر😍😍👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖💫💖