eitaa logo
روزهای التهاب🌱
8.1هزار دنبال‌کننده
498 عکس
119 ویدیو
4 فایل
🍀هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي🍀 تنها کانال تخصصی رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) #کپی_رمانهای_این_کانال_ممنوعععععععع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💫💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت دیگه تحمل موندن و شنیدن این حرفها رو نداشتم و به اتاقم برگشتم. واقعا عمه درمورد من چه فکری کرده که اینجوری حرف می زنه؟ من رو نمی شناسه، برادرش رو که می شناسه! حساسیتهاش نسبت به بچه هاش رو که نی دونه! چجوری می تونه ایتقدر راحت قضاوت کنه و دلسوزی بیجا بخرج بده؟ کلافه دور اتاق قدم می زدم و آروم نمی شدم. عمه خیلی وقت بود من رو حساب نمی کرد. حالا شده دایه ی مهربون تر از مادر! دلم می خواست یجوری بهشون ثابت کنم من نیازی به دلسوزی های اونها ندارم. کمی جلوی آینه ایستادم. چند بار خودم رو روبروی عمه تصور کردم و هرحرفی که لازم دیدم رو بهش زدم. اما هر بار خواستم بیرون برم و واقعا با عمه رو در رو بشم، بخاطر بابا منصرف شدم. اصلا دلم نمی خواست بابا بخاطر عمه و دخترش ناراحت بشه. اما موندنم هم به صلاح نیست، اگه بمونم نمی تونم عصبانیتم رو کنترل کنم و ممکنه حرفی بزنم که نتیجه اش ناراحتی بابا بشه! لباس پوشیدم و جلوی آینه شالم رو روی سرم مرتب کردم. با فکری که به ذهنم زد، سر کمد رفتم و کیف دستی که لوازم آرایشم داخلش بود رو برداشتم. سرلجبازی افتاده بودم و می دونستم عمه از این کار اصلا خوشش نمیاد. کمی کرم پودربه صورتم زدم تا رنگ رژ مخملی روی لبم به وضوح نشون داده بشه. ولی این حد آرایش راضیم نکرد. کمی خط چشم و ریمل هم لازم بود تا غلظت ارایشم رو بالا تر ببره و بیشتر به چشم بیاد. نتیجه ی کار رضایت بخش بود، لبخندی نثار خودم کردم و کیفم رو برداشتم. دستی به مانتوی کوتاهم کشیدم و جوری دستگیره ی در و به صدا درآوردم که مطمئن بشم هر دو از حضورم با خبر شدند! بیرون رفتم و بر خلاف این چند روز، خیلی صمیمانه مرضیه رو صدا زدم -مرضیه جون، من دارم میرم بیرون کاری نداری؟ شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖💫💖