💖💫💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#نهصدوپنجاهوسه
سمیه از رفتن منصرف شده بود اما طاها تازه بهونه گیریش شروع شد.
هرچقدر صداهای بیرون از خونه بیشتر و نزدیک تر می شدند، بهونه های طاها هم برای رفتن بیشتر می شد.
تا جایی که بنا رو بر گریه گذاشت و خواهرش رو هم بیدار کرد.
شوربختانه نورا هم بد خواب شده بود و مثل برادرش ساز گریه و بهونه گیری رو کوک کرده بود.
نه طاها بغل من آروم میشد، نه برای نورا کاری از دستم برمیومد.
سمیه خسته و کلافه گوشی تلفن رو برداشت و نورا رو دست من داد
-یکم آرومش کن زنگ بزنم به صادق بیاد حداقل طاها رو ببره، دیوونه شدم از دستشون.
و چند بار شماره ی صادق رو گرفت و بی فایده بود.
نا امید گوشی رو سر جاش گذاشت و نگاه درمونده اش رو به طاها که هنوز گریه می کرد، داد
-من چکار کنم با تو؟ باباتم که گوشی بر نمیداره
و انگار طاها هم فهمیده بود که راهی برای رفتن نیست و گریه اش شدت گرفت.
از اینکه با مخالفتم باعث این وضع شده بودم حس خوبی نداشتم.
بلند شدم و دنبال سمیه به اتاق طاها رفتم
-سمیه، بیا تو و طاها برید من میمونم خونه.
-نه بابا، چجوری تنهات بذارم. بعدم مگه تو میتونی نورا رو آروم کنی؟
می دونستم سمیه راضی نمیشه من رو تنها بذاره.
از طرفی هم گریه های طاها دلم رو ریش می کرد، نگاه درمونده ای کردم و گفتم
-اصلا منم باهاتون میام خوبه؟
سمیه کمی نگاهم کرد و گفت
-مطمئنی می خوای بیای؟
-آره، پاشو بچه ها رو آماده کن میریم.
سمیه که حسابی از گریه ی بچه ها، بخصوص طاها کلافه شده بود، گل از گلش شکفت و لبخند عمیقی زد و رو به طاها کرد
-گریه نکن عزیزم، بیا لباس بپوش با خاله بریم سینه بزن
و همین یک جمله برای آروم کردن طاها کافی بود!
شرایط عضویت کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم در لینک زیر😍😍👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖💫💖