eitaa logo
روزهای التهاب🌱
8.1هزار دنبال‌کننده
469 عکس
116 ویدیو
4 فایل
تنها کانال تخصصی رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) #کپی_رمانهای_این_کانال_ممنوعععععععع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💫💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت تمام مسیر رو در سکوت سنگینی طی کردیم. سعید هنوز عصبانی بود و این از طرز رانندگیش کاملا مشخص بود. از شیشه ی کنارم نگاهم رو به بیرون دادم. نمی دونستم وقتی بعد از چند ساعت بی خبری با بابا روبرو بشم چه باید بهش بگم؟ وقتی فکر میکردم تو هر دقیقه از این چتد ساعت بابا چی کشیده و چه حالی بوده از خودم بدم میومد. چی فکر می کردم و چی شد! می خواستم با عمه لج کنم و بیخودی از خونه بیرون زدم. قرار نبود این همه طول بکشه و اینجوری بشه. قرار بود به عمه ثابت کنم من نیازی به ابراز نگرانی ها و مراقبت اونها ندارم اما حالا حتما عمه هم متوجه غیبت طولانی مدتم و حال بابا شده! اما اینها دیگه برام مهم نبود. فقط دلشوره ی حال بابا رو داشتم. با صدای کشیده شدن ترمز دستی، چشم از بیرون گرفتم و نگاهم رو به صورت پر اخم برادرم دادم. گوشی و داروهایی که خریده بود رو برداشت. اروم دستم را سمت دستگیره بردم و تا در رو باز کردم صدای غیظ دار و محکم سعید، مانع از پیاده شدنم شد -ثمین!! اونقدر محکم صدام زد که فقط نگاهش کردم و حتی جرات جواب دادن نداشتم. با چشمهایی که هنوز عصبانیت رو فریاد نی زد، نگاهم کرد و با همون لحن قاطع و محکم گفت -آخرین باریه که تو کوچه خیابون میگردم پیدات می کنم. الان فقط و فقط بخاطر بابا کاری بهت نداشتم. چشم هاش رو ریز کرد و تهدید وار ادامه داد -یک بار، فقط،یک بار دیگه به هر بهونه ای اینجوری بذاری بری دیگه فکر هیچ کسی رو نمی کنم و میشم اون سعیدی که نباید بشم! تا الان همش مراعاتت رو کردم اما انگار تو لازم نمی دونی مراعات حال بقیه رو بکنی. از همین الان هر وقت هر جا خواستی بری اول با من هماهنگ می کنی! ثمین به جان خودم، مرضیه زنگ بزنه بزنه ثمین گذاشت رفت بیرون، کار و زندگی رو ول میکنم میام سراغت، بعدش دیگه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی. هیچ عذر و بهونه ای هم قبول نمی کنم. حرفش که تموم شد، چند لحظه در سکوت، خیره نگاهم کرد. من سر به زیر بودم و فقط به حرفهاش گوش می دادم اما سنگینی نگاهش رو خوب حس می کردم. اما انگار سکوت من اصلا به مذاقش خوش نیومد که صداش بالا رفت و تشری زد -ثمین! با تو بودم. ترسیده نگاهش کردم و دستپاچه لب زدم -فهمیدم دادش. چند ثانیه طول کشید تا نگاه اخم دارش رو از،صورتم برداشت و با غیظ گفت برو پایین! شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖💫💖