💖💫💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#هزاروهشت
بیشتر از یک ساعت زمان گذشته بود که صدای صحبت سعید با مرضیه رو شنیدم.
بالاخره بیدار شده بود.
از جا بلند شدم و خواستم بیرون برم که باز گوشیم زنگ خورد و قبل از بیرون رفتن جواب تماس سمیه رو دادم.
-الو
-هنوز خونه ای؟
-آره
با نگرانی گفت
-دلم شور افتاد، گفتم نکنه باز با مرضیه بحث کنی. می خوای صادق رو بفرستم دنبالت.
نفسم رو کلافه بیرون دادم و گفتم
-نه نیاز نیست، فکر کنم سعید بیدار شد.
-خب پس زودتر بیاید
-باشه
خدا حافظی کردم و تماس قطع شد.
به چهره ای در هم و گرفته بیرون رفتم.
مرضیه کنار سعید نشسته بود و لیوان چایی رو به دستش داد.
اهمیتی به حضورش ندادم و نگاهم رو به سعید دادم و با اخم و دلخوری گفتم.
-الان میشه بریم؟
مرضیه که متوجه حضورم شد، لحظه ای نگاهم کرد و بلافاصله با پشت چشمی که نازک کرد، نگاه ازم گرفت.
نه بی اهمیتی من
نه نگاه مرضیه
از چشم سعید دور نموند.
نگاه تاسف بارش چند بار بین هر دومون جابجا شد و سری به تاسف تکون داد.
اخم کم رنگی کرد و نگاهش رو به لیوان چاییش داد و گفت
-چایی بخورم میریم، ولی نه با اون سر وضع
کمی گنگ نگاهش کردم.
بی اختیار دستی به شال روی سرم کشیدم و با لمس موهایی که از همه طرفش بیرون ریخته بود، تازه متوجه منظورش شدم.
اصلا دوست نداشتم بهونه دستش بدم.
سمت ساکم که کنار در سالن گذاشته بودم رفتم و
کلیپس بزرگی که داشتم از داخل ساک بیرون آوردم.
برای چهارمین بار گوشیم زنگ خورد و باز،هم سمیه بود.
تماس رو وصل کردم و جواب دادم
-بله؟
-ثمین جان، داروهای بابا یادت نره اونا رو هم بیار
-نگران نباش حواسم هست برداشتم همه رو
لحنش هنوز نگران بود و دوباره پرسید
-کی میای؟
-دارم میام دیگه
-نمدونم چرا دلم آشوبه، همش فکر می کنم بمونی با مرضیه ناراحتی درست می کنید. زود بیا!
نیم نگاهی سمت سعید و مرضیه کردم و تن صدام رو پایین آوردم.کلافه از حرفش گفتم
-وای سمیه نمیشه بهت حرف زد؟
دارم میام دیگه
خداحافظ
و بدون اینکه منتظر جوابش باشم تماس رو قطع کردم.
شرایط عضویت کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم در لینک زیر😍😍👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖💫💖