eitaa logo
روزهای التهاب🌱
8.1هزار دنبال‌کننده
472 عکس
117 ویدیو
4 فایل
تنها کانال تخصصی رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) #کپی_رمانهای_این_کانال_ممنوعععععععع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💫💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت مرضیه که انگار منتظر نتیجه ی این گفتگوی خواهرانه بود، جلو اومد و با نگرانی ازش پرسید -چی شد؟ سمیه سری تکون داد و گفت -هیچی، می خوام به سعید زنگ بزنم ببینم اون چی میگه. می شه برم تو اتاق؟ می خوام باهاش تنها حرف بزنم. -آره عزیزم، چرا نمیشه؟ راحت باش. بلکه تو بتونی یکم آرومش کنی. سمیه کمی صداش رو پایین آورد و پرسید -ثمین چیزی خورده؟ خیلی رنگش پریده مرضیه با تاسف و درمونده گفت -هیچی نخورده، شام دیشبش رو اصلا لب نزده. -ای وای، آخر یه کاری دست خودش میده این دختر. مکثی کرد و گفت -واقعا از سعید انتظار همچین رفتاری رو نداشتم. بابا بفهمه خیلی ازش ناراحت میشه. دیدی پای چشمش چقدر کبود شده؟ کاش حداقل یکم یخ داده بودی میذاشت روی صورتش اینجوری نمیشد. آروم انگشتم رو پای چشمم کشیدم و بغض کردم. جای ضربه ی دست سعید هنوز درد می کرد و اصلا دلم نمی خواست توی آینه خودم رو ببینم. -باور کن می ترسیدم بیام سمت این اتاق.‌ اینقدر سعید عصبانی بود که نمی خواستم بهونه دستش بدم . - چی بگم؟ اتفاقی که نباید بیوفته افتاد مرضیه جون، میوه داری تو خونه؟ من یکم آب میوه براش بگیرم؟ میترسم حالش بد بشه، اصلا رنگ به رو نداره. -آره عزیزم. تو برو با سعید صحبت کن من خودم یه لیوان آب میوه براش می گیرم. -دستت درد نکنه، خیلی شرمنده ات شدیم -نگو اینجوری، مگه غریبه ایم؟ برو خیالت راحت باشه. سمیه گوشی به دست وارد اتاق روبرویی شد و در رو پشت سرش بست و مرضیه به آشپز،خونه رفت. در اتاق باز بود و کسی در رو قفل نکرده بود. از جا بلند شدم و پاورچین از اتاق بیرون رفتم. نگاهی به اطراف سالن انداختم. هنوز ساکی که برای رفتن به خونه ی سمیه آماده کرده بودم کنار در سالن بود. این بهترین فرصت بود. سریع داخل اتاق برگشتم و هر چه پول توی کشو داشتم برداشتم و داخل جیبم مچاله کردم. برای کاری که می خواستم بکنم استرس زیادی گرفته بودم و قلبم به شدت به سینه ام می کوبید ولی من دیگه از همه ی آدمهای اطرافم بریده بودم و هیچ دلیلی برای موندن نداشتم. کمی جلو رفتم. صدای آبمیوه گیری تو خونه پیچیده بود و مرضیه پشت به من ایستاده بود و تکه های سیب رو داخل آب میوه گیری می انداخت. نگاهم بین مرضیه و در اتاقی که بسته بود جابجا شد و پاورچین سمت در سالن قدم بر می داشتم. ساک و کفشهام رو با دستهای لرزونم برداشتم و آروم در رو باز کردم. هنوز بیرون نرفته بودم که با صدای مرضیه از جا پریدم که متعجب پرسید -ثمین کجا داری میری؟ اما دیگه مجال موندن و جواب دادن نبود. سریع بیرون رفتم و در رو به هم کوبیدم و تا مرضیه بهم برسه، با پای برهنه پله ها رو چند تا یکی کردم و پایین رفتم. و هنوز صدای بلند مرضیه رو می شنیدم که دنبالم میومد -ثمین، ثمین صبر کن. کجا میری؟ سعید الان میرسه برات بد میشه ها، صبر کن ثمین. و وقتی دستش از من کوتاه شد برگشت و از،سمیه کمک طلبید -سمیه بیا... شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖💫💖