💖💫💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#هزاروسی
خواستم دوباره تماس بگیرم اما منصرف شدم و گوشی رو خاموش کردم و توی جیبم گذاشتم و دوباره نگاهم رو به بیرون دوختم.
اونقدر با خودم حرف زدم و بحال خودم بی صدا اشک ریختم که نفهمیدم کی چشمهام سنگین شد.
و چند ساعت بعد، با صدای بلند کمک راننده چشم باز کردم.
-خانمها آقایون، زودتر ساکها و وسایلتون رو تحویل بگیرید مراقب باشید چیزی تو ماشین جا نذارید، به سلامت.
ماشین متوقف شد و یکی یکی مسافرا پیاده شدند.
ساک کوچکم که تمام مدت جلوی پام گداشته بودم رو برداشتم و از پله های ماشین پیاده شدم.
مسافرا هر کدوم به طرفی رفتند و مقصدی داشتند.
و من حیرون و سرگردون بین اون همه آدم و ماشین قدم می زدم و صد بار و حتی هزار بار این سوال رو از خودم پرسیدم
کجا برم؟
و حتی یکبار هم براش جوابی پیدا نکردم.
تنها جاهایی که تو این شهر میشناختم یکی خوابگاه بود که نه می خواستم، و نه بعد از چند روز غیبت به این راحتی می تونستم برگردم.
یکی هم خونه ی حاج حسین، که رفتنم به اونجا هم جزو محالات بود.
تکلیفم با خونه ی زن دایی هم مشخص بود و حتی نمی تونستم بهش فکر کنم.
با درد بدی که توی معدم پیچید احساس ضعف شدیدی کردم.
چند ساعتی می شد که چیزی نخورده بودم.
چشم چرخوندم و تو محوطه دنبال جایی می گشتم که بتونم خوراکی بخرم که صدای آشنایی توجهم رو جلب کرد و به پشت سرم نگاه کردم.
-به به، ببین کی اینجاست. پارسال دوست امسال آشنا.
نه تنها صداش، که چهره اش هم آشنا بود.
شرایط عضویت کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم در لینک زیر😍😍👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖💫💖