eitaa logo
روزهای التهاب🌱
8.1هزار دنبال‌کننده
496 عکس
118 ویدیو
4 فایل
🍀هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي🍀 تنها کانال تخصصی رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) #کپی_رمانهای_این_کانال_ممنوعععععععع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت# با صدای زنگ آیفن، اخمهای زندایی در هم شد و من سریع از جا بلند شدم. زندایی اول زینت رو صدا زد -زینت ببین کیه؟ -چشم خانم -اول بپرس کیه، تا اجازه ندادم هم در رو باز نکن. -چشم بعد هم رو به من کرد و گفت -بشین، امروز هیچ کس اینجا نمیاد. قبل از اینکه من چیزی بگم، زینت نگران گفت -خانم، آقا ماهان پشت دره. زتدایی نگاه دلخورش رو از زینت گرفت و با لحن دستوری گفت -بگو از اینجا بره، نمی خوام ببینمش. زینت که مونده بود چکار کنه، کمی این پا و اون پا کرد و گوشی رو کنار گوشش گذاشت و ناچار گفت -ببخشید آقا...مادرتون...مادرتون میگن فعلا از اینجا برید. نمی دونم عکس العمل ماهان چی بود که رنگ از روی زینت پرید و به لکنت افتاد -آ...آقا...باور کنید...مادرتون گفتند... -گوشی رو بزار زینت با لحن محکم و قاطع زندایی، زینت دیگه چیزی نگفت و گوشی آیفن رو گذاشت. ماهان چند بار دیگه زنگ زد اما زندایی اجازه ی باز کردن در رو نداد و به زینت اشاره کرد که به آشپزخونه بره. دوباره سر جام نشستم و گفتم -من نمی خوام باعث ناراحتی شما و آقا ماهان بشم. من برم بهتره. -نه، من باید بفهمم ماهان چرا اینجوری رفتار کرده. اگه می خواد بیاد اینجا باید مراقب رفتارا ش باشه وگرنه باید دور من رو خط بکشه. اینبار صدای تلفن خونه بلند شد و زینت دوباره از آشپزخونه بیرون اومد و گوشی رو برداشت و جواب داد. درمونده نگاهش رو به زندایی داد و گفت -آقا پشت خطه، خیلیم عصبانیه شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫