💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت##هزاروششصدوبیستودو
با صدای زنگ آیفن، اخمهای زندایی در هم شد و من سریع از جا بلند شدم.
زندایی اول زینت رو صدا زد
-زینت ببین کیه؟
-چشم خانم
-اول بپرس کیه، تا اجازه ندادم هم در رو باز نکن.
-چشم
بعد هم رو به من کرد و گفت
-بشین، امروز هیچ کس اینجا نمیاد.
قبل از اینکه من چیزی بگم، زینت نگران گفت
-خانم، آقا ماهان پشت دره.
زتدایی نگاه دلخورش رو از زینت گرفت و با لحن دستوری گفت
-بگو از اینجا بره، نمی خوام ببینمش.
زینت که مونده بود چکار کنه، کمی این پا و اون پا کرد و گوشی رو کنار گوشش گذاشت و ناچار گفت
-ببخشید آقا...مادرتون...مادرتون میگن فعلا از اینجا برید.
نمی دونم عکس العمل ماهان چی بود که رنگ از روی زینت پرید و به لکنت افتاد
-آ...آقا...باور کنید...مادرتون گفتند...
-گوشی رو بزار زینت
با لحن محکم و قاطع زندایی، زینت دیگه چیزی نگفت و گوشی آیفن رو گذاشت.
ماهان چند بار دیگه زنگ زد اما زندایی اجازه ی باز کردن در رو نداد
و به زینت اشاره کرد که به آشپزخونه بره.
دوباره سر جام نشستم و گفتم
-من نمی خوام باعث ناراحتی شما و آقا ماهان بشم. من برم بهتره.
-نه، من باید بفهمم ماهان چرا اینجوری رفتار کرده. اگه می خواد بیاد اینجا باید مراقب رفتارا ش باشه وگرنه باید دور من رو خط بکشه.
اینبار صدای تلفن خونه بلند شد و زینت دوباره از آشپزخونه بیرون اومد و گوشی رو برداشت و جواب داد.
درمونده نگاهش رو به زندایی داد و گفت
-آقا پشت خطه، خیلیم عصبانیه
شرایط عضویت کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم در لینک زیر😍😍👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫