💖💫💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#هزاروصدوپنجاه
سومین شبی بود که به خونه برگشته بودم و کنار خونواده ام بودم.
تو این چند روز سعید و سمیه مدام در رفت و آمد بودند و کمک حال بابا بودند.
کمک مرضیه و سمیه ظرفهای شام رو شستیم و بعد از تموم شدن کارها از آشپزخونه بیرون اومدم.
طاها دستم رو گرفت و من رو سمت حیاط،می کشوند و با لحن بچه گونه و شیرینش ازم می خواست باهاش بازی کنم.
توپ رنگ و وارنگی که داشت رو برداشتم و بیرون رفتیم.
هنوز با طاها مشغول بازی نشده بودم که سعید رو دیدم که توی تاریکی لب حوض نشسته و توی فکر بود.
توپ رو دست طاها دادم و گفتم
-طاها جونم، یکم بازی کن من الان میام.
طاها مشغول شد و من سمت سعید رفتم و لب حوض نشستم. تو این دو سه روز هم بابا هم سعید بخاطر غیبت چند روزه ام توبیخم کرده بودند. شاید الان هم سعید بابت اون ماجرا هنوز ناراحته و توی فکره.
کمی نگاهش کردم و با تعلل صداش زدم
-داداش، خوبی؟
با گوشه ی چشم نگاهی کرد و نفس عمیقی کشید.چیزی نگفت و فقط سرش رو به علامت نه، بالا داد.
-خیلی وقته اینجا نشستی، به چی فکر می کنی؟
نگاه چپی کرد و طعنه وار گفت
-مهمه برات؟
نگاه ازش گرفتم و گفتم
-پس هنوز از دست من عصبانی هستی
-اون که آره، هنوز وقتی به کارهات فکر می کنم مغزم آتیش می گیره. ولی الان موضوع این نیست.
-پس چیه؟
پوزخند ارومی زد و گفت
-گفتنش چه فایده داره وقتی قرار نیست برای حل مشکل کمکم کنی.
لحنم دلخور شد و گفتم
-میشه اینجوری باهام حرف نزنی؟
از جا بلند شدم و گفتم
-اصلا اشتباه کردم اومدم،
-خیلی خب بشین حالا، پر رو پر رو واسه من نازم می کنه. بشین می خوام باهات حرف بزنم.
پشت چشمی نازک کردم و کنارش نشستم.
دستی لای موهاش کشید و برای گفتن حرفش کمی طفره رفت و نهایتا لب باز کرد
-ثمین، می خوام یه موضوع رو بهت بگم اما نمی خوام کار به ناراحتی کشیده بشه.
در موردش با بابا حرف زدم ولی مخالفه. میدونم که مخالفتش هم بخاطر توئه. ولی شاید تو بتونی راضیش کنی.
-موضوع چیه؟
-نیم نگاهی سمت در سالن کرد و گفت
-ببین چند روزه ما اینجاییم.چون بابا نگران توئه و میگه اینکه مدام تو راه خونه ی من و سمیه باشی اذیت می شی.
نگاه درمونده اش رو به صورتم داد و گفت
-ثمین، تو داری وضعیت بابا رو می بینی. خیلی کارهاش رو نمی تونه تنهایی انجام بده و همیشه باید یه مرد کنارش باشه و کمکش کنه. تو که نمی تونی حمام ببریش یا هر روز کمکش کنی چند قدم راه بره یا خیلی کارهای دیگه.
من خودم باید مدام بالای سرش باشم. از بعد از تصادف خودت هم دیدی که هر کاری تونستم انجام دادم که بابا زودتر سرپا بشه.
ولی اینکه هر روز بین راه اینحا و خونه ی خودم و محل کارم در رفت و آمد باشم خیلی برام سخته. سمیه هم داره با دوتا بچه اذیت میشه.
ولی اگه دوباره بیاید خونه ی ما هم خیال سمیه راحته، هم من بهتر میتونم به بابا رسیدگی کنم.
بابا بخاطر تو راضی نمیشه که بیاید. می دونم برای تو هم سخته ولی بخاطر بابا یه مدت تحمل کن، حالش که بهتر شد و خودش تونست کارهاش رو انجام بده برگردید همین جا.
شرایط عضویت کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم در لینک زیر😍😍👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖💫💖