eitaa logo
روزهای التهاب🌱
6.7هزار دنبال‌کننده
546 عکس
170 ویدیو
0 فایل
🍀هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي🍀 رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) ✅️روزهای التهاب(کامل) ✅️باعشق تو برمی خیزم(کامل) ✅️پایان پریشانی(درحال بارگزاری) #کپی_رمانها_ممنوع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت ماهان با دوتا لیوان آب میوه برگشت و بعد از خوردن از اونجا خارج شدیم. به دستور زندایی برای خرید لباس راهی شدیم، چندتا لباس مجلسی دیدیم و بین اونها من فقط یکی دوتا رو پسند کردم. اما زندایی که هنوز حساسیت زیادی بخرج میداد همون یکی دوتا رو هم پسند نکرد و اصرار داشت جاهای دیگه رو هم ببینیم. با این همه ذوق و وسواسی که داشت، نه من نه سمیه راضی نمی شدیم باهاش مخالفتی بکنیم و سعی می کردیم باهاش همراهی کنیم. الحق و الانصاف، زندایی با این همه حساسیت، خیلی هم خوش سلیقه بود و اگه چیزی رو پسند می کرد، جای حرفی نمی موند. بعد از کلی گشتن و راه رفتن وارد یه مزون شیک و بزرگ شدیم. مسول مزون که خانمی جوان بود، با لبخند و روی گشاده به استقبال اومد -سلام، خوش آمدید بفرمایید تشکری کردیم و وارد سالن بزرگ مزون شدیم. نگاه مون بین مانکنهایی که در چند ردیف وسط سالن چیده شده بود دوری زد. قبل از ما، زندایی که لبش پر از لبخند رضایت بخش بود، پیش دستی کرد و گفت -یه لباس خیلی خوب برای عروسم می خوام با اشاره ی زندایی، نگاه زن جوان سمت من اومد -بله، تبریک می گم بهتون. برای چه مجلسی می خواید؟ نامزدی، عقد، عروسی؟ باز زندایی جواب داد -برای مراسم عقد، یه لباس می خوایم که مناسب محضر باشه زن جوان سری تکون داد و با دست به انتهای سالن اشاره کرد -بنظرم یه نگاه به اون مدلهامون بندازید، فکر می کنم خوشتون بیاد. -بریم ماهان! زندایی دستور حرکت داد و ماهان پشت سرش هدایتش میکرد. نگاهی کلی به مانکنها انداخت و با لبخند رو به من گفت -اینا خیلی قشنگند، ببین چیزی پسند می کنی؟ زیبایی لباسها چشم من رو هم گرفته بود و بی معطلی بین مانکنها راه افتادم. سمیه هم کنارم یکی یکی لباسها رو با دقت نگاه می کرد. شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫