💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#هزارونهصدوسیوچهار
بدون اینکه نگاهش کنم چند لحظه مکثی کردم اما اهمیتی به حرفش ندادم و چادرم روجمع کردم که سریع اومد و روبروم ایستاد
-ثمین، بشین می خوام باهات حرف بزنم.
هنوز نگاهش نمی کردم و کلافه سر جام نشستم.
صندلی رو کنار کشید و روبروم نشست.
نفس عمیقی کشید و گفت
-من نمی خواستم ناراحتت کنم.
راستش دیشب تا صبح همش فکر می کردم و خوابم نبرد.
به این فکر میکردم که اون روز اولی که در مورد تو با مامان حرف زدم، هنوز خیلی چیزا داشتم و کلی برای خودم برنامه گداشتم که اگه جواب تو مثبت باشه، چه کارهایی باید بکنم.
می گفتم یه جشن خوب میگیرم تو بهترین تالار شهر، کلی مهمون دعوت میکنم.
بهترین خرید و بهترین پذیرایی رو انجام میدم.
بعدم یه خونه زندگی خوب برات درست می کنم
اما الان چی؟
منصور هر چی داشتم و نداشتم ازم گرفت.
ثمین، میدونم این چیزا برای توومهم نیست، اما یکم من رو درک کن.
من آدمی بودم که هر چی رو اراده می کردم می خریدم، حالا برام سخته بعد از اون همه سال برای کوچکترین خریدهام دودوتا چهارتا کنم که یوقت پول کم نیارم.
نمی دونم چی شد توی طلا فروشی یکدفعه یاد همه ی اینا افتادم.
دلم می خواست اونجا بهترینا رو برات بخرم و چون نمی تونستم اونجوری ریختم بهم.
بعدم اون حلقه رو توی دستت دیدم پیش خودم فکر و خیال الکی کردم.
ثمین، من دارم تموم سعیم رو می کنم با شرایط الانم کنار بیام ولی خب بهم حق بده یه وقتایی یاد گذشته بیوفتم.
گذشته ای که برای یه من یه عمر بود.
من یکم زمان نیاز دارم تا بتونم کاملا خودم رو با زندگی الانم وفق بدم، لطفا این فرصت رو بهم بده و اینجوری از دستم ناراحت نشو.
اونقدر مظلومانه حرف می زد که دلم براش سوخت، نگاه دلخوری بهش کردم و ماهان بلافاصله لبخندی زد
-الان نگام کردی یعنی بخشیدی؟
چیزی نگفتم و دوباره نگاه ازش گرفتم.
دست توی جیب لباسش کرد و جعبه ی چوبی زیبایی رو بیرون اورد و روی میز گذاشت و بازش کرد
- همین بود دیگه؟ اینو دوست داشتی؟
با دیدن حلقه ی ظریفی که انتخاب خودم بود رنگ نگاهم عوض شد و متعجب نگاهش کردم.
لبختدش عمیق تر شد و گفت
-مبارکت باشه، به نظر منم خیلی قشنگه.
بیشتر از اینکه از دیدن حلقه خوشحال باشم، از،این دلجویی ماهان خوشحال شدم.
لبخندی زدم و تشکری کردم.
-حالا بگو ببینم چی میخوری؟
گرچه بعد از اون کله پاچه ی کذایی هیچ میلی نداشتم اما نمی خواستم ناراحتش کنم
-آبمیوه خوبه
-الان میگم بیاره
خواست بلتد بشه که پشیمون شد و دوباره نشست و دوباره طلبکار نگاهم کرد
-راستی اون حرف چی بود اون موقع زدی؟
-مگه چی گفتم
-همین که گفتی حرف حرف خودته و نظر من مهم نیست؟ من کی همچین رفتاری داشتم.
منم حق به جانب تر از خودش گفتم
-عجبا، به این زودی یادتون رفت؟
حالا از حلقه که بگذریم، اون صبحونه ای که به زور دادید به من چی بود پس؟
من گفتم دوست ندارم، شما چکار کردید؟
به زور مجبورم کردید بخورم.
سرخوشانه خنده ای کرد و گفت
-اعتراف می کنم اون موقع داشتم اذیتت می کردم.
خب تقصیر خودته، وقتی هیچی نمی گی و اونجوری حرص می خوری آدم بیشتر دلش می خواد اذیتت کنه دیگه، قیافت دیدنی میشه.
گفت و از جا بلند شد و سمت پیشخوان رفت.
ای بیچاره ثمین
تازه الان باید بشینی فکر کنی کدوم رفتارهاش جدیه و کدوم شوخی!
این از سعید هم بدتره که!
شرایط عضویت کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم در لینک زیر😍😍👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫