eitaa logo
روزهای التهاب🌱
8.1هزار دنبال‌کننده
465 عکس
116 ویدیو
4 فایل
تنها کانال تخصصی رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) #کپی_رمانهای_این_کانال_ممنوعععععععع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت# دور سفره نشستیم. بابا جرعه ای چاییش خورد و رو به سعید گفت -به مرضیه زنگ زدی؟ خیلی نگران بود. سعید اخمی کرد و سری تکون داد -آره زنگ زدم، گفتم میرم فردا برمی گردم. -کاش قبل از رفتن می رفتی خونه مهین یه سر بهش می زدی. دیدی که دیشب چه حالی داشت. سعید که هنوز اخم داشت، کمی چایی خورد و سری به علامت نه، بالا انداخت و چیزی نگفت. مشغول جمع کردن سفره بودم که زنگ ایفن به صدا در اومد. گوشی رو برداشتم و با شنیدن صدای مرضیه در رو باز کردم. رو به سعید گفتم -داداش، مرضیه اومده نیم نگاه سنگین و دلخوری به من کرد و جیزی نگفت. چند لحظه گذشت که با شنیدن صدای پسرش که با لحن بچه گونه اش"بابا" صدا می زد، از جا بلند شد و سمت در رفت -جونم بابا، بیا ببینمت پدر سوخته. کجا بودی تو؟ پشت سرش برای استقبال تا دم در رفتم. مرضیه پایین پله ها بود و با بغض نگاهش رو به سعید داد و سلامی کرد. سعید هم جلو رفت. از بالای ایوون دست دراز کرد و امیر علی رو از آغوشش گرفت و بوسه ی عمیقی به صورتش زد و با لحن سنگینی جواب سلام کوتاهی به همسرش داد. ترجیح دادم جلو نرم و همونجا موندم. نگاه مرضیه چند لحظه به صورت سعید خیره موند و با بغض گفت. -از دستم ناراحتی؟ سعید در حالی که با پسرش بازی می کرد، با همون لحن دلخور جواب داد -نباید باشم؟ -می دونم، دیشب نباید اونجوری می رفتم. ولی خیلی نگران بودم سعید، خیلی می ترسیدم. دست خودم نبود، درک کن. سعید نگاه چپی بهش کرد و گفت -اتفاقا منم انتظار داشتم تو درک کنی. تو این شرایط سختی که دارم باید درکم می کردی نه اینکه پشتم رو خالی کنی و قهر کنی بری. -من همیشه سعی کردم کنارت باشم، کم سختی ها رو تحمل کردم؟ کم کنار تو و خونوادت بودم؟ سعید چرخید و کاملا روبروی مرضیه قرار گرفت و دیگه چهره اش رو نمیدیدم. از همون بالا نگاهش می کرد و گفت -برای کارهایی که می کنیم لازمه منت سر همدیگه بذاریم؟ صد بار گفتم خونواده ی من و خونواده ی تو از هم جدا نیستند. برای هر کدومشون مشکل پیش بیاد همه مون درگیر میشیم. مرضیه با شرمندگی سر به زیر انداخت -قصدم منت گذاشتن نبود. من هر کاری هم بکنم جبرای کارهایی که تو برای محمود و مامانم کردی نمیشه. من اینا رو می دونم. تو حتی نذاشتی هیچ کس بفهمه چه کارهایی برای محمود می کنی، ولی من که خوب می دونم. با اینکه مامانم با حرفهاش اذیتت میکنه، ولی توجای محمود رو برای مامانم پر کردی اینا رو یادم نرفته سعید جان. ولی یکم حق بده منم تو این ماجرا ناراحت بشم. یه طرف تو بودی، یه طرف خونه زندگیمون. چکار باید می کردم. لحن سعید هنوز دلخور بود اما کمی آرومتر شده بود -من حق میدم نگران و ناراحت باشی. ولی انتظار نداشتم اونجوری شلوغ بازی دربیاری و بعدم قهر کنی بری خونه ی مامانت. دیشب هر چقدرم ناراحت بودی می تونستیم با هم بریم تو خونمون حرف می زدیم، حتی با هم دعوا می کردیم. ولی تو خونه ی خودمون بودیم. نه اینکه جلوی بقیه کم محلی کنی و بعدم دعوا کنی و بری. مرضیه بدون اینکه سر بلند کنه زیر لب ببخشیدی گفت. -حالا چرا اونجا وایسادی نمیای بالا؟ نکنه دوباره می خوای بری مرصیه بلافاصله سر بلند کرد. نیم نگاهی به سعید کرد و از پله ها بالا اومد -نه جایی نمی خوام برم، اومدم ببینم تو کی می خوای بری؟ سعید کمی نگاهش کردو گفت -منتطر بودم بیای ببینمت بعد با خیال راحت برم. مرضیه لبخندی زد و گفت -توی راه چیزی می خوری برات بذارم. -فقط یه فلاسک چایی بذار -چشم. مرضیه وارد خونه شد و بعد از سلام و احوالپرس با من و بابا، سعید رو راهی سفر کرد. و من خوشحال بودم که برای یک بار هم که شده تونستم آرامش رو به خونوادم برگردونم. شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫