💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت##هزاروهشتصدوشصتوشش
بعد از چند ساعت طیِ مسیر، بالاخره به تهران رسیدیم و اتوبوس جلوی حسینیه متوقف شد.
زندایی که این یکی دو ساعت آخر خیلی بیقراری می کرد، به محض رسیدن، نگاهش رو از شیشه بیرون داده بود و بین اون آدمهایی که برای استقبال از زائرانشون اومده بودند، دنبال پسرش می گشت.
اما خبری از ماهان نبود.
مسافرا یکی یکی پیاده شدند و من و نرگس موندیم و زندایی رو همراهی می کردیم.
از پله ی اتوبوس با احتیاط پایین اومدیم و زندایی روی ویلچرش نشست.
نگاه نگرانش هنوز به اطراف بود.
از سعید هم خبری نبود و بابا هم از حاج آقا علوی سراغش رو می گرفت.
دل من هم خیلی شور می زد.
چطور هیچ کدوم اینجا نیستند؟
ساک زندایی رو کنار ویلچرش گذاشتم و سمت بابا رفتم.
-بابا، سعید کجاست؟
نگاهش رو به نگاه نگرانم داد
-توی راهه داره میاد بابا جان
کمی نگاهش کردم و درمونده گفتم
-زتدایی هم سراغ ماهان رو میگیره، اون چرا نیست؟
بابا نفس،عمیقی کشید و نگاهش رو به اطراف داد
-نمی دونم، هر چی که هست خیره ان شاالله.
بلافاصله لحنش عوض شد و با لبخند گفتم
-سعید اومد
و دست بلند کرد و اشاره کرد به سمت ما بیاد.
قبل از،ما، با حاج عباس و بقیه دست داد و بعد خودش رو به بابا رسوند.
همدیگه رو در آغوش کشیدند و با هم حال احوالی کردند.
جلو تر رفتم و با سعید دست دادم و روبوسی،کردیم.
با لبخند نگاهم کرد
اما نگاهش، نگاه همیشگی نبود.
-زیارت قبول کربلایی خانم
-ممنون، جات خیلی خالی بود
لبخند عمیق تر شد و گفت
-دعا کردی قسمت ما هم بشه؟
-آره، خیلی دعا کردم
ان شاالله به زودی به سفر دسته جمعی بریم
-تو چرا گوشی جواب نمیدادی بابا، دیگه داشتم نگران میشدم.
ماهان هم که کلا گوشیش خاموشه.
بابا که این رو گفت، سعید نگاه ازش گرفت و سر به زیر اتداخت.
دستی پشت گردنش کشید و گفت
-حالا براتون میگم که چی شد، الان وقتشنیست.
-آقا سعید!
با صدای زندایی نگاه هر سه مون سمتش رفت و سعید که انگار کمی دستپاچه بنظر می رسید جواب داد
-سلام زندایی، زیارت قبول
زندایی با همون لحن درمونده گفت
-سلام پسرم
سعید جان، پس ماهان کجاست؟
ازش خبری داری؟
سعید که انگار داشت از گفتن چیزی طفره میرفت، با نگاهش اطراف رو دوری زد و گفت
-خبر که، آره
بیخبر نیستم.
خودش نتونست بیاد، من رو فرستاد دنبالتون.
-مرضیه چی؟
اون کجاست؟
نگاه سعید دوباره سمت بابا برگشت
-مرضیه که تهران نیست،
یکی دو روز اینجا بود و با هم برگشتیم.
بعدش من دوباره اومدم تهران...
شرایط عضویت کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم در لینک زیر😍😍👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫