eitaa logo
روزهای التهاب🌱
8.1هزار دنبال‌کننده
465 عکس
116 ویدیو
4 فایل
تنها کانال تخصصی رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) #کپی_رمانهای_این_کانال_ممنوعععععععع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت نگاه خیسم رو به نگاه منتظرش دادم. -چند وقت پیش یه حرفهایی بین من و تو زده شد که هیچ کس نشنید. فقط من بودم و خودت یادته؟ اینبار سعید بود که سوالم رو بی جواب گذاشت و فقط با نگاهش منتطر ادامه ی حرفم بود. فشار بغضم بیشتر شد و و بارش اشکهام بیشتر. لبم رو گزیدم و سعی کردم بغضم رو کنترل کنم تا بتونم حرف بزنم اما صدام به لرزش افتاده بود -داداش...یادته گفتی...گفتی اگه لازم باشه توی دهنم می زنی؟...یادته گفتی اگه لازم باشه...قلم پاهام رو می شکنی... انگار یادش افتاده بود درباره ی چی و کی حرف میزنم که رنگ نگاهش عوض شد و من با جون کندن حرفم رو ادامه دادم -الان...الان اومدم اگه لازمه...بزنی تو دهنم... اگه...اگه لازمه قلم پاهام رو بشکنی... جلوم وایسی داداش... هر لحظه حرف زدن برام سخت می شد و تاب اوردن زیر نگاه های سعید سخت تر ! هق هق کوتاهی زدم و بیچاره تر از،قبل گفتم -داداش به خدا من نمی خوام شماها رو عذاب بدم...به جون خودت نمی تونم ناراحتیت رو ببینم...نمی تونم غصه خوردن تو و بابا رو ببینم.... داداش... من هنوز دلم از داغ مامان خونه... بزن تو دهنم... قلم پامو بشکن نذار از اون پله ها بیام بالا...نذار پام به اون پله ها برسه... خوب منظورم رو فهمیده بود که حتی یک لحظه نگاه خیره اش رو از نگاهم نمی گرفت. و من که حالا از ترس نگاهش هیچ پناهی جز خودش نداشتم! نمی دونم چقدر طول کشید ولی برای من زمان زیادی گذشت تا با کمترین سرعت، نگاه از نگاهم برداشت. درونش رو نمی دونم ولی ظاهرش آروم بود، کاش نبود! کاش همونجا فریاد می زد تا میفهمیدم چی تو ذهن و دلش میگذره! این سکوت و این آرامش از سعید بعید بود. نگاهش سمت نیمکت رفت، خم شد و لیوان چایی رو برداشت. با خونسردی جرعه ای از چاییش خورد و قیافه اش کمی در هم شد. باقیمونده ی چاییش و توی باغچه ی کنارش ریخت ونگاه چپی به من اتداخت. پوزخندی زد و با صدای گرفته ای گفت -لیوان چایی رو دستت گرفتی از همون پله ها اومدی بالا که سرد شده؟ همون موقع نباید میذاشتم پات به اون پله ها برسه. این خراب شده آسانسور هم داره! لیوان رو با غیظ توی سطل آشغال انداخت و سمت ساختمون رفت. چی گفت؟ چرا نفهمیدم؟ منظورش چی بود؟! شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫