💖💫💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#هزاروهفت
چند دقیقه ای بود که توی اتاق نشسته بودم و با گوشیم ور می رفتم که سمیه زنگ زد.
با صدای گرفته جوابش رو دادم
-الو، سلام
و بر عکس من، سمیه که انگار از حضور بابا خوشحال بود با لحنی بشاش و سرحال گفت
-سلام، کجایی تو پس؟ مگه قرار نبود بیای اینجا
با همون صدای گرفته و بیحال گفتم
- چرا، میام حالا
و این نوع حرف زدن من باعث شد لحن سمیه هم عوض بشه
-چیزی شده؟ چرا صدات اینجوریه؟
با دلخوری گفتم
-نه هیچی نشده، اصن شده باشه هم مگه برای کسی مهمه؟
-وا، یعنی چی؟ چت شده ثمین؟
جوابی ندادم و باز پرسید
-چرا چیزی نمی گی؟ نگران شدم، اتفاقی افتاده؟
دلم گرفته بود و از اون وقتهایی بود که منتظر بهونه بودم تا بزنم زیر گریه.
بغض کرده گفتم
-چی بگم؟ الان من هر چی بگم تو میگی مرضیه خیلی زحمت میکشه و تو باید لال بشی.
درمونده گفت
-ای،وای، با مرضیه بحثت شده؟
باز چیزی نگفتم که سمیه ملتمس گفت
-آبجی جونم پاشو بیا اینجا، اصن یه چند روز از مرضیه و عمه دور باش یکم اعصابت آروم بگیره. پاشو بیا قربونت برم.
نیم نگاهی سمت در کردم و با دلخوری گفتم
-من آماده ام، سعید نذاشت بیام.
دید ساکم دستمه ولی گرفت خوابید. اصلا اهمیتی نداد. گفت بمونم بیدار بشه
سمیه که نگرانیهاش برای سعید کم از،مامان نداشت، با دلسوزی گفت
- خب اونم بیچاره خسته اس ثمین جون.
از صبح دنبال کارهای بابا بوده.
صادق می گفت خیلی دوندگی کرده اذیت شده.
بذار یکم استراحت کنه بعدش باهاش بیا.
-خیلی خب، باشه
-پس ناهار منتظرتم. فعلا خداحافظ
-خدا حافظ
تماس رو قطع کردم و دوباره خودم رو با گوشی سر گرم کردم و منتظر بیدار شدن سعید موندم.
دوباره صدای زنگ گوشیم بلند شد و اینبار با دیدن اسم شاهین، کلافه زیر لب غری زدم و دکمه ی قرمز رنگ رو لمس کردم و تماسش رو رد کردم.
-اینم ول کن نیست تو این بَلبَشو اَه!
شرایط عضویت کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم در لینک زیر😍😍👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖💫💖