eitaa logo
روزهای التهاب🌱
8.1هزار دنبال‌کننده
465 عکس
116 ویدیو
4 فایل
تنها کانال تخصصی رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) #کپی_رمانهای_این_کانال_ممنوعععععععع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💫💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت بی توجه به جاده ی پیشِ روم، و بی اهمیت به آدمهای اطرافم می رفتم و به گذشته فکر می کردم. به همه ی روزهایی که از دست رفته بود. به روزی فکر کردم که برای اولین بار نگاه خاص نیما رو روی خودم حس کردم. همون روزی که عزیز به بهونه ی چادرش من رو فرستاده بود و به جای افسر خانم، با نیما روبرو شدم. یاد شب عروسی سعید که از بالای تراس خونه ی با صفای عزیز، دلم با دیدن نوه ی خوش تیپ افسر خانم لرزیده بود. یاد تماسهای یواشکی و پر از دلهره. یاد روزی که نیما از روی پشت بوم خونه ی پدر بزرگش نگاهم می کرد و نگران برخورد سعید با من بود. یاد روزهایی که خبر کذب خاستگاریش رو شنیده بودم و فکر می کردم زندگیم به ته خط رسیده. روزهایی که به محمود جواب مثبت داده بودم و چه زود رو دست خورده بودم. آه سوزان دلم رو عمیق بیرون دادم. ‌کاش اون خبر کذب نبود کاش همون روزها نیما رفته بود و دستم از خودش و زندگیش برای همیشه کوتاه می شد. کاش هیچ وقت، هیچ نقطه ی تلاقی بین من و اون پیدا نمی شد. اونقدر توی گذشته و ای کاش ها سیر کرده بودم که چیزی از مسیر نفهمیدم و لحظه ای خودم رو جلوی خونه ی عزیز دیدم. خونه ای که یه روزی برام وعده گاه عاشقانه هام بود! دیگه پای رفتن نداشتم همونجا کنار در بسته ی خونه ی عزیز روی زمین نشستم و زانو بغل کردم و نگاهم به درب خونه ی همسایه ی قدیمی روبرو دوخته شده بود. اشوب بودم و چشمهام هوای گریه داشت. حالا دیگه قلبم برای نیما نمی لرزید. دلم برای خودم می سوخت. برای زندگی که بخاطر اعتماد بی جا به تلخی رسیده بود. دلم برای جوونیم می سوخت که چه راحت از دست داده بودم. و چه ساده بودم من...! تو اون کوچه ی خلوت با صدای بوق ماشینی، یکه ای خوردم و دستی به چشمهای خیسم کشیدم. سر چرخوندم و کمی اونور تر، سعید رو دیدم که پشت فرمون خیره نگاهم میکرد. با سر اشاره ای به صندلی کنارش کرد و ازم خواست سوار ماشین بشم. به سختی از زمین بلند شدم و با قدمهای خسته و بی حال سمت ماشین رفتم و بی حرف نشستم. نگاهم به روبرو بود و صدای گرفته ی سعید رو شنیدم که بر خلاف تصور من، خبری از عصبانیت توی لحنش نبود -اینجا چکار میکنی؟ مگه قرار نبود همون طرفها قدم بزنی؟ کانال Vip با 50 پارت جلو تر راه اندازی شد.😍 شرایط عضویت رو در لینک زیر ببینید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖💫💖