- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - -
✨❤️||
📍[
#پارت_چهاردهم]
عملیات نزدیک بود.امام گفته بودند خرمشهر باید آزاد بشود.منوچهر آرام شده بود که بلند شدم
پرسیدم: تا حال امن مانعت بوده ام؟
گفت: نه
گفتم: می خواهی بروے برو
مگر ما قرار نگذاشته بودیم جلوی هم را نگیریم؟!
گفت: آخر تو هنوز کامل خوب نشده اے
گفتم: نگران من نباش
فردا صبح رفت تیپ حضرت رسول تشکیل شده بود.
به عنوان آرپیجی زن و مسئول تدارکات گردان حبیب رفت.
دلواپس بود.چه قدر شهید می آوردند
پشت سر هم مارش عملیات می زدند
به عکس قاب شده ے منوچهر روے طاقچه دست کشید این عکس را خیلی دوست داشت.
ریش هاےمنوچهر را خودش آنکارد می کرد.
آن روز از روے شیطنت،یک طرف
ریشش را با تیغ بریده بود تا چانه،وبعد چون چاره ا ي نبود همه را از ته زده بود. این عکس را با همه ے اوقات تلخی منوچهر ازش انداخته بود.منوچهر مجبور شد یک ماه مرخصی بگیرد و بماند پیش فرشته،روش نمی شد با آن سر و وضع برود سپاه بین بچه ها
اما دیگر نمیشد از این کلک ها سوار کرد.
نمی توانست هیچ جوره او را نگه دارد پیش خودش.
یک بار دلش کنده شد
دعا کرد براے منوچهر اتفاقی نیفتد.
می خواست با او زندگی کند. زیاد و براے همیشه دعا کرد منوچهر بماند
هر چه میخواست بشود،فقط او بماند.
همان روز ترکش خورده بود،برده بودنش شیراز و بعد هم آورده بودند تهران
خانه ے خاله اش بودیم که زنگ زد
گفتم: کجایی؟! چقدر صدات نزدیک است
گفت: من همیشه به تو نزدیکم
گفتم: خانه اي؟!
گفت: نمیشود چیزی را از تو قایم کرد
رفته بود خانه ے پدرم
گوشی را گذاشتم،علی را برداشتم و رفتم
منوچهر روے پله ے مرمرے کنار باغچه نشسته بود و سیگار میکشید
رنگش زرد بود سیگار را گذاشت گوشه ے لبش و علی را با دست راست بغل کرد
نشستم کنارش روے پله و سیگار
را از لبش برداشتم،انداختم دم حوض
همین که آمدیم حرف بزنیم پدرم با پدر و مادر منوچهر و عموش،همه آمدند و ریختند دورش
عمو،منوچهر را بغل کرد و زد روے بازویش،من فقط دیدم منوچهر رنگ به روش نماند!
سست شد،نشست
همه ترسیدیم که چی شد،
زیر بغلش را گرفتیم ،بردیم تو
زخمی شده بود!
از جاے ترکش بازوش خون می آمد و آستینش را خون میکرد
میدانستم نمیخواهد کسی بفهمد
🌼🌿
#زندگینامه_شهدا
#شهید_منوچهر_مدق
@Antiliberalism