*﷽* یک کامیون شیرینی برای لشکر آمده بود. من و تعدادی از نیروها داشتیم آن را تخلیه می‌کردیم. که آمد گفتم : برادر سلیمانی کاری دارید؟ گفت : آمده ام کمک کنم ، قرار نیست که همه ی ثوابها مال شما باشد! این کار همیشگی اش بود با اینکه جانشین ستاد بود هرگاه که بار می آمد خودش کمک می‌ کرد. در انبار گونه های برنج را جابجا می‌کرد. به آشپزخانه می رفت که سر بزند ظرف‌ها را می‌شست. آدم عجیبی بود. از آن آدم‌هایی که نمی‌توانند بیکار بنشینند. وقتی هم کار اجرایی نداشت قرآن باز می کرد مشغول تلاوت می شد. 📚 : ریشه در آسمان 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin