eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
124هزار عکس
132.1هزار ویدیو
213 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
*﷽* در کوه بودیم. داشتیم گردوهایمان را می تکاندیم. احمد بالای درخت بود گفت : رادیو را بیاورید ، الان دیگر وقت اخبار است. اخبار که شروع شد ، پیام مهمی از امام خواند فرموده بود : به دولت ، به ارتش و ژاندارمری اخطار می‌کنم اگر با توپ ها ،تانک ها ، قوای مجهز تا ۲۴ ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود ، من همه را مسئول می دانم... و در صورتیکه تخلف از این دستور نمایند با آنان عمل انقلابی می کنم... احمد از درخت پایین آمد. کاپشنش را برداشت و گفت : من رفتم!! پدرم پرسید: کجا؟ مگر نمی بینی محصول روی درخت مانده؟! گفت : مگر فرمان امام را نشنیدی؟ برادرم در همان روز رفت کرمان. چون در بسیج دوره ی آموزش نظامی دیده بود ، با تعدادی از بچه‌های سپاه عازم مهاباد شد. 📚 : ریشه در آسمان 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* وقتی در کرمان درس می‌خواندیم. احمد صبح زود همه را برای نماز بیدار می‌کرد. بعد از نماز سر سجاده می نشست و تا مدتی قرآن می‌خواند. هر روز صبح که سر کار می رفتیم ، ما را وادار می‌کرد از در شرقی مسجد جامع وارد شویم آستانه را ببوسیم از در جنوبی خارج شویم. بعدها که برادر من سهراب و برادر او محمود هم به کرمان آمدند ، باز این احمد بود که برای مسائل تربیتی و دینی آنها اهتمام می ورزید. 📚 : ریشه در آسمان 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* گاهی که حاج قاسم ما را به ستاد دعوت می‌کرد و جلسه ای برگزار می‌شد. برادر احمد آنقدر متواضع برخورد می‌کرد که اگر یک غریبه وارد جمع می‌شد خیال می‌کرد او یک خدمتکار است. مخصوصا اینکه همیشه در پایان جلسه پذیرایی می‌شدیم احمد خودش زحمت این کار را می کشید و اجازه نمی‌داد کمکش کنیم. در حالی که در آن زمان او از لحاظ معلومات و تجربه از همه ما بالاتر بود و نظراتش بسیار سنجیده و منطقی بود. او با حاج‌قاسم آنقدر با ادب برخورد می‌کرد و به گونه‌ای از او اطاعت می کرد که ما همه شرمنده می شدیم و می فهمیدیم که دارد به ما درس می دهد. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* وقتی احمد از کردستان برگشت. من عضو رسمی سپاه شده بودم.می دانستم احمد چه گوهر قیمتی است ، بنابراین دریغم آمد سپاه از وجودش محروم باشد. اصرار کردم بیاید سپاه ، نپذیرفت. گفت : قاسم تو که می دانی من با چه مشقتی درس خوانده ام و دیپلم گرفته ام. من برای آینده برنامه دارم می‌خواهم دانشگاه بروم. می‌خواهم کار فرهنگی بکنم. در ثانی اگر لازم باشد در کسوت نظامی کار کنم ، خُب بسیجی که هستم!! وقتی استدلال‌های مرا شنید رضایت داد. اتفاقاً در سپاه کرمان او را بیشتر از من می شناختند و خیلی زود جایگاه خودش را پیدا کرد. و در واحد عملیات مشغول خدمت شد. 📚 : ریشه در آسمان 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* یک کامیون شیرینی برای لشکر آمده بود. من و تعدادی از نیروها داشتیم آن را تخلیه می‌کردیم. که آمد گفتم : برادر سلیمانی کاری دارید؟ گفت : آمده ام کمک کنم ، قرار نیست که همه ی ثوابها مال شما باشد! این کار همیشگی اش بود با اینکه جانشین ستاد بود هرگاه که بار می آمد خودش کمک می‌ کرد. در انبار گونه های برنج را جابجا می‌کرد. به آشپزخانه می رفت که سر بزند ظرف‌ها را می‌شست. آدم عجیبی بود. از آن آدم‌هایی که نمی‌توانند بیکار بنشینند. وقتی هم کار اجرایی نداشت قرآن باز می کرد مشغول تلاوت می شد. 📚 : ریشه در آسمان 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin