🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 زیر اجاق رو روشن کردم و گفتم: _بله درست میگین. نمیخواستم باهاش حرف بزنم. هنوز یادم نرفته بود که چطور مادرم رو تحقیر کرد.. چطور بعد از اون تهمت، روش میشد با من حرف بزنه؟ آدمیزاد همین بود دیگه! به مو میرسه؛ پاره هم میشه، باز بخاطر ادامه‌دادن مجبور میشی گره بزنی و دَم نزنی! باید با حاج خانم میساختم، با زنی که به مادرم توهین کرده بود زندگی میکردم چون دلم بند عامر بود. من هم اون عروس دلخواه حاج‌خانم نبودم اما با من میساخت چون عامر رو دوست داشت. توی این یک‌ماه گذشته ندیده بودم که به من بی‌احترامی کنه، بی‌صدا تو اتاقش میرفت و قرآن میخوند. انگار کاری به کارم نداشت اما احساس بدی داشتم و حس میکردم قراره اتفاق بدی بیوفته! حسم میگفت این آرامش، آرامش قبل از طوفانه 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴