🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴
🪴🪴
🪴
رمان #ملکهحاجی📿
به نویسندگی #ماندانا💄
#پارت692
لب گزیدم و غدای تو دهنمو قورت دادم. نگاهمو بالا آوردم و به حاجخانم که با لبخندی خیره بهمون بود، گفتم:
_نه والا! حاجخانم امروز بحث معشوقه قمیِ تو رو پیش کشید.
پوزخندی زد:
_که معشوقه قمی؟ آره؟ آره مادرِ من؟
نمیخوای دست از سر کچل من و زندگی و زنهای زندگیم بیرون بکشی؟
اون از نگین که خرابش کردی اینم از حلما که باعث شدی یکسال و نیم برای رسیدن بهمدیگه سر کارایی که کردی سگدو بزنیم.
بشقابشو عقب پرت کرد و عصبی از جاش بلند شد.
همونجور که با قدمای بلند تو اتاقش میرفت، داد زد:
جمع کن غذا رو حلما... نمیخورم سیرم.
بیصدا و بدون نگاه کردن به حاجخانم غذا رو جمع کردم.
اشتهای منم کور شد.
سفره رو گذاشتم چون حاجخانم هنوز داشت غذا میخورد.
درسته غذا رو روی پاهاش میذاشتیم و روی ویلچر غذا میخورد اما بی احترامی بود که هنوز غذاشو تموم نکرده سفره رو جمع کنیم.
دست و صورتمو شستم و دندونامو مسواک زدم.
وضو گرفتم و جانمازمو پهن کردم.
#کپیممنوعحرام📵
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸 @HAjee79 🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🪴
🪴🪴
🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴