🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 کلید رو از دستش گرفتم و ناباور بهش زل زدم. بدون هیچ جر و بحث یا دعوایی کلید رو بهم داد! چقدر عجیب! نگاه پر تعجبی بهش کردم و *ممنون* زیرلبی گفتم. دست‌هامو بند لباسم کردم و با قدم های نامطمئن از خونه بیرون اومدم. حتی چادر سر نکردم. سمت خونه عامر رفتم، میترسیدم ببینم کلید نباشه اما بدون‌شک، باید وارد اون خونه میشدم. کلید رو انداختم و چرخوندم! در کمال تعجب باز شد. پا تو خونه گذاشتم، بوی عامر می‌پیچید. حاج‌خانم چطوری بعد از رفتن عامر میتونست بره ختم قرآن؟ دویدم سمت کتابخونه، یه در مخفی اونجا بود که یه اتاق مخفی برای منهِ حلما، منه مهمون ناخونده، عامر درست کرده بود. یه اتاق کوچولو و قشنگ! یاد شبی افتادم که عامر منو از روی تختم بلند کرد و دکتر برد. خونریزی شدیدی داشتم و نزدیک پریودم و تو بدترین وضعیت بودم. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴