عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ودو چشم بسته زنگو قطع کردم و اونقدر غرق خواب بودم که بازم خو
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 به محض روشن کردن گوشیم سیل پیام ها وتماس های ازرفته واسم اومد... همشم از سمانه وچندتاشونم آرشا... بین اسمس ها دنبال یه اسم آشنا میگشتم که نبود... سمانه_ ای خدا بگم چیکارت کنه من دارم میام اونجا!! به ساعت اسمس نگاه کردم.. واسه نیم ساعت پیش بود!! دلم نمیخواست کسی خلوتمو به هم بزنه سریع شمارشوگرفتم ومنتظر جواب شدم.. به 2بوق نرسید جواب داد: _توزنده ای و یه ملت رو علاف خودت کردی؟؟؟ _ یه ملت هوادار داشتم وخبر نداشتم؟ _وای صحرا بخدا جلو دستم بودی با موچین دونه به دونه موهاتو میکندم واسه چی سرکار نرفتی وگوشیت خاموش بود؟ نمیگی نگرانت میشیم؟ _خب خداروشکر جلو دستت نیستم.. میخواستم امروزو واسه خودم باشم تنهای تنها! خلاصه یک ربع با سمانه کلنجار رفتم تا تونستم متقاعدش کنم و غیرمستقیم هم ازاومدن منصرفش کردم! بعد به آرشا زنگ زدم و باخبرهایی که داد دلم به شور افتاد... بهزاد میخواست بیاد ورسما منو برای آرشا خواستگاری کنه وبه قول خودشون زن گرفتن آداب ورسوم خودشو داره!! قرار بود نامزد رسمی اما سوری آرشا بشم.. تصمیمم احمقانه اس خوب میدونم.. نمیدونم عاقبتم چی میشه و قراره چی پیش بیاد اما آرزو میکنم با این ریسک بزرگی که با خودم وزندگیم میکنم دست کم بفهمم مهراد چه حسی بهم داره! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥