عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #162 کنارم روی کاناپه نشسته و گفت: _تا حالا ندیدم کسی همینطوری گر
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#163
بزار بره گم شه بابا این عملیات تموم میشد از دستش خلاص میشدم
وقتی اونطوری اخم کرد دلم بیشتر گرفت
میخواستم همونجا بشینم و زار بزنم
اما غرور لعنتیم رو چیکار کنم؟
همینطوری تو فکر بودم که یهو در اتاق لباسها باز شد
و آرشام از اتاق بیرون اومدم
یه تلفن همراه که تا حالا ندیده بودمش دستش بود
با صدای اندوهگینی گفت:
_این تلفن برای استفاده ضروری هست
وقتی میخوایم با مافوقمون حرف بزنیم
و گزارش کار بهشون بدیم از این استفاده میکنم
وقتی به خاطر خانواده ات اینطوری بغض میکنی
پس صددرصد زنگ زدن به اونا هم ضروری محسوب میشه
به هیچ وجه کسی از این تلفن خبر نداره
چون حتی اگه یه نفر درباره ی این تلفن بدونه احتمالش زیاده که شنود بشیم
پس به خانواده ات بگو بعد از اینکه صحبت کردین
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ویک بادیدن خنگ بازی و گیج بودنم پوزخندی زد وگفت: _اونم باهمی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_ودو
چشم بسته زنگو قطع کردم و اونقدر غرق خواب بودم که بازم خوابم برد و وقتی چشم باز کردم ساعت 3 ظهرشده بود...
باچشمای گرد شده به ساعت نگاه میکردم وباورم نمیشد خواب موندم و تا این ساعت خوابیدم!!!
سرم درد گرفته بود.. واسم عجیب بود چرا گوشیم تا این ساعت زنگ نخورده!! به گوشیم که خاموش شده بود نگاه کردم و زیر لب زمزمه کردم؛
_که اینطور!!! صبح بجای ساکت کردن گوشی کلا خفه اش کرده بودم...
پوف کلافه ای کشیدم وشونه ای بالا انداختم.. توفیق اجباری شد امروزو به خودم وخونه ام برسم..
تصمیم گرفتم اول خونه رو تمیزکنم وبعد حموم کنم..
صبحونه که نه.. واسه ناهار طبق معمول نون پنیر خوردم و باحوصله مشغول نظافت خونه شدم..
عمدا گوشیمو خاموش نگهداشتم که کسی مزاحمم نشه و بتونم یه روزو واسه خودم باشم!
ساعت 5ونیم بود که خونه رو برق انداختم و رفتم حموم..
آب داغی که پوستمو نوازش میکرد خستگی رو ازتنم درمی آورد...
بعداز یک ساعت دیگه داشتم تو حموم خفه میشدم که راضیت دادم برم بیرون..
دوباره گرسنه ام شده بود و تصمیم گرفتم شام خوش مزه درست کنم.. امروز فقط برای خودم بود... فقط وفقط برای صحرا حتی بدون داشتن چیزی به اسم دل!!!
قرمه سبزی درست کردم وموهامو باحوصله سشوار کشیدم.. لباس مرتب که شامل شلوار برمودای سورمه ای وبلوز آستین یک وری زرد که تاروی شومه هام جذب بود و از شونه به پایین آزاد میشد.. خیلی خوشگل وخوش رنگ بود...
آرایش کمرنگ کردم و کم کم شام هم آماده شد.. دلم نمیخواست از دنیای بیرون از این خونه باخبربشم اما دلم آروم نگرفت وبالاخره گوشیمو روشن کردم!!!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #163 بزار بره گم شه بابا این عملیات تموم میشد از دستش خلاص میشدم
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#164
این شماره رو پاک کنن و دیگه به این شماره زنگ نزنن
در تمام مدتی که حرف میزد با ذوق بهش نگاه میکردم
چند وقتی هست که اخلاق آرشام خیلی فرق کرده
اصلا با آرشام تخس و یه دنده ای که اولین بار دیدمش زمین تا آسمون فرق کرده بود
با فکر به اینکه به خاطر گریه من زنگ زدن به خانوادم رو ضروری دونسته
ذوقم بیشتر میشد ....
سربه زیر تلفن رو به طرفم گرفت
تمام محبتم رو تو صدام ریختم و با صدای لرزانی گفتم:
_واقعا مرسی نمیدونم چطوری باید ازت تشکر کنم
تو چشام نگاه کرد ، لبخند کمرنگی زد
با صدای دو رگه ای گفت:
_تشکر لازم نیست من میرم اتاق تا راحت باهاشون حرف بزنی
با مهربانی بهش نگاه کردم ....
آرشام بدون هیچ حرفی دوباره به طرف اتاق لباسها رفت
با ذوق خواستم گوشی رو باز کنم که دیدم رمز داره
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ودو چشم بسته زنگو قطع کردم و اونقدر غرق خواب بودم که بازم خو
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وسه
به محض روشن کردن گوشیم سیل پیام ها وتماس های ازرفته واسم اومد...
همشم از سمانه وچندتاشونم آرشا...
بین اسمس ها دنبال یه اسم آشنا میگشتم که نبود...
سمانه_ ای خدا بگم چیکارت کنه من دارم میام اونجا!!
به ساعت اسمس نگاه کردم.. واسه نیم ساعت پیش بود!!
دلم نمیخواست کسی خلوتمو به هم بزنه سریع شمارشوگرفتم ومنتظر جواب شدم..
به 2بوق نرسید جواب داد:
_توزنده ای و یه ملت رو علاف خودت کردی؟؟؟
_ یه ملت هوادار داشتم وخبر نداشتم؟
_وای صحرا بخدا جلو دستم بودی با موچین دونه به دونه موهاتو میکندم واسه چی سرکار نرفتی وگوشیت خاموش بود؟ نمیگی نگرانت میشیم؟
_خب خداروشکر جلو دستت نیستم.. میخواستم امروزو واسه خودم باشم تنهای تنها!
خلاصه یک ربع با سمانه کلنجار رفتم تا تونستم متقاعدش کنم و غیرمستقیم هم ازاومدن منصرفش کردم!
بعد به آرشا زنگ زدم و باخبرهایی که داد دلم به شور افتاد...
بهزاد میخواست بیاد ورسما منو برای آرشا خواستگاری کنه وبه قول خودشون زن گرفتن آداب ورسوم خودشو داره!! قرار بود نامزد رسمی اما سوری آرشا بشم.. تصمیمم احمقانه اس خوب میدونم..
نمیدونم عاقبتم چی میشه و قراره چی پیش بیاد اما آرزو میکنم با این ریسک بزرگی که با خودم وزندگیم میکنم دست کم بفهمم مهراد چه حسی بهم داره!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
هدایت شده از تبلیغات با سیاست🌿🍭❤️
📌گسترده لوتوس افتتاح شد📌
🧲تبلیغات پر جذب لوتوس🧲
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #164 این شماره رو پاک کنن و دیگه به این شماره زنگ نزنن در تمام م
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#165
از جام بلند شدم و خواستم به طرف اتاق برم که یهو آرشام در رو باز کرد و باخنده گفت :
_رمزش رو یادم رفت بهت بگم
بعد به طرفم اومد و گوشی رو گرفت و رمزش رو باز کرد
گوشی رو دوباره بهم داد ....
خواست دوباره به طرف اتاق بره که گفتم:
_نیاز نیست بری اتاق ، میتونی همینجا باشی
آرشام به طرفم چرخید لبخندی زد و به طرف چای ساز رفت و روشنش کرد
با ذوق شماره خونه رو گرفتم ...
الان به احتمال زیاد هم مامان و بابا خونه هستن هم پرهام
بوق سوم هنوز نخورده بود که صدای پرهام توگوشی پیچید
پرهام به جز تو جمع دوستانه و فامیل همیشه جدی بود
یعنی وقتی یه غریبه میبینتش شاید فک کنه جدی ترین پسری هست که تا حالا دیده
اما اصلا اینطوری نیست وقتی با یکی دوست بشه
همش تلاش میکنه اگه جایی برن اونو بخندونه
پرهام با جدیت_بله بفرمایید؟
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسه به محض روشن کردن گوشیم سیل پیام ها وتماس های ازرفته واسم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهار
دیگه میلی به ادامه ی روزم نداشتم.. میلی به خوردن غذای مورد علاقه و ادامه دادن به نمایش و وانمود به خوب بودن نداشتم...
به زور چند قاشق غذا خوردم و بدون شستن طرف ها رفتم توی اتاقم و بادستمال مرطوب آرایشمو پاک کردم وبا خوردن 2قرص آرام بخش خوابیدم و خودمو به سپردم به سرنوشت...
بااسترس فنجان چاییمو روی میز تندتند جابجا میکردم وبه خواستگاری فردا فکر میکردم که در اتاقم باز شد و دختر لاغر اندامی که معلوم بود زیادی عصبیه وارد اتاق شد...
با تعجب به حرکت زشتش نگاه کردم و لیوانمو کنار گذاشتم..
_بفرمایید؟
عینکشو از چشمش درآورد اومد نزدیک..
_صحرا تویی؟
_خانم ریاحی هستم بفرمایید؟
باغیض دهنشو کج کرد وگفت:
_خانم ریاحی فکر نمیکنی خیلی داره خوشبحالت میشه؟
باعصبانیت دستمو کوبیدم روی میزو بلند شدم؛
_درست حرف بزن ببینم چی میگی؟ توکی هستی؟ این چه طرز ادبیاته؟
_من نامزد آرشاویرم.. همون که قاپشو دزدی گولش زدی.. آرشا میدونه تو یه زن مطلقه ای؟؟؟
حرصم گرفت.. اونقدر زیاد که دلم میخواست از رو میز بپرم روش وتیکه تیکه اش کنم!
_هوای دهنتو داشته باش خانم محترم تاقبل ازاینکه از کوره در برم ومثل خودت چشمامو ببندم ودهنمو باز کنم!
_بازکن ببینم چی میخوای بگی؟ خراب کردن زندگی بقیه اونقدر واست راحته باز کردن دهنت فکرنکنم کار سختی باشه!
اومدم برم موهاشو بکشم و دور اتاق بچرخونم که در اتاق به تندی باز شد وقیافه ی عصبی آرشا توی چهارچوب در نمیان شد..
_اینجا چه خبره؟ تواینجا چه غلطی میکنی؟؟؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #165 از جام بلند شدم و خواستم به طرف اتاق برم که یهو آرشام در رو ب
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#166
با دلتنگی که تو صدام موج میزد گفتم:
_سلام داداش خلم چیکار میکنی؟
پرهام که معلوم بود با شنیدن صدام خوشحال شده گفت:
_ وای پریااا مامان پریاستتتتت
بعد با خنده ادامه داد:
_میبینم آب و هوای ترکیه تاثیری روت نذاشته همون پریای مزه پرون هستی
خل خودتی یکم آدم باش شعور هم خوب چیزیه
از حرفاش خنده ام گرفته بود:
_پرهام فک کنم اشتباه گرفتی اونی که باید آدم بشه تویی نه من
پرهام پوف کلافه ای کشید و ادامه داد؛
_کسی بخواد با تو کلکل کنه باید صبح کله پاچه بخوره
الان هم که بعد مدت ها زنگ زدی با این حرفا وقت رو تلف نکن
سریع بگو چیکار میکنی؟بدون من خوش میگذره؟
کسی رو پیدا کردی که مثل من تو رو بخندونه؟
خندیدم و گفتم:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهار دیگه میلی به ادامه ی روزم نداشتم.. میلی به خوردن غذای
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنج
تابحال قیافه ی آرشا روبه این شدت عصبانی ندیده بودم خدایی خودمم ترسیدم چه به این دختره ی بی چاک وبست!!
_مگه لالی؟ بهت میگم اینجا تو محل کار واتاق نامزد من چه غلطی میکنی؟
بدون حرف درحالی که قفسه سینه اش تند تند بالاو پایین میشد فقط نگاهش میکرد!!
باصدای بلند آرشا میثم هم وارد اتاق شد وهنگ کرده باچشم های گرد شده اول به اون دختره که حدس میزدم همون فائزه باشه نگاه کرد وبعدش به من و با تکون دادن سرش پرسید که چه خبرشده!!
داشتم مثل بید میلرزیدم وهرلحظه ممکن بود پاهام دیگه تحمل وزنمو نکنن و نقش زمین بشم...
لرزش دست هام اونقدر شدید بود که حتی نمیتونستم شال روی سرمو مرتب کنم!!
_من.. من اومدم... اومدم که با..
آرشا که از من من کردن فائزه عصبی ترشده بود حرفشو قطع کرد و به سمتش حمله کرد و بازوشو محکم گرفت وگفت؛
_اومدی آبروی منو ببری آره؟ آفرین مرد عمل شدی دیشب گفتی میای...
باصدای لرزون وعصبی درحالی که به سختی تونسته بودم صدامو بالا ببرم گفتم:
_برید بیرون دعوا کنید...
آرشا اومد سمتم وباشرمندگی گفت:
_معذرت میخوام صحرا...
_گفتم برید بیرووون!
میثم که متوجه حال خرابم شده بود آرشا ودختره رو بیرون کرد وخودش موند توی اتاق...
دراتاقو بست وبابسته شدن در قطره اشکم چکید وروی صندلیم وا رفتم...
_همونی شد که گفتم!! همینو میخواستی؟؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #166 با دلتنگی که تو صدام موج میزد گفتم: _سلام داداش خلم چیکار میک
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#167
_بابا بزار یکم حرف بزنم از وقتی زنگ زدم بکوب داری حرف میزنی
پرهام_باشه حرف بزن درتعجبم چطوری سکته نکردی و تحمل کردی من حرف بزنم
_پرهام کاری نکن از این که زنگ زدم پشیمون بشم
وقت ندارم یکی یکی سوال هات رو بپرس بگم یه وقت از کنجکاوی نمیری؟
پرهام ایشی گفت وادامه داد:
_باشه بابا چیکار میکنی ؟حالت خوبه؟
خندیدم و گفتم:
_آره خوبم تو خوبی ؟مامان و بابا چیکار میکنن؟
_ما هم خوبیم مافوقت که اذیتت نمیکنه ؟
_نه
پرهام با تمام پررویی گفت:
_باشه اگه اذیتت هم کرد حلالش باشه خوب کاری میکنه
اخم الکی کردم و گفتم:
_واقعا برات متاسفم گوشی رو بده به مامان
میشنیدم که از اونور هم مامان اصرار میکنه
میگه دخترم رو اذیت نکن گوشی رو بده به من
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنج تابحال قیافه ی آرشا روبه این شدت عصبانی ندیده بودم خدای
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وشش
_اون ازکجا میدونه؟
_صحراجان بهزاد قرار خواستگاری رو گذاشته وقراره نامزد کسی بشی که اون دختر عاشقشه توقع داری این موضوع سکرت بمونه؟ بچه بازی وسوری بودنشو ما میدونیم بیرون این در کسی نمیدونه دخترخوب چه انتظاری داری.....
میون حرفش پریدم وگفتم:
_اون ازکجا میدونه من مطلقه ام ؟ بجز ما 3نفر کی ازاین موضوع خبر داره؟ کی؟؟؟
_چی؟؟؟؟
_اومده بوده تهدیدم کنه که میره وبه همه میگه!!
_موشکافانه نگاهم کرد و یه کم بعد بدون حرف اتاقو ترک کرد!
همه چی گنگ بود.. هریک دقیقه واسم هزار ساعت بود وبغض لعنتیم هرلحظه بیشتروبیشترمیشد..
آرشا معذرت خواهی کرد واسرار کرد بهش بگم فائزه چی گفته که اینجوری به همم ریخته اما زبونم برای تکرار حرف های فائزه نچرخید..
واما امروز........
به حلقه ی تک نگین دستم خیره بودم و به غم عجیبی این روز ها تموم زندگیمو دربر گرفته بود فکرمیکردم....
خب که چی؟؟ حالا چی شد؟ نامزد آرشا شدم که مهرادو بچزونم.. اما الان مهراد کجاست؟ اصلا میدونه؟ یک ماه گذشته.. اصلا واسش بود ونبودم.. زنده یا مرده بودنم مهمه؟
خدایا من چیکار کردم؟؟؟ بازی با آبرو به چه قیمت؟ بهای سنگین این روزهای کجاست؟؟؟ یک ماهه مهراد کجاست؟؟؟
توهمین فکرها بودم که بهزاد با روی خوش وارد اتاق شد وگفت:
_زمونه برعکس شده ها.. بجای عروس من دارم چایی میارم!!
لبخندی که بیشتر شبیه به پوزخند بود زدم وگفتم:
_یه دفعه چایی دادم واسه هفت پشتم بسه!!
خنده از لبش پرکشید وجدی شد....
_آرشا اذیتت میکنه؟
_نه.. داشتم شوخی میکردم..
_اگه اذیتت کرد به خودم بگو گوششو بکشم!
بهزاد خبرنداشت آرشا داره میره...
خجالت میکشیدم توروی بهزاد نگاه کنم!
واسه عوض کردن بحث لبخندی زورکی زدم وگفتم:
_فکرنکنم کار به اونجا هابکشه چون قبلش خودم دست به کارشدم!!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #167 _بابا بزار یکم حرف بزنم از وقتی زنگ زدم بکوب داری حرف میزنی
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#168
پرهام خندید و گفت:
_بابا یه لحظه صبر کنید چه خبرتونه ؟
هر دوتاتون به من گیر دادین باشه گوشی رو میدم به مامان خدافظ
_باشه خدافظ
مامان معلوم بود همونطوری که گوشی رو از پرهام میگرفت گفت:
_چقدر حرف میزنی خدا به تو عقل میداد من شک میکردم
از ته دل داشتم میخندیدم......
تنها دلایل خنده هام الان تو ایران بودن و من کیلومتر ها ازشون دور بودم
تو این شرایط تنها کسانی که میتونن منو شاد کنن خانواده ام هستن
کاش میشد الان پیششون باشم
با شنیدن صدای مامان که پشت گوشی حرف میزد از فکر بیرون اومد:
_سلام عزیزدل مامان خوبی؟
_سلام مامان آره خوبم شما چطورین؟
بعد از اینکه با مامان حرف زدم گوشی رو قطع کردم
مامانم میگفت که بابام امروز اضافه کار داره
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وشش _اون ازکجا میدونه؟ _صحراجان بهزاد قرار خواستگاری رو گذاش
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وهفت
مهراد:
فنجان قهوه ی ترک تلخمو از لبه ی پنجره بلند کردم وبه لبم نزدیک کردم وبه تاریکی کوچه ی خلوت نگاه کردم...
_من به نبود اون زن عادت کردم اما تابحال باورش نکرده بودم...
ازپشت خودشو بهم چسبوند وناخن های کاشت مانیکور شده شو روی بازوی برهنه ام کشید وگفت:
_عشق به این بزرگی واسم قابل حضم نیست.. من اونو ندیدم اما شک ندارم که لیاقت مردی مثل تورو نداشته...
کمبود محبت داشتم.. هر تعریفی که ازم میشد انرژی بود وتوی رگ هام تزریق میشد.. پوزخندی گوشه ی لبم نشست و قلپی از قهوه ام نوشیدم...
_آره لیاقت نداره.. هیچ زنی لیاقت عشق یه مردو نداره!!
_اینجوری نگو مهراد.. همه رو بایک چشم نبین.. به اطرافت نگاه نکرده تصمیم نگیر.. اما تو حق داری.. همون شب که توی خیابون با اون وضع پیدات کردم از هم جنس های خودم متنفر شدم وبهت حق میدم اگه افکارت نسبت به زن عوض بشه اما....
بهت ثابت میکنم که همه ی زن ها مثل هم نیستن و به ندرت مثل اون هست!!
نگاهی چپکی به قیافه ی دل فریب وغرق در آرایشش کردم و پوزخند زدم..
این دختر چی فکرکرده؟؟ که بازم گول ظاهر و حرف های قشنگ رو میخورم؟ هه... هرگز!!
سکوتمو که دید اومد نزدیک تر وگفت:
_حیف این آدم نیست ازش بگذری؟ من که می میرم براش!!!
یه شب دیگه ام درکنار فرشته به صبح رسید....
اسمش فرشته اس.. یه فرشته ای واقعی که اگه اون شب... شب نامزدی صحرا به دادم نرسیده بود الان مراسم چهلمم هم گذشته بود و به قول فرشته فدای خوشگذرونی های اون زن شده بودم!!!!
صبح با نوازش های دستی که میدونستم فرشته اس بیدارشدم.. زنی که بدون هیچ قید وبندی کنارم بود بازم با لبخند ومهربونی که میدونستم تظاهری بیش نیست به صبحانه ی مفصل مهمونم کرد...
داشتم اماده ی رفتن به سر کار میشدم که فرشته گوشیمو آورد و دستم داد..
_کی بود؟
_نمیدونم تا رسیدم قطع شد..
شونه ای بالا انداختم و گوشی رو ازش گرفتم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #168 پرهام خندید و گفت: _بابا یه لحظه صبر کنید چه خبرتونه ؟ هر
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#169
برای همین ظهر نرفته خونه الان دیگه نمیتونم به بابام زنگ بزنم
کاش میشد میتونستم با بابام هم حرف بزنم
در تمام مدتی که بامامانم حرف میزدم آرشام به شدت اخم کرده بود
نمیدونم چرا اینطوری رفتار میکنه
این که خودش تلفن همراهش رو به من داد تا زنگ بزنم
سر به زیر روی کاناپه نشسته بود و به زمین خیره شده بود
با پاش به زمین ضربه میزد
به طرفش رفتم وقتی متوجه حضور من شد سرش رو بالا آورد و نگام کرد
با مهربانی بهش نگاه کردم ،،،،،،
گوشی رو به طرفش گرفتم و با صدای آرومی گفتم:
_خیلی ممنون الان تنها چیزی که میتونست آرومم کنه تماس با خانواده ام بود
آرشام با بی تفاوت دارین حالت ممکن
سری تکون داد و از جاش بلندشد و به طرف اتاق رفت
با چشمانی از حدقه بیرون زده پشت سرش نگاه میکردم
بیچاره اختلال روانی داره ....
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وهفت مهراد: فنجان قهوه ی ترک تلخمو از لبه ی پنجره بلند کردم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وهشت
شماره ی میثم بود.. ازشراکتم منصرف شده بودم و تمام کارهای مربوط به اون شرکت رو به مصطفی (همکار قابل اعتمادم) سپرده بودم پس میثم چه کاری میتونست بامن داشته باشه!
شماره شو گرفتم و منتظر جواب شدم..
_سلام علیکم آقای فراری!!!
_سلام میثم جان خوبی؟
_قربانت ازحوال پرسی شما.. تو خوبی؟ بابا یه تحویل بگیر!
_اختیار داری یه کم سرم شلوغ بود کوتاهی منو ببخش داداش..
_نوکرتم..صاحب اختیاری.. داداش میتونی یه سر تا شرکت بیای؟ چندتا مسئله ی مهم هست که به دست مصطفی حل نمیشه وفقط خودت باید باشی!
_چه مسئله ای؟ مصطفی کارشو خوب بلده بهش اطمینان دارم!
_والا مهراد جان انگار با آرشا سر ناسازگاری گذاشتن و آرشا میگه تا خود مهراد نباشه همکاری نمیکنه.. خودت که میدونی مدیر تدارکات اونه.. تقریبا میشه گفت دست راست منه و تمام برنامه ها زیر نظر اونم هست!
باشنیدن اسم آرشا اخم هام خود به خود توی هم کشیده شده بودن و دست هام مشت شده بود!
_اوکی امروز سعی میکنم تا آخر وقت اداری خودمو برسونم!!
_خوش اومدی داداش ناهار رستوران مهمون من!
بی حوصله گوشی رو قطع کردم و به کیف لبتابم چنگ زدم و بدون جواب دادن به خداحافظی فرشته خونه رو ترک کردم!!
نمیدونم چرا حس میکنم این پسره ی جلف عوضی نقشه ای توی اون کله ی پوکش هست!
به مصطفی زنگ زدم..
_جانم مهراد؟
_چه خبرشده با اون یارو لندهور؟
_آرشاویر؟
_خوده خرش!
_والا نمیدونم اونقدر لجبازی میکنه ومن کوتاه اومدم انگار جو گیرشده امروز دیگه تو روش دراومدم و آخرسرهم گفت باید خود مهراد باشه وبامن کار نمیکنه!
_واسه چی لج میکنه؟ یعنی چی؟
_نمیدونم انگار دنبال بهونه بود تا پاشو توی یک کفش کنه وتورو به کار بگیره!
_اوکی یه جوری حالشو میگیرم که توبه کنه از این غلطا نکنه!
_باشه داداش من دارم برمیگردم شرکت اونجا می بینمت!
بازم بدون خداحافظی قطع کردم وزیر لب زمزمه کردم:
_نه به تو ونه اون زنیکه اجازه نمیدم آرامش زندگیمو به هم بریزین!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #169 برای همین ظهر نرفته خونه الان دیگه نمیتونم به بابام زنگ بزنم
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#170
نمیتونم درکش کنم نه به اینکه چند دقیقه پیش انقدر مهربان بود
نه به الان که در بی تفاوت ترین حالت ممکن هست
چشم غره ای رفتم و خواستم روی کناپه بشینم
که آرشام در رو باز کرد و گفت:
_آماده شو بریم پایین ببینیم صمدی حرفی از جلسه امروز بهمون میزنه یا نه؟
به تایید از حرفش سری تکون دادم
آرشام از اتاق بیرون اومد و من سریع به طرف اتاق رفتم
بعد از اینکه آماده شدم و لباس هام رو پوشیدم
از اتاق خارج شدم آرشام با دیدن من زود تر در اتاق رو باز کرد و از اتاق بیرون رفت
منم ازاتاق خارج شدم
کنار در ایستاده بود در رو بستم و خواستم به طرف پله ها برم
که یهودستم رو محکم گرفت....
و با بی خیالی به طرف پله ها رفت و منو هم پشت سرش کشوند
از پله ها پایین اومدیم که دیدیم بله همه جمعشون جمعه
همه ی افراد مهمی که تو مهمونی بودن
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وهشت شماره ی میثم بود.. ازشراکتم منصرف شده بودم و تمام کارها
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_ونه
تاساعت 12ونیم ظهر کارهامو سرسری انجام دادم وبه سمت شرکت میثم حرکت کردم...
نیم ساعتی توی ترافیک بودم وساعت 1و5 دقیقه رسیدم..
به طور غیرارادی نگاهمو سمت اتاق اون زن سوق دادم وآه کشیدم...
"دل من خسته شدی، آه کشیدن بلدی؟...
روی خود پنجه ی کوتاه کشیدن بلدی؟..
مردم اینجا، خبراز عشق ندارند بیا...
کوله ی درد، به همراه کشیدن بلدی؟...."
تک ضربه ای کوتاه به دراتاق میثم زدم وبدون منتظرشدن جواب در رو باز کردم ووارد اتاق شدم..
کسی توی اتاق نبود.. باحرص شماره شو گرفتم و ازشانس خوبم صدای زنگ موبایل از روی میزش بلندشد...
لعنتی زیر لب گفتم و به سمت اتاق صحرا رفتم!
نمیدونم چرا بی هوا وبدون در زدن دراتاقشو باز کردم وبادیدن صحنه ی مقابلم نفرتم بیشتر وبیشتر شد....
درحالی که صحرا روی میز نشسته بود واون پسره داشت توت فرنگی توی دهن صحرا میذاشت ومیخندین باتعجب به طرف من برگشتن ولبخند از لب های جفتشون پرکشید..
_به جناب مهرآذر پارسال دوست امسال آشنا.. از روی میز سمتم اومد ودستشو سمتم دراز کرد وگفت:
_خوش اومدی!
درحالی که نگاهم به صحرا بود دستشو فشوردم وگفتم:
_ممنون بامیثم قرار داشتم مثل اینکه نیست!
_اطلاعی ندارم تا چند دقیقه پیش تواتاقش بود...
_اهان.. پس تواتاقش منتظر میمونم.
نگاهمو بانفرت ازصحرا گرفتم وهمراه آرشا ازاتاق زدیم بیرون ..
_مثل اینکه با مصطفی به مشکل خوردین؟؟؟؟
_بله.. ایشون سرخود کارهایی رو میکنن که ازنظرمن اشتباه!
ایستادم وبهش نگاه کردم.. وبرای هزارمین بار ازخودم پرسیدم:
این جوجه فوکولی چی داشت که من نداشتم...
یه تای ابرومو بالا انداختم وگفتم:
_ازنظرتو؟؟؟
_ ع داداش اومدی؟؟
جفتمون به سمت میثم برگشتیم...
اومد سمتم وباهم دست دادیم..
_سلام.. تواتاقت نبودی!
_سلام خوش اومدی.. اره کار پیش اومد نگاهی سرزنش بار به آرشا انداخت وادامه داد:
_خداروشکر حل شد!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
هدایت شده از تبلیغات با سیاست🌿🍭❤️
خواهر شوهرم زن زیبایی بود که بعد از جدایی از همسرش اومد خونه ما بمونه روزای اول همه چی عادی بود افسردگی بعد طلاق و توجه های زیاد همسرم به خواهرش ....اما روز ب روز توجه اش به خواهرش بیشتر میشد حتی بعضی شبا بدون من میرفتن بیرون بعد از مدتی همسرم وام گرفت برا خواهرش خونه جدا گرفت اولش خوشحال شدم که رفت ولی همسرم خیلی از شب ها میرفت خونه خواهرش همونجا هم میموند به رفتارهای همسرم شک کردم تصمیم گرفتم سر از رفتارهای عجیبش در بیارم تا اینکه . . . . . تا اینکه 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2570584797C7e6337b881
حتما بخونید خیلی جالبه👌
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #170 نمیتونم درکش کنم نه به اینکه چند دقیقه پیش انقدر مهربان بود
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#171
تو این کار خلاف با همدیگه همکاری داشتن اومده بودن
دخترا و همسراشون هم تو دو تا کاناپه رو به روی هم نشسته بودن و داشتن حرف میزدن
وقتی از پله ها پایین اومدیم آقای فخری متوجه ما شد
سریع از جاش بلند شدو گفت:
_بله اینم از شرکای جدید چرا اینقدر دیر کردین؟
آرشام به طرف مرد ها رفت و باهاشون دست داد
و هنگام دست دادن با آقای فخری گفت:
_مگه امروز چه خبره؟
آقای فخری با تعجب گفت:
_واااا مگه صمدی بهتون نگفته ؟
آرشام خودش رو به اون راه زد و گعت:
_نه چی رو باید میگفتن؟
آقای فخری_امروز قراره یکی از مهمترین جلسات گروهمون برگزار بشه
آرشام الکی اخم کرد و طوری که انگار از هیچ چیزی خبر نداره گفت:
_نه آقای صمدی ما رو لایق نمیدونن و بهمون اطلاع ندادن
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونه تاساعت 12ونیم ظهر کارهامو سرسری انجام دادم وبه سمت شرکت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وده
خلاصه ..بعداز بحث طولانی و یک عالمه خود خوری بالاخره راضی شدم ازاین به بعد خودم توی معامله ها شرکت کنم و وارد یه معالمه جدید شرکت پخش دارو های مجاز لاغری بشیم که از نظر میثم معالمه پرسودی بود و سود چشم گیری داشت شدیم!!
ارشا_ واسه بستن قرارداد باید یه سفر چند روزه به دبی داشته باشیم واگه اجازه بدید من میخوام نامزدمو باخودم بیارم!!
میثم_ من مشکلی ندارم هرچی باشه صحراحساب داره شرکته و مسئولیت بزرگی داره.. اینجوری میتونم سمانه هم بیارم وآب وهوایی عوض کنه نظر توچیه مهراد؟؟؟
داشتم از حسادت میردم وقتی اسم صحرا رو کنار اسم اون عوضی به عنوان نامزد وزنش میشنیدم!
دستمو زیر میز مشت کرده بودم وسعی داشتم با فشار دادن ناخن هام توی گوشت دستم ازشدت عصبانیم کم کنم!
_مشکلی نیست.. منم نامزدمو میارم.. اینجوری بیشتر کنارهم هستیم و تصمیم های جدی تری درمورد رابطه مون گرفته میشه!!
میثم باتعجب و آرشا با اخم نگاهم میکرد..
میثم_ نامزد؟ مبارکا باشه داداش چه بی خبر؟؟؟
_ممنون.. گذاشته بودم تو فرصت مناسب تری بگم که چه فرصتی بهتراز این!
_تبریک میگم داداشم خوش بخت بشین انشاالله.. بعدا مفصل حرف دراین مورد حرف بزنیم؟
ازجام بلندشدم و با عصبانیتی که انگار قصد پنهون شدن نداشت گفتم:
_حتما.. اگه اجازه بدی من دیگه رفع زحمت کنم...
ارشا باهام سرد دست داد وگفت که واسه آخر هفته بلیط هارو رزرو میکنه و خداحافظی کرد واتاقو ترک کرد..
میثم با تعجب وهنگ کرده گفت:
_رستوران رزرو کرده بودم.. یه کم حرف بزنیم؟؟
_باشه یه فرصت دیگه.. قرار ناهار باکسی دارم.. معذرت میخوام!
هنگ کرده گردنشو کج کرد وگفت:
_باشه هرطور صلاح میدونی.. بعدا حرف میزنیم!
یه باردیگه دست دادیم باهم خداحافظی کردیم و قبل ازاینکه خفه بشم اون شرکت لعنتی رو ترک کردم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
هدایت شده از ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
دوستان حتماً مشاهده کنید 👆
تا میتونید در این روز تاریخی نشر بدید 👆
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #171 تو این کار خلاف با همدیگه همکاری داشتن اومده بودن دخترا و همس
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#172
صمدی سریع همینطوری که عصبانی بود گفت:
_ سرم به شدت شلوغه داشتم......
تدارکات جلسه رو آماده میکردم که یادم رفت بهتون اطلاع بدم
آرشام از زیر دندون هایش غرید:
_اشکال نداره
احساس میکردم همه این عصبانیت های آرشام
به خاطر کارهایی هست که از صمدی تو دوربین مخفی دیده
صمدی هم صددرصد به خاطر اینکه دست رد به سینه اش زدم ناراحت شده و اخم کرده
به طرف دخترا رفتم و باهاشون سلام و احوال پرسی کردم
کنار ادا نشستم.......
ادا به طرف چرخید خواست سوالی بپرسه
که با شنیدن صدای فخری دیگه چیزی نگفت
آقای فخری رو به من کرد و پرسید:
_پرنسس زیبا حالتون خوبه؟
دیشب هممون رو به شدت نگران کردی به خصوص آقا
آرشام کم مونده بود هممون رو به خاطر شما بکشه
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
هدایت شده از ابر گسترده🌱
خلاصهی رمان:
- اریا مجد
یه بانکدار لعنتی که اسمش تو همهی باندهای مافیایی به نام ماشین قتل شناخته شده.
اون رحم نداره. نه پدر داره نه مادر و تاحالا حتی عاشق نشده.
هیچی نیست که بتونه اریا رو شکست بده جز یه دختر!
یه دختر چشم آبی با موهای بلند و سیاه که یه شب سر راه اریا قرار میگیره.
اریایی که تو یه چمدون بزرگ دنبال بارِ موادش میگرده ولی اون دختر برهنه رو تو چمدون پیدا میکنه درحالی که...
. https://eitaa.com/joinchat/2583495511Ccea5bcfda1 .
رمانی جذاب و دلنشین. ☝️🏼🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #172 صمدی سریع همینطوری که عصبانی بود گفت: _ سرم به شدت شلوغه داش
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#173
وقتی بیهوش شدین رنگ از رخسارش پرید
واقعا با دیدن عشق شما نسبت به هم از ته دلم خوشحال شدم
بعد دستش رو روی شونه سهراب گذاشت و گفت :
_قدرش رو بدون کمتر مردی پیدا میشه که انقدر عاشق باشه
با شنیدن حرف های فخری ناخودآگاه لبخند رو لبام نقش بست
به آرشام نگاه کردم سربه زیر کنار فخری نشسته بود
باورم نمیشه که خجالتی باشه.......
یعنی به خاطر حرف های فخری خجالت کشیده؟
هر چقدر زمان میگذره بیشتر از این حسی که تو دلم دارم میترسم
مرد ها از جا بلند شدن........
به طرف اتاق جلسه صمدی رفتن تا اونجا جلسه رو برگزار کنن
زنان هم کنار هم نشستن و با همدیگه مشغول حرف زدن شدن
بحثشون درباره مدل مو و ناخن و از اینجور چیز ها بود
اصلا اینجور چیزا با روحیه ی من سازگار نبود
کاملا با کاشت ناخون مخالف بودم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وده خلاصه ..بعداز بحث طولانی و یک عالمه خود خوری بالاخره راض
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_ویازده
درماشینو محکم روی هم کوبیدم و هرچی فوش بلد بودم زیرلب نثار اون آشغال ها وجنس مونث جماعت(توهین به هم جنس های عزیزنباشه) کردم و به فرشته زنگ زدم..
_جونم عزیزم؟
_پاشو برو خونه ات! آخر هفته میریم دبی وتا اون موقع نمیخوام ببینمت.. وسایلتو آماده کن.. برگشتم خونه نباشی..
_وا.. یعنی چی؟ بازچی شد؟ دبی چه خبره؟ یه دفعه اومدی بدون هیچ توضیحی میگی میخوایم بریم خارج از کشور وبعدشم که جوچشمت نباشم!!!
_سفرکاریه میتونی نیای.. همراه واسه من زیاده!!
_مهرادجان چت شده قربونت بشم؟ من کی گفتم نمیام؟ میخوای بیای باهم حرف بزنیم؟
نه نمیخواستم... از تظاهر ودروغ وسیاست های زنانه متنفر بود حاضر نبودم یه بار دیگه خر فرض بشم! پس گفتم؛
_چیزی نیست.. اگه آدم حرف گوش کنی هستی کاری که گفتمو بکن!
میدونستم گوش به حرف بودنشون هم جز همون سیاسیت زیرکانه اس و انگار جواب داد چون گفت؛
_باشه عزیزم میرم و چمدونمو می بیندم.. فقط تنهام نذار!
چندساعت بی هدف تو خیابون چرخیدم وبه اشتباهاتم فکر کردم..
نفهمیدم چی شد که خودمو سر همون چهار راهی که زندگی صحرا رو ازش گرفتم پیدا کردم... جلوی همون چراغ راهنمایی که الان سبز بود واون شب بی رحمانه قرمز بود!!!
برعکس همیشه که عاشقش بودم اون شب پراز نفرت بودم...
اون لعنتی تمام عقده هام مثل یک زخم کهنه سر باز کرده بودن..
تنفربود... اما... از سرعشق بود..
"کی میفهمه چی میگم؟؟؟؟"
مشت هامو محکم وپیاپی روی فرمان میکوبیدم ومثل دیوانه ها فریاد میکشیدم.. اون منو نمیخواست.. هیچوقت منو نخواست.. زندگی جفتمونو با تصمیم یک دفعه ایم خراب کردم!!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #173 وقتی بیهوش شدین رنگ از رخسارش پرید واقعا با دیدن عشق شما ن
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#174
از طرف دیگه موقعیت کاریم......
اجازه نمیداد همچین کارهایی بکنم .......
من عاشق کارهای هیجانی بودم برای همینه که پلیس شدم
با شنیدن صدای ادا به خودم اومدم و بهش نگاه کردم:
_پریااااا؟
_بله؟
ادا_تو فکری ؟
چند بار صدات کردم نشنیدی
لبخندی زدم و گفتم:
_هیچ ذهنم درگیر دیشب بود
ادا خجالت زده سرش رو پایین انداخت و گفت:
_ کاملا حق داری ما از طرف بنیتا ازت عذر خواهی میکنیم
فک نمیکردیم چنین حماقتی انجام بده
پوزخندی زدم و به طرف بنیتا چرخید
چشم غره ای به ادا رفت ......
بعد از جا برخاست و به طرف آشپزخونه رفت
با همون پوزخند روی لبم به ادا نگاه کردم و گفتم:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ویازده درماشینو محکم روی هم کوبیدم و هرچی فوش بلد بودم زیرلب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_ودوازده
صحرا:
باحسرت به نقطه ای خیره شده بودم و هنوزم تنم از حضور یک دفعه ایش میلرزید.. بعداز یک ماه ونیم اومده بود... اونم چه اومدنی!!!
آرشا وارد اتاقم شد وبا لبخند بدنجسی گفت؛
_دست کم تاآخر هفته به همش ریختم!
_چی؟
_چته تو؟ رنگت چرا پریده؟
_سوال هات یه ذره مسخره نیست؟
اخم هاشو توهم کشید وبالحن کوچه بازاری گفت:
_هی ضعیفه دفعه آخرت باشه جلو حاجیت بی تابی غربیه هارو میکنیا!! من غیرتیما!! این دفعه سرتو میذارم رو تنت حالیته؟
نگاهمو ازش گرفتم دستمو توهوا تکون دادم وبی حوصله گفتم:
_بروبابا!
صداشو عادی کرد و گفت:
_بله مچکرم.. جفت پا رفتی تو ذوقم..
تک خنده ای کردم وگفتم:
_من میتونم برم خونه؟
_صحرا!!
_آرشا حالم خوب نیست.. توروخدا درک کن!
_اوکی حرفی نیست! میتونی بری با میثم حرف میزنم.. چمدونتو ببند آخر هفته میریم!
_اقا آرشا انگار شما منو جدی نمیگیریا!! هزار بار گفتم نمیام این یه موضوع تموم شده است!!
_اگه مهرادهم باشه چی؟ بازم نمیای؟
گوشه ی چشممو چین انداختم وموشکافانه پرسیدم:
_چییی؟؟
_درست شنیدی آقا مهراد هم میاد!
_غیرممکنه اون بیاد.. اونم جایی که من باشم.. بچه گول میزنی؟
_میادجانم.. خوبشم میاد.. منو دست کم نگیر من کارمو بلدم.. مخصوصا اینکه رگ خواب این آقا مهراد دستم اومده و خوب بلدم چطوری بندازمش سر لج!!
یک هفته بعد..
_اومدمممم بابا کچلم کردی.. چندثانیه معطل بشی چیزی نمیشه ها!!
ارشا_ من مشکلی با انتظار ندارم صحرا جان اما هواپیما منتظر ما نمیمونه ها!!!
دیدم حرفش منطقیه سکوت کردم و چمدونمو کشون کشون باخودم کشیدم توی آسانسور!
یکی نیست بگه میخوای واسه یک هفته بری یا یک سال!!!
ارشا با دیدنم خندید وگفت؛
_خوبه نمیومدی واین شد! اومدنت چی میشد؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #174 از طرف دیگه موقعیت کاریم...... اجازه نمیداد همچین کارهایی
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#175
_اشکالی نداره عزیزم معذرت خواهی نیاز نیست
ادا تشکر کرد و دوباره مشغول حرف زدن شدن
به شدت حوصله ام سر رفته بود
نمیدونم چند ساعت گذشته بود که از جام بلند شدم ورو به همه کردم و گفتم:
_ببخشید من به خاطر دیشب همچنان سردرد دارم....
با اجازتون میرم اتاقم استراحت کنم
همشون سری تکون دادن و گفتن اشکالی نداره
از پله ها بالا رفتم و نفس عمیقی کشیدم......
وای خدا رو شکر از دستشون خلاص شدم
نمیدونم چرا این جلسه آقایون این قدر طول کشید
در اتاقمون رو باز کردم و داخل اتاق شدم
به شدت خسته بودم .......
میدونستم تنها چیزی که حالم رو خوب میکرد
یه دوش آب گرم بود
به طرف حمام رفتم ،چند دقیقه ی طولانی دوش گرفتم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ودوازده صحرا: باحسرت به نقطه ای خیره شده بودم و هنوزم تنم ا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وسیزده
بروبابایی زیرلب نثارش کردم و بلندترگفتم: شیطونه میگه جوری بزنم توفکش نفهمه ازمن خورده یا ازدیوار!
باچشمای گردشده وخندون گفت:
_بامنی؟
فهمیدم خراب کاری کردم و بنده خدا حرفی نزده که کتک بخوره!!
سریع نیشمو باز کردم وگفتم:
_باتونبودم داشتم توفکرم با یکی دعوا میکردم!!
با این حرفم بلند بلند زد زیرخنده وگفت:
_خدا به اون بیچاره ای که توفکرته رحم کنه!
_زهر مار! احیانا دیرمون نبود؟ هواپیما؟ پرواز؟
چمدونمو از دستم گرفت ومثل یه قالب پنیر بلند کرد وگذاشت توی صندل عقب ماشینش وباهم سوار شدیم وحرکت کردیم سمت فرودگاه!
بی هوا پرسیدم:
_مهراد تنها میاد؟
نگاهشو از جاده نگرفت وگوشه ی لبشو به نشونه ندوستن کج کرد وگفت:
_نمیدونم!
_واتو مگه بلیط هارو نگرفتی؟ چطوری نمیدونی؟
_من نگرفتم میثم گرفته!
_اهان اوکی!
_مگه فرقی هم میکنه واست؟
_اگه فرق نداشت مطمئنا نمی پرسیدم!
_خیلی دوستش داری؟ بعدشم خندید وادامه داد:
_سوالم مسخره بود میدونم.. اگه نداشتی که اوضاع این نبود!
آهی کشیدم وبه جاده چشم دوختم وزیرلب گفتم؛
_بیشتر از دوست داشتن.. عادت به دوست داشته شدن کردم!!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥