eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
15.4هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.4هزار ویدیو
2 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #161 سرم رو تو آغوشش گم کنم و یه دل سیر گریه کنم دلم دستای با مح
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 کنارم روی کاناپه نشسته و گفت: _تا حالا ندیدم کسی همینطوری گریه کنه.... پس بگو چی شده چون تا نفهمم بیخیال نمیشم سرم رو پایین انداختم و با چشم هایی لبالب از اشک گفتم: _هیچی فقط دلم برای خانوادم تنگ شده از وقتی اومدم ترکیه یه بار باهاشون حرف زدم چند دقیقه پیش دلم براشون تنگ شده بود خواستم بهشون زنگ بزنم اما یهو یادم افتاد که نمیتونم بهشون زنگ بزنم برای همین دلم گرفت ..... سرم رو بلند کردم و بهش نگاه کردم آرشام اخماش توهم بود با تعجب بهش نگاه میکردم یهو چی شد که اخم کرد؟ وقتی متوجه نگاهم شد از جاش بلندشد و به طرف اتاق لباس ها رفت بعد از اینکه رفت با عصبانیت اداش رو در آوردم بیچاره اختلال روانی داره لحظه به لحظه رفتارش عوض میشه الان چی شد که یهو اینطوری اخم کرد و رفت رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد ضربان قلبم اونقدر بالا بود واسترس گرفتم که فراموش کردم چی تن
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بادیدن خنگ بازی و گیج بودنم پوزخندی زد وگفت: _اونم باهمین ترفند خام خودت کردی؟ بازم با تعجب نگاهش کردم.. پشت دستشو روی گونه ام کشید که مثل برق گرفته ها تکون خوردم وخودمو عقب کشیدم... _چیکار میکنی؟ _میخوای باورکنم ایمیل دعوت میثم کارتو نبوده؟ باورکنم اتفاقی تا دیروقت توی شرکت موندی؟ بازم میخوای قیافه ی مظلوم به خودت بگیری و.... عصبی میون حرفش پریدم وگفتم: _چی داری میگی تو؟ بازم توهم زدی و خیال پردازی کردی؟ پیشمونم نکن دررو واست باز کردم وبهت اجازه ی حرف زدن دادم.. من چرا باید بهت ایمیل بدم؟ اینارو دیگه ازکجا درآوردی؟ سرشوبه نشونه ی تایید و سکوت تکون داد وگفت: _هیس اوکی... من میرم.. اما بدون بیخیال نمیشم! دستمو به سمت در بلندکردم وگفتم: _به سلامت! نگاهی پرمعنا بهم انداخت وچشمکی زد وگفت: _میبینمت! قلبم مثل گنجشک میزد.. حتی دلم برای شیطونی هاشم تنگ شده بود.. دلم ضعف میرفت واسه یک ثانیه ب.غ.ل کردنش.. کاش می فهمیدم چه احساسی بهم داره.. کاش می فهمیدم ترلان چی شد والان توی زندگی مهراد چه نقشی داره.. یا اصلا کسی توی زندگیش هست یانه!!!! اصلا دوستم داره؟؟؟ خدایا چرا دیگه نمیتونم از نگاهش چیزی رو بخونم! بجای عصبی شدن و پرخاشگری درجواب اون نگاهش بدون حرف فقط نگاهش کردم تا کم کم شماره ی آسانسور به هم کف رسید ورفت... دررو بستم باخودم زمزمه کردم: سراب رد پای تو / کجای جاده پیدا شد؟ کجا دستاتو گم کردم / که پایان من اینجا شد؟ کجای قصه خوابیدی / که من تو گریه بیدارم که هر شب هُرم دستاتو / به آغوشم بدهکارم تانزدیکی های صبح به اومدنش فکرکردم و نفهمیدم کی خوابم برد.. صبح باصدای آلارم گوشیم بیدارشدم و... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #162 کنارم روی کاناپه نشسته و گفت: _تا حالا ندیدم کسی همینطوری گر
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 بزار بره گم شه بابا این عملیات تموم میشد از دستش خلاص میشدم وقتی اونطوری اخم کرد دلم بیشتر گرفت میخواستم همونجا بشینم و زار بزنم اما غرور لعنتیم رو چیکار کنم؟ همینطوری تو فکر بودم که یهو در اتاق لباسها باز شد و آرشام از اتاق بیرون اومدم یه تلفن همراه که تا حالا ندیده بودمش دستش بود با صدای اندوهگینی گفت: _این تلفن برای استفاده ضروری هست وقتی میخوایم با مافوقمون حرف بزنیم و گزارش کار بهشون بدیم از این استفاده میکنم وقتی به خاطر خانواده ات اینطوری بغض میکنی پس صددرصد زنگ زدن به اونا هم ضروری محسوب میشه به هیچ وجه کسی از این تلفن خبر نداره چون حتی اگه یه نفر درباره ی این تلفن بدونه احتمالش زیاده که شنود بشیم پس به خانواده ات بگو بعد از اینکه صحبت کردین رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ویک بادیدن خنگ بازی و گیج بودنم پوزخندی زد وگفت: _اونم باهمی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 چشم بسته زنگو قطع کردم و اونقدر غرق خواب بودم که بازم خوابم برد و وقتی چشم باز کردم ساعت 3 ظهرشده بود... باچشمای گرد شده به ساعت نگاه میکردم وباورم نمیشد خواب موندم و تا این ساعت خوابیدم!!! سرم درد گرفته بود.. واسم عجیب بود چرا گوشیم تا این ساعت زنگ نخورده!! به گوشیم که خاموش شده بود نگاه کردم و زیر لب زمزمه کردم؛ _که اینطور!!! صبح بجای ساکت کردن گوشی کلا خفه اش کرده بودم... پوف کلافه ای کشیدم وشونه ای بالا انداختم.. توفیق اجباری شد امروزو به خودم وخونه ام برسم.. تصمیم گرفتم اول خونه رو تمیزکنم وبعد حموم کنم.. صبحونه که نه.. واسه ناهار طبق معمول نون پنیر خوردم و باحوصله مشغول نظافت خونه شدم.. عمدا گوشیمو خاموش نگهداشتم که کسی مزاحمم نشه و بتونم یه روزو واسه خودم باشم! ساعت 5ونیم بود که خونه رو برق انداختم و رفتم حموم.. آب داغی که پوستمو نوازش میکرد خستگی رو ازتنم درمی آورد... بعداز یک ساعت دیگه داشتم تو حموم خفه میشدم که راضیت دادم برم بیرون.. دوباره گرسنه ام شده بود و تصمیم گرفتم شام خوش مزه درست کنم.. امروز فقط برای خودم بود... فقط وفقط برای صحرا حتی بدون داشتن چیزی به اسم دل!!! قرمه سبزی درست کردم وموهامو باحوصله سشوار کشیدم.. لباس مرتب که شامل شلوار برمودای سورمه ای وبلوز آستین یک وری زرد که تاروی شومه هام جذب بود و از شونه به پایین آزاد میشد.. خیلی خوشگل وخوش رنگ بود... آرایش کمرنگ کردم و کم کم شام هم آماده شد.. دلم نمیخواست از دنیای بیرون از این خونه باخبربشم اما دلم آروم نگرفت وبالاخره گوشیمو روشن کردم!!! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #163 بزار بره گم شه بابا این عملیات تموم میشد از دستش خلاص میشدم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 این شماره رو پاک کنن و دیگه به این شماره زنگ نزنن در تمام مدتی که حرف میزد با ذوق بهش نگاه میکردم چند وقتی هست که اخلاق آرشام خیلی فرق کرده اصلا با آرشام تخس و یه دنده ای که اولین بار دیدمش زمین تا آسمون فرق کرده بود با فکر به اینکه به خاطر گریه من زنگ زدن به خانوادم رو ضروری دونسته ذوقم بیشتر می‌شد .... سربه زیر تلفن رو به طرفم گرفت تمام محبتم رو تو صدام ریختم و با صدای لرزانی گفتم: _واقعا مرسی نمیدونم چطوری باید ازت تشکر کنم تو چشام نگاه کرد ، لبخند کمرنگی زد با صدای دو رگه ای گفت: _تشکر لازم نیست من میرم اتاق تا راحت باهاشون حرف بزنی با مهربانی بهش نگاه کردم .... آرشام بدون هیچ حرفی دوباره به طرف اتاق لباسها رفت با ذوق خواستم گوشی رو باز کنم که دیدم رمز داره رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ودو چشم بسته زنگو قطع کردم و اونقدر غرق خواب بودم که بازم خو
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 به محض روشن کردن گوشیم سیل پیام ها وتماس های ازرفته واسم اومد... همشم از سمانه وچندتاشونم آرشا... بین اسمس ها دنبال یه اسم آشنا میگشتم که نبود... سمانه_ ای خدا بگم چیکارت کنه من دارم میام اونجا!! به ساعت اسمس نگاه کردم.. واسه نیم ساعت پیش بود!! دلم نمیخواست کسی خلوتمو به هم بزنه سریع شمارشوگرفتم ومنتظر جواب شدم.. به 2بوق نرسید جواب داد: _توزنده ای و یه ملت رو علاف خودت کردی؟؟؟ _ یه ملت هوادار داشتم وخبر نداشتم؟ _وای صحرا بخدا جلو دستم بودی با موچین دونه به دونه موهاتو میکندم واسه چی سرکار نرفتی وگوشیت خاموش بود؟ نمیگی نگرانت میشیم؟ _خب خداروشکر جلو دستت نیستم.. میخواستم امروزو واسه خودم باشم تنهای تنها! خلاصه یک ربع با سمانه کلنجار رفتم تا تونستم متقاعدش کنم و غیرمستقیم هم ازاومدن منصرفش کردم! بعد به آرشا زنگ زدم و باخبرهایی که داد دلم به شور افتاد... بهزاد میخواست بیاد ورسما منو برای آرشا خواستگاری کنه وبه قول خودشون زن گرفتن آداب ورسوم خودشو داره!! قرار بود نامزد رسمی اما سوری آرشا بشم.. تصمیمم احمقانه اس خوب میدونم.. نمیدونم عاقبتم چی میشه و قراره چی پیش بیاد اما آرزو میکنم با این ریسک بزرگی که با خودم وزندگیم میکنم دست کم بفهمم مهراد چه حسی بهم داره! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
هدایت شده از تبلیغات با سیاست🌿🍭❤️
📌گسترده لوتوس افتتاح شد📌 🧲تبلیغات پر جذب لوتوس🧲
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #164 این شماره رو پاک کنن و دیگه به این شماره زنگ نزنن در تمام م
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 از جام بلند شدم و خواستم به طرف اتاق برم که یهو آرشام در رو باز کرد و باخنده گفت : _رمزش رو یادم رفت بهت بگم بعد به طرفم اومد و گوشی رو گرفت و رمزش رو باز کرد گوشی رو دوباره بهم داد .... خواست دوباره به طرف اتاق بره که گفتم: _نیاز نیست بری اتاق ، میتونی همینجا باشی آرشام به طرفم چرخید لبخندی زد و به طرف چای ساز رفت و روشنش کرد با ذوق شماره خونه رو گرفتم ... الان به احتمال زیاد هم مامان و بابا خونه هستن هم پرهام بوق سوم هنوز نخورده بود که صدای پرهام توگوشی پیچید پرهام به جز تو جمع دوستانه و فامیل همیشه جدی بود یعنی وقتی یه غریبه میبینتش شاید فک کنه جدی ترین پسری هست که تا حالا دیده اما اصلا اینطوری نیست وقتی با یکی دوست بشه همش تلاش میکنه اگه جایی برن اونو بخندونه پرهام با جدیت_بله بفرمایید؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسه به محض روشن کردن گوشیم سیل پیام ها وتماس های ازرفته واسم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 دیگه میلی به ادامه ی روزم نداشتم.. میلی به خوردن غذای مورد علاقه و ادامه دادن به نمایش و وانمود به خوب بودن نداشتم... به زور چند قاشق غذا خوردم و بدون شستن طرف ها رفتم توی اتاقم و بادستمال مرطوب آرایشمو پاک کردم وبا خوردن 2قرص آرام بخش خوابیدم و خودمو به سپردم به سرنوشت... بااسترس فنجان چاییمو روی میز تندتند جابجا میکردم وبه خواستگاری فردا فکر میکردم که در اتاقم باز شد و دختر لاغر اندامی که معلوم بود زیادی عصبیه وارد اتاق شد... با تعجب به حرکت زشتش نگاه کردم و لیوانمو کنار گذاشتم.. _بفرمایید؟ عینکشو از چشمش درآورد اومد نزدیک.. _صحرا تویی؟ _خانم ریاحی هستم بفرمایید؟ باغیض دهنشو کج کرد وگفت: _خانم ریاحی فکر نمیکنی خیلی داره خوشبحالت میشه؟ باعصبانیت دستمو کوبیدم روی میزو بلند شدم؛ _درست حرف بزن ببینم چی میگی؟ توکی هستی؟ این چه طرز ادبیاته؟ _من نامزد آرشاویرم.. همون که قاپشو دزدی گولش زدی.. آرشا میدونه تو یه زن مطلقه ای؟؟؟ حرصم گرفت.. اونقدر زیاد که دلم میخواست از رو میز بپرم روش وتیکه تیکه اش کنم! _هوای دهنتو داشته باش خانم محترم تاقبل ازاینکه از کوره در برم ومثل خودت چشمامو ببندم ودهنمو باز کنم! _بازکن ببینم چی میخوای بگی؟ خراب کردن زندگی بقیه اونقدر واست راحته باز کردن دهنت فکرنکنم کار سختی باشه! اومدم برم موهاشو بکشم و دور اتاق بچرخونم که در اتاق به تندی باز شد وقیافه ی عصبی آرشا توی چهارچوب در نمیان شد.. _اینجا چه خبره؟ تواینجا چه غلطی میکنی؟؟؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #165 از جام بلند شدم و خواستم به طرف اتاق برم که یهو آرشام در رو ب
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 با دلتنگی که تو صدام موج میزد گفتم: _سلام داداش خلم چیکار میکنی؟ پرهام که معلوم بود با شنیدن صدام خوشحال شده گفت: _ وای پریااا مامان پریاستتتتت بعد با خنده ادامه داد: _میبینم آب و هوای ترکیه تاثیری روت نذاشته همون پریای مزه پرون هستی خل خودتی یکم آدم باش شعور هم خوب چیزیه از حرفاش خنده ام گرفته بود: _پرهام فک کنم اشتباه گرفتی اونی که باید آدم بشه تویی نه من پرهام پوف کلافه ای کشید و ادامه داد؛ _کسی بخواد با تو کلکل کنه باید صبح کله پاچه بخوره الان هم که بعد مدت ها زنگ زدی با این حرفا وقت رو تلف نکن سریع بگو چیکار میکنی؟بدون من خوش میگذره؟ کسی رو پیدا کردی که مثل من تو رو بخندونه؟ خندیدم و گفتم: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهار دیگه میلی به ادامه ی روزم نداشتم.. میلی به خوردن غذای
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 تابحال قیافه ی آرشا روبه این شدت عصبانی ندیده بودم خدایی خودمم ترسیدم چه به این دختره ی بی چاک وبست!! _مگه لالی؟ بهت میگم اینجا تو محل کار واتاق نامزد من چه غلطی میکنی؟ بدون حرف درحالی که قفسه سینه اش تند تند بالاو پایین میشد فقط نگاهش میکرد!! باصدای بلند آرشا میثم هم وارد اتاق شد وهنگ کرده باچشم های گرد شده اول به اون دختره که حدس میزدم همون فائزه باشه نگاه کرد وبعدش به من و با تکون دادن سرش پرسید که چه خبرشده!! داشتم مثل بید میلرزیدم وهرلحظه ممکن بود پاهام دیگه تحمل وزنمو نکنن و نقش زمین بشم... لرزش دست هام اونقدر شدید بود که حتی نمیتونستم شال روی سرمو مرتب کنم!! _من.. من اومدم... اومدم که با.. آرشا که از من من کردن فائزه عصبی ترشده بود حرفشو قطع کرد و به سمتش حمله کرد و بازوشو محکم گرفت وگفت؛ _اومدی آبروی منو ببری آره؟ آفرین مرد عمل شدی دیشب گفتی میای... باصدای لرزون وعصبی درحالی که به سختی تونسته بودم صدامو بالا ببرم گفتم: _برید بیرون دعوا کنید... آرشا اومد سمتم وباشرمندگی گفت: _معذرت میخوام صحرا... _گفتم برید بیرووون! میثم که متوجه حال خرابم شده بود آرشا ودختره رو بیرون کرد وخودش موند توی اتاق... دراتاقو بست وبابسته شدن در قطره اشکم چکید وروی صندلیم وا رفتم... _همونی شد که گفتم!! همینو میخواستی؟؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #166 با دلتنگی که تو صدام موج میزد گفتم: _سلام داداش خلم چیکار میک
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _بابا بزار یکم حرف بزنم از وقتی زنگ زدم بکوب داری حرف میزنی پرهام_باشه حرف بزن درتعجبم چطوری سکته نکردی و تحمل کردی من حرف بزنم _پرهام کاری نکن از این‌ که زنگ زدم پشیمون بشم وقت ندارم یکی یکی سوال هات رو بپرس بگم یه وقت از کنجکاوی نمیری؟ پرهام ایشی گفت وادامه داد: _باشه بابا چیکار میکنی ؟حالت خوبه؟ خندیدم و گفتم: _آره خوبم تو خوبی ؟مامان و بابا چیکار میکنن؟ _ما هم خوبیم مافوقت که اذیتت نمیکنه ؟ _نه پرهام با تمام پررویی گفت: _باشه اگه اذیتت هم کرد حلالش باشه خوب کاری میکنه اخم الکی کردم و گفتم: _واقعا برات متاسفم گوشی رو بده به مامان میشنیدم که از اونور هم مامان اصرار میکنه میگه دخترم رو اذیت نکن گوشی رو بده به من رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀