eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
22هزار دنبال‌کننده
221 عکس
147 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبلیغات با سیاست🌿🍭❤️
خواهر شوهرم زن زیبایی بود که بعد از جدایی از همسرش اومد خونه ما بمونه روزای اول همه چی عادی بود افسردگی بعد طلاق و توجه های زیاد همسرم به خواهرش ....اما روز ب روز توجه اش به خواهرش بیشتر می‌شد حتی بعضی شبا بدون من میرفتن بیرون بعد از مدتی همسرم وام گرفت برا خواهرش خونه جدا گرفت اولش خوشحال شدم که رفت ولی همسرم خیلی از شب ها میرفت خونه خواهرش همونجا هم میموند به رفتارهای همسرم شک کردم تصمیم گرفتم سر از رفتارهای عجیبش در بیارم تا اینکه . . . . . تا اینکه 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2570584797C7e6337b881 حتما بخونید خیلی جالبه👌
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #170 نمیتونم درکش کنم نه به اینکه چند دقیقه پیش انقدر مهربان بود
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 تو این کار خلاف با همدیگه همکاری داشتن اومده بودن دخترا و همسراشون هم تو دو تا کاناپه رو به روی هم نشسته بودن و داشتن حرف میزدن وقتی از پله ها پایین اومدیم آقای فخری متوجه ما شد سریع از جاش بلند شدو گفت: _بله اینم از شرکای جدید چرا اینقدر دیر کردین؟ آرشام به طرف مرد ها رفت و باهاشون دست داد و هنگام دست دادن با آقای فخری گفت: _مگه امروز چه خبره؟ آقای فخری با تعجب گفت: _واااا مگه صمدی بهتون نگفته ؟ آرشام خودش رو به اون راه زد و گعت: _نه چی رو باید میگفتن؟ آقای فخری_امروز قراره یکی از مهمترین جلسات گروهمون برگزار بشه آرشام الکی اخم کرد و طوری که انگار از هیچ چیزی خبر نداره گفت: _نه آقای صمدی ما رو لایق نمیدونن و بهمون اطلاع ندادن رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونه تاساعت 12ونیم ظهر کارهامو سرسری انجام دادم وبه سمت شرکت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 خلاصه ..بعداز بحث طولانی و یک عالمه خود خوری بالاخره راضی شدم ازاین به بعد خودم توی معامله ها شرکت کنم و وارد یه معالمه جدید شرکت پخش دارو های مجاز لاغری بشیم که از نظر میثم معالمه پرسودی بود و سود چشم گیری داشت شدیم!! ارشا_ واسه بستن قرارداد باید یه سفر چند روزه به دبی داشته باشیم واگه اجازه بدید من میخوام نامزدمو باخودم بیارم!! میثم_ من مشکلی ندارم هرچی باشه صحراحساب داره شرکته و مسئولیت بزرگی داره.. اینجوری میتونم سمانه هم بیارم وآب وهوایی عوض کنه نظر توچیه مهراد؟؟؟ داشتم از حسادت میردم وقتی اسم صحرا رو کنار اسم اون عوضی به عنوان نامزد وزنش میشنیدم! دستمو زیر میز مشت کرده بودم وسعی داشتم با فشار دادن ناخن هام توی گوشت دستم ازشدت عصبانیم کم کنم! _مشکلی نیست.. منم نامزدمو میارم.. اینجوری بیشتر کنارهم هستیم و تصمیم های جدی تری درمورد رابطه مون گرفته میشه!! میثم باتعجب و آرشا با اخم نگاهم میکرد.. میثم_ نامزد؟ مبارکا باشه داداش چه بی خبر؟؟؟ _ممنون.. گذاشته بودم تو فرصت مناسب تری بگم که چه فرصتی بهتراز این! _تبریک میگم داداشم خوش بخت بشین انشاالله.. بعدا مفصل حرف دراین مورد حرف بزنیم؟ ازجام بلندشدم و با عصبانیتی که انگار قصد پنهون شدن نداشت گفتم: _حتما.. اگه اجازه بدی من دیگه رفع زحمت کنم... ارشا باهام سرد دست داد وگفت که واسه آخر هفته بلیط هارو رزرو میکنه و خداحافظی کرد واتاقو ترک کرد.. میثم با تعجب وهنگ کرده گفت: _رستوران رزرو کرده بودم.. یه کم حرف بزنیم؟؟ _باشه یه فرصت دیگه.. قرار ناهار باکسی دارم.. معذرت میخوام! هنگ کرده گردنشو کج کرد وگفت: _باشه هرطور صلاح میدونی.. بعدا حرف میزنیم! یه باردیگه دست دادیم باهم خداحافظی کردیم و قبل ازاینکه خفه بشم اون شرکت لعنتی رو ترک کردم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
دوستان حتماً مشاهده کنید 👆 تا میتونید در این روز تاریخی نشر بدید 👆
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #171 تو این کار خلاف با همدیگه همکاری داشتن اومده بودن دخترا و همس
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 صمدی سریع همینطوری که عصبانی بود گفت: _ سرم به شدت شلوغه داشتم...... تدارکات جلسه رو آماده میکردم که یادم رفت‌ بهتون اطلاع بدم آرشام از زیر دندون هایش غرید: _اشکال نداره احساس میکردم همه این عصبانیت های آرشام به خاطر کارهایی هست که از صمدی تو دوربین مخفی دیده صمدی هم صددرصد به خاطر اینکه دست رد به سینه اش زدم ناراحت شده و اخم کرده به طرف دخترا رفتم و باهاشون سلام و احوال پرسی کردم کنار ادا نشستم....... ادا به طرف چرخید خواست سوالی بپرسه که با شنیدن صدای فخری دیگه چیزی نگفت آقای فخری رو به من کرد و پرسید: _پرنسس زیبا حالتون خوبه؟ دیشب هممون رو به شدت نگران کردی به خصوص آقا آرشام کم مونده بود هممون رو به خاطر شما بکشه رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
هدایت شده از ابر گسترده🌱
خلاصه‌ی رمان: - اریا مجد یه بانکدار لعنتی که اسمش تو همه‌ی باندهای مافیایی به نام ماشین قتل شناخته شده. اون رحم نداره. نه پدر داره نه مادر و تاحالا حتی عاشق نشده. هیچی نیست که بتونه اریا رو شکست بده جز یه دختر! یه دختر چشم آبی با موهای بلند و سیاه که یه شب سر راه اریا قرار می‌گیره. اریایی که تو یه چمدون بزرگ دنبال بارِ موادش می‌گرده ولی اون دختر برهنه رو تو چمدون پیدا می‌کنه درحالی که... . https://eitaa.com/joinchat/2583495511Ccea5bcfda1 . رمانی جذاب و دلنشین. ☝️🏼🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #172 صمدی سریع همینطوری که عصبانی بود گفت: _ سرم به شدت شلوغه داش
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 وقتی بیهوش شدین رنگ از رخسارش پرید واقعا با دیدن عشق شما نسبت به هم از ته دلم خوشحال شدم بعد دستش رو روی شونه سهراب گذاشت و گفت : _قدرش رو بدون کمتر مردی پیدا میشه که انقدر عاشق باشه با شنیدن حرف های فخری ناخودآگاه لبخند رو لبام نقش بست به آرشام نگاه کردم سربه زیر کنار فخری نشسته بود باورم نمیشه که خجالتی باشه....... یعنی به خاطر حرف های فخری خجالت کشیده؟ هر چقدر زمان میگذره بیشتر از این حسی که تو دلم دارم میترسم مرد ها از جا بلند شدن........ به طرف اتاق جلسه صمدی رفتن تا اونجا جلسه رو برگزار کنن زنان هم کنار هم نشستن و با همدیگه مشغول حرف زدن شدن بحثشون درباره مدل مو و ناخن و از اینجور چیز ها بود اصلا اینجور چیزا با روحیه ی من سازگار نبود کاملا با کاشت ناخون مخالف بودم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وده خلاصه ..بعداز بحث طولانی و یک عالمه خود خوری بالاخره راض
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 درماشینو محکم روی هم کوبیدم و هرچی فوش بلد بودم زیرلب نثار اون آشغال ها وجنس مونث جماعت(توهین به هم جنس های عزیزنباشه) کردم و به فرشته زنگ زدم.. _جونم عزیزم؟ _پاشو برو خونه ات! آخر هفته میریم دبی وتا اون موقع نمیخوام ببینمت.. وسایلتو آماده کن.. برگشتم خونه نباشی.. _وا.. یعنی چی؟ بازچی شد؟ دبی چه خبره؟ یه دفعه اومدی بدون هیچ توضیحی میگی میخوایم بریم خارج از کشور وبعدشم که جوچشمت نباشم!!! _سفرکاریه میتونی نیای.. همراه واسه من زیاده!! _مهرادجان چت شده قربونت بشم؟ من کی گفتم نمیام؟ میخوای بیای باهم حرف بزنیم؟ نه نمیخواستم... از تظاهر ودروغ وسیاست های زنانه متنفر بود حاضر نبودم یه بار دیگه خر فرض بشم! پس گفتم؛ _چیزی نیست.. اگه آدم حرف گوش کنی هستی کاری که گفتمو بکن! میدونستم گوش به حرف بودنشون هم جز همون سیاسیت زیرکانه اس و انگار جواب داد چون گفت؛ _باشه عزیزم میرم و چمدونمو می بیندم.. فقط تنهام نذار! چندساعت بی هدف تو خیابون چرخیدم وبه اشتباهاتم فکر کردم.. نفهمیدم چی شد که خودمو سر همون چهار راهی که زندگی صحرا رو ازش گرفتم پیدا کردم... جلوی همون چراغ راهنمایی که الان سبز بود واون شب بی رحمانه قرمز بود!!! برعکس همیشه که عاشقش بودم اون شب پراز نفرت بودم... اون لعنتی تمام عقده هام مثل یک زخم کهنه سر باز کرده بودن.. تنفربود... اما... از سرعشق بود.. "کی میفهمه چی میگم؟؟؟؟" مشت هامو محکم وپیاپی روی فرمان میکوبیدم ومثل دیوانه ها فریاد میکشیدم.. اون منو نمیخواست.. هیچوقت منو نخواست.. زندگی جفتمونو با تصمیم یک دفعه ایم خراب کردم!! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق ‌#173 وقتی بیهوش شدین رنگ از رخسارش پرید واقعا با دیدن عشق شما ن
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 از طرف دیگه موقعیت کاریم...... اجازه نمی‌داد همچین کارهایی بکنم ....... من عاشق کارهای هیجانی بودم برای همینه که پلیس شدم با شنیدن صدای ادا به خودم اومدم و بهش نگاه کردم: _پریااااا؟ _بله؟ ادا_تو فکری ؟ چند بار صدات کردم نشنیدی لبخندی زدم و گفتم: _هیچ ذهنم درگیر دیشب بود ادا خجالت زده سرش رو پایین انداخت و گفت: _ کاملا حق داری ما از طرف بنیتا ازت عذر خواهی میکنیم فک نمیکردیم چنین حماقتی انجام بده پوزخندی زدم و به طرف بنیتا چرخید چشم غره ای به ادا رفت ...... بعد از جا برخاست و به طرف آشپزخونه رفت با همون پوزخند روی لبم به ادا نگاه کردم و گفتم: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ویازده درماشینو محکم روی هم کوبیدم و هرچی فوش بلد بودم زیرلب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 صحرا: باحسرت به نقطه ای خیره شده بودم و هنوزم تنم از حضور یک دفعه ایش میلرزید.. بعداز یک ماه ونیم اومده بود... اونم چه اومدنی!!! آرشا وارد اتاقم شد وبا لبخند بدنجسی گفت؛ _دست کم تاآخر هفته به همش ریختم! _چی؟ _چته تو؟ رنگت چرا پریده؟ _سوال هات یه ذره مسخره نیست؟ اخم هاشو توهم کشید وبالحن کوچه بازاری گفت: _هی ضعیفه دفعه آخرت باشه جلو حاجیت بی تابی غربیه هارو میکنیا!! من غیرتیما!! این دفعه سرتو میذارم رو تنت حالیته؟ نگاهمو ازش گرفتم دستمو توهوا تکون دادم وبی حوصله گفتم: _بروبابا! صداشو عادی کرد و گفت: _بله مچکرم.. جفت پا رفتی تو ذوقم.. تک خنده ای کردم وگفتم: _من میتونم برم خونه؟ _صحرا!! _آرشا حالم خوب نیست.. توروخدا درک کن! _اوکی حرفی نیست! میتونی بری با میثم حرف میزنم.. چمدونتو ببند آخر هفته میریم! _اقا آرشا انگار شما منو جدی نمیگیریا!! هزار بار گفتم نمیام این یه موضوع تموم شده است!! _اگه مهرادهم باشه چی؟ بازم نمیای؟ گوشه ی چشممو چین انداختم وموشکافانه پرسیدم: _چییی؟؟ _درست شنیدی آقا مهراد هم میاد! _غیرممکنه اون بیاد.. اونم جایی که من باشم.. بچه گول میزنی؟ _میادجانم.. خوبشم میاد.. منو دست کم نگیر من کارمو بلدم.. مخصوصا اینکه رگ خواب این آقا مهراد دستم اومده و خوب بلدم چطوری بندازمش سر لج!! یک هفته بعد.. _اومدمممم بابا کچلم کردی.. چندثانیه معطل بشی چیزی نمیشه ها!! ارشا_ من مشکلی با انتظار ندارم صحرا جان اما هواپیما منتظر ما نمیمونه ها!!! دیدم حرفش منطقیه سکوت کردم و چمدونمو کشون کشون باخودم کشیدم توی آسانسور! یکی نیست بگه میخوای واسه یک هفته بری یا یک سال!!! ارشا با دیدنم خندید وگفت؛ _خوبه نمیومدی واین شد! اومدنت چی میشد؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #174 از طرف دیگه موقعیت کاریم...... اجازه نمی‌داد همچین کارهایی
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _اشکالی نداره عزیزم معذرت خواهی نیاز نیست ادا تشکر کرد و دوباره مشغول حرف زدن شدن به شدت حوصله ام سر رفته بود نمیدونم چند ساعت گذشته بود که از جام بلند شدم ورو به همه کردم و گفتم: _ببخشید من به خاطر دیشب همچنان سردرد دارم.... با اجازتون میرم اتاقم استراحت کنم همشون سری تکون دادن و گفتن اشکالی نداره از پله ها بالا رفتم و نفس عمیقی کشیدم...... وای خدا رو شکر از دستشون خلاص شدم نمیدونم چرا این جلسه آقایون این قدر طول کشید در اتاقمون رو باز کردم و داخل اتاق شدم به شدت خسته بودم ....... میدونستم تنها چیزی که حالم رو خوب میکرد یه دوش آب گرم بود به طرف حمام رفتم ،چند دقیقه ی طولانی دوش گرفتم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ودوازده صحرا: باحسرت به نقطه ای خیره شده بودم و هنوزم تنم ا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بروبابایی زیرلب نثارش کردم و بلندترگفتم: شیطونه میگه جوری بزنم توفکش نفهمه ازمن خورده یا ازدیوار! باچشمای گردشده وخندون گفت: _بامنی؟ فهمیدم خراب کاری کردم و بنده خدا حرفی نزده که کتک بخوره!! سریع نیشمو باز کردم وگفتم: _باتونبودم داشتم توفکرم با یکی دعوا میکردم!! با این حرفم بلند بلند زد زیرخنده وگفت: _خدا به اون بیچاره ای که توفکرته رحم کنه! _زهر مار! احیانا دیرمون نبود؟ هواپیما؟ پرواز؟ چمدونمو از دستم گرفت ومثل یه قالب پنیر بلند کرد وگذاشت توی صندل عقب ماشینش وباهم سوار شدیم وحرکت کردیم سمت فرودگاه! بی هوا پرسیدم: _مهراد تنها میاد؟ نگاهشو از جاده نگرفت وگوشه ی لبشو به نشونه ندوستن کج کرد وگفت: _نمیدونم! _واتو مگه بلیط هارو نگرفتی؟ چطوری نمیدونی؟ _من نگرفتم میثم گرفته! _اهان اوکی! _مگه فرقی هم میکنه واست؟ _اگه فرق نداشت مطمئنا نمی پرسیدم! _خیلی دوستش داری؟ بعدشم خندید وادامه داد: _سوالم مسخره بود میدونم.. اگه نداشتی که اوضاع این نبود! آهی کشیدم وبه جاده چشم دوختم وزیرلب گفتم؛ _بیشتر از دوست داشتن.. عادت به دوست داشته شدن کردم!! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #175 _اشکالی نداره عزیزم معذرت خواهی نیاز نیست ادا تشکر کرد و دوب
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 حالم بهتر شده بود بعد از پوشیدن لباسم به شدت دلم اسپری مخصوصم رو خواست به طرف کمد عطر هام رفتم در کمد رو باز کردم اسپری ام رو برداشتم و انقدر اسپری به خودم زدم که انگار باهاش دوش میگرفتم خواستم اسپری رو سرجاش بزارم که از دستم به طرف داخل کمد افتاد رو زمین نشستم تا بتونم اسپری رو بردارم همین که اسپری رو برداشتم چشام به یه جفت پای مردانه افتاد اول ترسیدم اما سعی کردم به خودم مسلط باشم اسپری رو سرجاش گذاشتم طوری که مرده متوجه نشه که اونو دیدم بهش نگاه کردم وای این که یکی از زیر دست های صمدی هست که تو شرکتش دیدم به شدت عصبانی شدم الان یادم افتاد صمدی تو شرکت بهم گفت احساس میکنه من و آرشام زن و شوهر نیستیم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسیزده بروبابایی زیرلب نثارش کردم و بلندترگفتم: شیطونه میگه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 سوارهواپیما شدیم و من دائما چشمم به صندلی های اطراف بود ودنبال گمشده ای میگشتم که 4سال پیش گمش کرده بودم.... سمانه که فوبیای پرواز داشت زیرلب ذکر میگفت و میثم باگوشیش مشغول گرفتن شماره ای بود انگار.. ارشاهم کنارمن نشسته بود ومنتظر به میثم نگاه میکرد... سمانه که از استرس دهنش خشک شده بود گفت: _وای صحرا نمیتونم کنار پنجره باشم تا اونجا جنازه مو باید پیاده کنن توبیا کنار کناره من برم پیش شوهرم بشینم! با اینکه راضی نبودم و کنار پنجره تنها لذت سفرم بود اما بخاطر ترسش جامونو عوض کردیم وآرشا هم صندلشو به سمانه داد... داشتم کمربندمو می بستم که صدای معترض میثم به گوشم رسید: _کجایی تو پسر؟ گفتم دیگه نمیای و گیت های پرواز رو بستن! بازهم معظل همیشگی من.. تپش قلبم شروع شد.. با مکث سرمو بلند کردم و چشمم به 2صندلی که خالی کنار میثم که حالا بامهراد وزن زیبایی به بازوی مهراد چنگ زده بود خشک... دست هام یخ زد.. سمانه باخوش رویی احوال پرسی کرد.. آرشا ومیثم هم همینطور.. حالا نوبت من بود.. باید بی تفاوت می بود مگه نه؟؟ نقابم رو انگار جایی جا گذاشته بودم وپیداش نمیکردم! روی زانوهام خم شدم و لبخند به لب سلام کردم و اون زن.... چی توی چشم هاش بود که بانگاهش خجالت کشیدم؟؟؟ فرشته اسمش بود.. بازهم مهراد پیش دستی کرد.. لعنت به تومهراد.. لعنت به تمام روزهایی که به تو فکر کردم! من چی از زندگی اون میدونستم؟ این زن کیه مهراده؟ چرا معرفی نکرد؟ چرا هیچکس تعجب نکرد؟ چرا کسی چیزی به من نمیگفت؟؟؟؟؟؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #176 حالم بهتر شده بود بعد از پوشیدن لباسم به شدت دلم اسپری مخص
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 پس حتما شک کرده و یکی از افرادش رو فرستاده تا دستمون رو ، رو کنه اگه الان یه جوری رفتار کنم که انگار دیدمش و برم و به صمدی اینا بگم احساس میکنن ما زن و شوهر نیستیم و به خاطر همینه دست پاچه شدیم باید وقتی آرشام اومد یه جوری باهاش رفتار کنم که انگار یه زن و شوهر خیلی خوشبخت هستیم و این جاسوس صمدی بره و به صمدی خبر بده و بگه که ما رفتار هامون درست مثل زن و شوهر ها هست همینطوری که داشتم به یک نقشه توپ فکر میکردم که وقتی آرشام اومد عملی کنم از اتاق بیرون اومدم ..... به طرف قهوه ساز رفتم و برای خودم قهوه درست کردم بعد روی کاناپه نشستم نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که در باز شد و آرشام داخل اتاقمون شد رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهارده سوارهواپیما شدیم و من دائما چشمم به صندلی های اطراف
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهماندار شروع به توضیحات اولیه کرد.. باحسرت به ماسک اکسیژن دست مهماندار نگاه کردم و تودلم گفتم: کاش میشد با اون وسیله نفس بکشم و راه کیپ شده ی قلبمو باز کنم!! چشمم به سیاهی شب و شهرهایی که از ازاین بالا کوچیک تراز کف دست شده بودن بود اما تمام حواسم گرداگرد اون 2 صندلی آخر میچرخید و یواشکی از توی پنجره نیم رخ مرد نامرد گذشته ام بود... دست های آرشا که پراز پسته های پوست کنده بود جلوم دراز شد.. باغم نگاهش کردم تا بفهمه پسته ها ولبخند اجباری رولبش دردمو دوا نمیکنه!! پلک هاشو روی هم فشارداد وبا لبخند آهسته لب زد: _درست میشه! باحسرت به این همه امیدوار بودنش لبخند زدم دستمو بلند کردم برای گرفتن پسته ها!! سمانه به صندلی چسبیده بود وچشم هاشو محکم روی هم فشار میداد.. شک نداشتم استرس وترس زیادی رو تحمل میکنه اما به قول میثم این سفر واسش لازم بود تا ترس از پروازش بشکنه! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #177 پس حتما شک کرده و یکی از افرادش رو فرستاده تا دستمون رو ، رو
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 برای اینکه نقشه ام رو عملی کنم سریع به طرفش رفتم لبخندی بهش زدم با تعجب بهم نگاه کرد رو به روش با فاصله ی کمی ایستادم دستام رو به طرف یقه اش بردم و طوری که مثلا یقه اش رو مرتب میکنم گفتم: _عزیزم حتما خسته شدی .... چشای آرشام از شدت تعجب از حدقه بیرون زده بود بهش خیلی نزدیک شدم و درست تو یک میلی لیتری صورتش ایستادم داشتم تو دلم از خنده میترکیدم قیافه آرشام خیلی خنده دار بود بهش حق میدم بیچاره دست پاچه شده بود باید زودتر بهش بگم که لو نده برای همین دم گوشش با صدای خیلی خیلی آرومی گفتم : _صمدی جاسوس فرستاده تو اتاقمون که چکمون کنه آرشام با چشم هایی که معلوم بود عصبانی شده رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپانزده مهماندار شروع به توضیحات اولیه کرد.. باحسرت به ماسک
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 گیج به مهراد نگاه کردم که اشاره به گوشیم که روی میز بود کرد.. خنگ بازیم گل کرده بود.. یعنی چی؟ گوشیمو میخواست؟ صدایی شبیه پچ پچ که خیلی هم نامحسوس بود از آر‌شا شنیدم.... _خنگول میگه گوشیتو چک کن! بردیا_ خانم ریاحی؟ حالتون خوبه؟ اتفاقی افتاده؟ وای خدایا چه غلطی کردم اومدم!!! _بله چطور مگه؟ _انگار روبه راه نیستید! به حاله میگم اتاق هاتونو آماده کنه بقیه ی صحبت ها بمونه واسه فردا! مرد جوانی که قیافه ی غربی داشت و ریش های کم پشت و بورش جذابیت خاصی بهش داده بود بالبخند گفت: _نظرمنم همینه.. مهمونا خسته هستن.. بیشترازاین مزاحمشون نشیم بهتره!! اون 3نفر دیگه که اسم های عربی داشتن و پیشوند اسمشون لقب (ابو) گرفته بودن تابع جمع شدن و بلند شدن.. کم کم همگی بلند شدیم ومن همونطورکه مات ومبهوت بودم گوشیمو محکم چنگ زده بودم همراه بچه ها به طبقه ی بالا رفتیم و با دیدن اتاق ها وتخت های 2 نفره آه از نهادم بلند شد!!! باترس واسترس به آرشا نگاه کردم که بی تفاوت مشغول توضیح دادن موضوعی بود وانگار میثم از توضیح خوشش اومده بود و لبخند پیروزمندانه ای به لب داشت!!! فرشته با اون صدای ظریف و لوسش شب بخیر گفت ومن فقط نگاهش کردم.. مهرادهم سرد شب بخیر گفت وپشت سر فرشته وارد اتاق شدن ودر اتاق بسته شد!!! تپش قلبم اوج گرفت.. حسادت داشت خفه ام میکرد.. دلم میخواست از ته دلم جیغ بکشم.. اونقدر که ازگلوم خون بیاد.. سمانه انگارحالمو فهمیده بود.. کنار گوشم آهسته گفت: _فکرکن هیچی ندیدی و بیخیال باش! ازشدت بغض پوزخندی روی لبم نشست.. _به همین راحتی؟ اخم هاشو توهم کشید و محکم ایستاد وگفت: _به همین راحتی! _دلت خوشه سمانه!! شوهرت ور دلت نشسته نمیدونی حال خراب یعنی چی!!! _منم کم سختی نکشیدم اصلا بگو ببینم امشب قراره با آرشا، تنها، تویک اتاق بخوابی؟؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #178 برای اینکه نقشه ام رو عملی کنم سریع به طرفش رفتم لبخندی بهش
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 آروم مثل خودم گفتم: _ واقعا ؟؟خودت دیدیش؟ سری به نشانه مثبت تکون دادم و به چشم به اتاق لباس اشاره کردم که یعنی جاسوسه تو اتاقه .... آرشام که متوجه منظورم شده بود چشاشو با اطمینان بست تا خیالم راحت بشه که فهمیده منظورم چی بوده و مثل خودم به طرفم اومد دستاش رو به طرف صورتم برد و دستاش رو نوازش گونه روی صورتم کشید و گفت: _وقتی تو رو میبینم تموم خستگی از تنم بیرون میره تو چشاش یه حسی بود که احساس میکردم برام آشناست احساس میکردم این حس رو تجربه کردم تو فکر رفته بودم که آرشام دستام رو گرفت به طرف کاناپه برد...... روی کاناپه نشست و منم رفتم و یه قهوه براش ریختم و آوردم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وشانزده #سیصد_وهفده گیج به مهراد نگاه کردم که اشاره به گوشیم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _وای سمانه من چیکار کنم؟؟ _خودم پیشت میخوابم سر صبح که شد جامونو عوض میکنیم.. باخجالت گفتم؛ _آخه زشته.. اومدین پیش هم خوش باشین من... میون حرفم پرید وبالبخند چشمکی ریز زدوگفت: _ما همون دقیقه های آخرم بسمونه!! چشمم از این همه بی پرواییش گرد شد که آرشا ومیثم هم شب بخیر گفتن اومدن ازهم جدابشن که سمانه گفت: _شرمنده آرشا جان این مدت توباید جور منو بکشی.. میثم گیج پرسید: _یعنی چی؟ بیا بریم بخوابیم شوخیت گرفته نصف شبی؟ _شوخی نمیکنم عزیزم مثل اینکه حواست نیستا!! اینا به هم محرم نیستن وازهمه مهتر همه چی سوریه! همسرجان میفهمی چی میگم؟ سورییی!! نگاهی به من انداخت ومن باشرمندگی سرمو پایین انداختم! آرشا_ باشه من مشکلی ندارم که.. صداتو بیار پایین یوی میشنوه!! برین بخوابین مردیم از بیخوابی!! منم قول میدم واسه شوهرت خانوم خوبی باشم وخندید! میثم یه دونه زد تو سر آرشا و گفت: خاک برسرت کنن چندش! _اوکی چمدونتو میدم آرشا بیاره.. نگاهی به من انداخت که سرمو پایین انداختم! _لازم نیست نگاهتو بدزدی صحرا جان تو هم جای خواهرم! _ممنون ببخشید واقعا به اینجاش فکر نکرده بودم! خلاصه بعداز کلی تعارف هرکدوم به اتاق خودمون رفتیم ومن یاد گوشیم افتادم! رمزشو باز کردم وبه صفحه نگاه کردم... اسمس داده بود.. باتعجب به شماره اش زل زدم!!! این شماره ی منو ازکجا پیدا کرده بود؟؟؟؟؟؟ پیامو باز کردم... _بردیا قاچاق زن ودختر میکنه حق نداری باهاش هم کلام بشی.. شوهرت بی غیرتت که مثل ماست نیشش تا بناگوش بازه وچیزی بهت نمیگه! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #179 آروم مثل خودم گفتم: _ واقعا ؟؟خودت دیدیش؟ سری به نشانه مثب
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 به طرفش گرفتم و گفتم : _عزیزم میشه بریم بالکن آرشام که فهمید میخوام یه چیزی بهش بگم سری تکون داد و از جاش بلندشد..... به طرف بالکن رفتیم و در بالکن رو باز کردیم وارد بالکن شدیم و در رو بستیم از در بالکن فاصله گرفتیم و طوری ایستادیم که مثلا داریم به محوطه نگاه میکنیم همونطوری که به اطراف نگاه میکردم گفتم: _باید یه جوری رفتار کنیم که باور کنه ما زن و شوهریم و بره و به اون صمدی عوضی بگه تا شاید اون صمدی دست از سرمون .... هنوز حرفم رو کامل نزده بودم که یهو آرشام دستاش رو دور کمرم حلقه کرد تپش قلبم به هزار رسیده بود با چشمانی لرزان بهش نگاه کردم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وهیجده _وای سمانه من چیکار کنم؟؟ _خودم پیشت میخوابم سر صبح ک
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 چندبار بادقت پیامشو خوندم وچشمام هرلحظه گردترمیشد "بردیا قاچاق زن ودختر میکنه حق نداری باهاش هم کلام بشی" یعنی هنوزم روی من غیرت داره؟ یعنی... یعنی دوستم داره؟ دوباره تپش قلب اومد سراغم! چرا نبست به بردیا عکس العمل نشون داد؟ من واسش مهم بودم؟ اگه مهم بودم اون زن الان توی اتاقش چه میکنه؟ اصلا اون زن کی بود که مهراد به عنوان همسفر همراه خودش آورده بود؟ بی اراده بدون اینکه کنترل زبونم دستم باشه گفتم: _زنشه؟؟؟؟ سمانه با صدای متعجب گفت: _وا؟ خل شدی؟ _هان؟ _چی هان؟ _چی هان چیه؟ بلند خندید و یه دونه زد توسرم وگفت: _ببین منم مثل خودت دیونه میکنی!! نه زنش نیست البته تااونجایی که من خبر دارم... _تاکجاشو خبرداری؟ این زن کیه باهاشه؟ _تااونجا که میثم هرچی پیش بیاد به من میگه ولی حرفی از مهراد وزن گرفتنش نزده پس مطمئنا این خانم تازه وارد تشریف دارن.. فهمیدنش کار سختی نیست فردا خودم باهاش دوست میشم و از زیر زبونش میکشم! ترسیده از اینکه سمانه هم سرگرم اون بشه سریع واکنش نشون دادم وگفتم: _نه دوست نشو.. نمیخوام بدونم.. اصلا به ماچه.. هرکی میخواد باشه! چشماشو توی کاسه چرخوند وگفت: _مطمئنی؟ _اوهوم! باشه ای زیر لب گفت و ادامه داد: _پاشو لباس هاتو عوض کن راحت بخوابی.. اینطور که پیداس این آقا بردیا چشمش تورو گرفته حسابی به خودت برس شاید غالبت کردیم به این خرپولا @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خورشید سپهرِ رهبری پیدا شد احیاگر فقه جعفری پیدا شد تبریک به مهدی (عج) که به عالم امشب رخسار امام عسکری پیدا شد @estory_mazhabi
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #180 به طرفش گرفتم و گفتم : _عزیزم میشه بریم بالکن آرشام که فهم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 لبخندی پر از آرامش بخش زد و گفت: _احساس کردم از پشت سرمون داره نگاهمون میکنه باید یه جوری رفتار کنیم که انگار داریم از هوای خوب لذت میبریم زبونم بند اومده بود برای همین به تکون دادن سر اکتفا کردم آرشام ادامه داد: _حق با توعه ......... باید طوری رفتار کنیم که انگار زن و شوهر واقعی هستیم نمیدونم این صمدی چی از جون ما میخواد ببینیم این جاسوسی که فرستاده تا کی میخواد ما رو زیر نظر بگیره نباید کاری کنیم که بیشتر شک کنه به نظرم وقتی جاسوسش بره رفتار های ما رو براش تعریف کنه شاید اطمینان پیدا کرد و دیگه دست از سرمون برداشت به تایید از حرفش سری تکون دادم ...... چند دقیقه ی دیگه ای هم تو بالکن ایستادیم شب شده بود و هوا تاریک بود رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونوزده چندبار بادقت پیامشو خوندم وچشمام هرلحظه گردترمیشد "بر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 اونقدر به متن پیامش نگاه کردم که خوابم برد.. صبح باتکون های شدید وصدای غرزدن سمانه که سعی داشت آروم حرف بزنه بیدارشدم.. ترسیده وباچشمای گرد شده نگاهش کردم که گفت: _ای ذلیل بشی الهی.. ای من بمیرم از دست تو.. بلندشو دوساعته دارم صدات میزنم خواب موندیم الان همه بیدار میشن میفهمن من وتو پیش هم خوابیدیم! باشنیدن این حرف مثل فنر توجام نشستم وگفتم: _ساعت چنده؟ _هفت صبحه خواب موندیم من دارم میرم بیرونو بپا کسی نباشه! بلاخره باکاراگاه بازی های سمانه و گیج بازی های من، سمانه رفت توی اتاقش و آرشا رو باشلوارک وچشمای خواب آلود و موهای پریشون انداخت بیرون! ارشا که انگار موقع بدخواب شدن بداخلاق هم میشد با غرغر گفت: _من دیگه جایی نمیرما.. همینجا یه گوشه میخوابیم کاری به کارهم نداریم که این همه پلیس بازی نداره سرصبحی آدمو زابراه میکنین اه! _ببخشید! کلافه موهاشو به هم ریخت وگفت: _نمیخواد معذرت خواهی کنی حالا! میتونم رو تخت بخوابم؟ خیلی کسرخواب داشتم و خیلی دلم میخواست بخوابم اما واسه اینکه آرشا اذیت نشه دستمو به سمت تخت بلند کردم و گفتم: _البته... بفرمایید! بدون تعارف خودشو روی تخت انداخت وخوابید... تصمیم گرفتم واسه اینکه خواب ازسرم بپره برم ودوش بگیرم! چمدونمو که هنوز بازنکرده بودم بازکردم وحوله ولباس و... درآوردم وبا فکری مشغول اسمس مهراد دوش آب سرد گرفتم @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #181 لبخندی پر از آرامش بخش زد و گفت: _احساس کردم از پشت سرمون د
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 یه حسی بهم میگفت جاسوس صمدی هنوز هم داره نگامون میکنه من و آرشام تو سکوت کنار هم ایستاده بودیم به بیرون نگاه میکردیم کم کم سردم شده بود آرشام تو فکر بود برای همین نمیتونستم بگم که بریم داخل دستام رو محکم دور خودم بغل کرده بودم تا یکم گرم بشم آرشام به طرفم چرخید ...... وقتی من رو تو اون وضعیت دید با مهربانی نگام کرد و گفت: _ دختر وقتی سردته چرا نمیگی بریم داخل ؟ بعد به طرف من اومد و از بازوهام گرفت با همدیگه داخل اتاقمون شدیم فکرم درگیر بود ای کاش هر چه زود تر بره گرنه یکم دیگه که میخوایم بخوابیم مجبور میشم با آرشام روی یه تخت بخوابم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست اونقدر به متن پیامش نگاه کردم که خوابم برد.. صبح باتک
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بعداز حموم نیم ساعته که بیشترشو آب بازی کرده بودم حسابی حالمو بهترکرد.. حموم هاشونو اونقدر رویایی ساخته بودن، آدم دلش میخواد بقیه ی عمرشو تو حموم زندگی کنه! وقتی اومدم بیرون آرشا نبود ومنم ازفرصت استفاده کردم ودر رو از پشت قفل کردم و مشغول وارسی خونه شدم! اتاقی تقریبا 40متری با کاغذ دیواری های قهوه ای طلایی که نور هالوژن های روی دیوار، رنگ طلایی کاغذدیواری هارو حسابی به رخ میکشیدن... پرده ی قهوای سلطنتی با رگه های مینیاتوری طلایی.. جلوی پرده مبل نیم ست کرم قهوه ای جمع وجور خیلی قشنگ گذاشته بودن و وسط مبل ها آباژور پایه کوتاه کرمی بود وشاخه گل طلایی گران قیمت روی شیشه ی عسلی به صورت افتاده گذاشته بودن... چپ اتاق هم تخت دونفره باتاجی بلند که توی سطنتی بودن حالت افراطی به خودش گرفته بود با روتختی کرم قهوه ای وروبه روی تخت تلوزیون ال سی دی روی دیوار نصب شده بود و کنار تخت میزتوالت قرار داشت و کنار دراتاق هم کمد لباس بزرگ که ست تخت و.. بود قرار داشت.. درکل رنگ اتاق ترکیبی از کرم قهوای وطلایی بود.. خلاصه دید زدن گوشه به گوشه ی اتاق که تموم شد موهامو سشوار کشیدم و آرایش کم رنگ مات کردم ومیدونستم همینم با این شدت گرما به زودی پاک میشه.. مانتوی صورتی چرک که جنس نخی خنکی داشت شلوار برمودای مشکی کتان لوله ای پوشیدم و پابند طلامو که هدیه ی تولد 19سالگیم بود به پای راستم انداختم.. رنگ طلایی پابندم هارمونی زیبایی رو با سفیدی پاهای خوش تراشم ایجاد کرده بود.. بالذت چندبار پامو تکون دادم وتصمیم گرفتم وقتی برگشتم یه لاک قرمز جیغ پامو هامو مهمون کنم!! رژلب کالباسی رنگ مانتومو چندبار دیگه روی لبم کشیدم ودرآخر با برق لب زیباترش کردم! شال نخی مشکی بلندمو روی موهام انداختم و کف های عروسکی رنگ مانتومو پوشیدم.. به خودم عطر زدم واماده ی بیرون رفتن شدم که دراتاق زده شد! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #182 یه حسی بهم میگفت جاسوس صمدی هنوز هم داره نگامون میکنه من و آ
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 دعا دعا میکردم که هر چه زود تر بره آرشام به طرف لپتاپش رفت منم رفتم کنارش نشستم آرشام رو نمیدونم... اما من داشتم وقت کشی میکردم تا اون مرتیکه بره و من مجبور نشم امروز کنار آرشام بخوابم آرشام لپتاپ رو باز کرد داشت گزارش کار مینوشت خیره به لپتاپ چشم دوخته بودیم از بس به لپتاپ خیره شده بودیم گردنم درد گرفته بود برای همین ناخودآگاه سرم رو رو شونه آرشام گذاشتم آرشام به طرفم چرخید و با تعجب بهم نگاه کرد خدا مرگم بده این چه کاری بود کردم ولی بعد به خودم دلداری دادم که اشکال نداره فک میکنه به خاطر جاسوسه این کار رو کردم تا صحنه سازی کنم آرشام بعد چند لحظه خیره بهم لبخندی بهم زد و دوباره به لپتاپ خیره شد رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_ویک بعداز حموم نیم ساعته که بیشترشو آب بازی کرده بودم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 با فکراینکه آرشاست بدون پرسیدن در روبازکردم وبا بردیا که لبخند دندون نمایی روی لب هاش بود روبه رو شدم! بایادآوری اسمس دیشب مهراد یه لحظه ترسیدم اما به روی خودم نیاوردم و باخوش رویی احوال پرسی کردم... _خانم زیبا دیگه کم کم داشتیم نگرانتون میشدیم.. نمیخواید تشریف بیارید برای صبحانه؟ چقدر بامزه حرف میزد.. کلمه (ح) چنان ازته گلو میگفت که خنده ام گرفته بود.. بادیدن لبخندم که بخاطر لهجه ی عربیش روی لبم نشسته بود گل از گلش شکفت اما سریع اخم کردم و خیلی رسمی جوابشو دادم وگفتم چند دقیقه دیگه خدمت میرسم.. من نمیدونم این سمانه وآرشای گوربه گور شده کجا رفتن منو ول کردن به امون خدا.. اخه چطوری روم میشه خودم تنهایی پاشم برم توجمعشون که حتی نمیدونم اونا تواون جمع هستن یانه!! شماره ی سمانه روگرفتم که سریع جواب داد... _عزیزم میشه بگی کجایی تو؟ _تواتاقمم این سوال منم هست کجا منو ول کردین رفتین؟ _کجامیتونم برم؟ توی اتاقمم.. آقایون عجله داشتن واسه سمینار تشریف بردن! _ع خوب شد بهت زنگ زدما.. داشتم میرفتم پایین! _حالاکه نرفتی بدوبیا اتاقم قبل ازاینکه ازتنهایی دق کنم.. _باشه اومدم! گوشی رو قطع کردم ویه باردیگه خودمو توی آینه برسی کردم.. همه چی خوب بود.. ازاتاق بیرون اومدم وبه سمت اتاق سمانه رفتم که چشمم به اتاق مهراد واون زن افتاد... یعنی اونم الان تنهاست؟ یعنی میتونستم ازش حرف بکشم وبدونم کجای زندگی مهراد قرار داره؟؟ معلومه که نه! اصلا دلم نمیخواست ریختشو ببینم چه برسه به حرف زدن وحرف کشیدن!!!! ده دقیقه ای هم طول کشید تا اتاق سمانه اینارو دقیق برسی کردم.. رنگ اتاقشون ترکیبی از سفید ومشکی بود! _صحرا من گرسنمه چیکارکنم؟ _بردیا اومد دراتاقم و گفت ما منتظرتون هستیم به نظرت بریم پایین؟ _وای نه صحرا میثم تاکید داشت تانیومده جایی نرم! _ای بابا زندونی شدیم مگه؟ _کی زندونیه؟ باشنیدن صدای میثم پشت سرمون جفتمون برگشتیم وبه قیافه ی خوشحالش نگاه کردیم! _سلام.. _سلام صبح بخیر.. نگفتین کی قراره زندونی بشه؟ _منو سمانه دیگه.. اومدیم مسافرت که اتاق بمونیم؟ _من کی همچین حرفی زدم؟ بفرمایید بریم بیرون بنده خداها چندساعته منتظرمون هستن.. سمانه یه کم خودشو لوس کرد واخرشم اعتراف کرد که حرف خودش بوده و.. همراه میثم وآرشا وسمانه رفتیم پایین و بادیدن اون دو کفتر عاشق کنار هم حال خوشم خراب شد وبه سرعت نور عصبی شدم! از امروز چزوندن هام شروع میشد ودعا میکردم مهراد دوستم داشته باشه وجواب پوزخند های بدبجنس فرشته رو بدم.. بالبخند دندون نما به بردیا نگاه کردم وسلام کردم.. باهمه احوال پرسی کردیم و حتی به اون دونفرنگاهم نکردم.. انگار نه انگار که وجود خارجی داشته باشن.. آرشاهم اومد کنارم نشست و.... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #183 دعا دعا میکردم که هر چه زود تر بره آرشام به طرف لپتاپش رفت
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 دیگه کم مونده بود که آرشام متن گزارش کار رو تموم کنه ساعت ۱۲ شب بود و من به شدت خسته بودم و خوابم میومد کم کم چشام گرم میشد که یهو آرشام گفت: _عزیزم بریم بخوابیم ..... با چشایی از حدقه بیرون زده بهش خیره شدم رو لباش لبخند خبیثانه ای بود .... تو دلم گفت نکنه بخواد از این فرصت سواستفاده کنه برای همین اخم کردم و بهش خیره شدم خندید و از جا برخاست و دستم رو هم گرفت به طرف تخت خواب میرفت و من رو هم پشت سرش میکشوند همونطوری که از کنارش رد میشدم ....... با صدای خیلی آرومی گفتم: _داری با دستای خودت قبر خودت رو میکنی خندید و سری تکون داد که یعنی اشکال نداره از کاراش حرصم گرفته بود رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀