eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
21.9هزار دنبال‌کننده
250 عکس
172 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #181 لبخندی پر از آرامش بخش زد و گفت: _احساس کردم از پشت سرمون د
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 یه حسی بهم میگفت جاسوس صمدی هنوز هم داره نگامون میکنه من و آرشام تو سکوت کنار هم ایستاده بودیم به بیرون نگاه میکردیم کم کم سردم شده بود آرشام تو فکر بود برای همین نمیتونستم بگم که بریم داخل دستام رو محکم دور خودم بغل کرده بودم تا یکم گرم بشم آرشام به طرفم چرخید ...... وقتی من رو تو اون وضعیت دید با مهربانی نگام کرد و گفت: _ دختر وقتی سردته چرا نمیگی بریم داخل ؟ بعد به طرف من اومد و از بازوهام گرفت با همدیگه داخل اتاقمون شدیم فکرم درگیر بود ای کاش هر چه زود تر بره گرنه یکم دیگه که میخوایم بخوابیم مجبور میشم با آرشام روی یه تخت بخوابم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست اونقدر به متن پیامش نگاه کردم که خوابم برد.. صبح باتک
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بعداز حموم نیم ساعته که بیشترشو آب بازی کرده بودم حسابی حالمو بهترکرد.. حموم هاشونو اونقدر رویایی ساخته بودن، آدم دلش میخواد بقیه ی عمرشو تو حموم زندگی کنه! وقتی اومدم بیرون آرشا نبود ومنم ازفرصت استفاده کردم ودر رو از پشت قفل کردم و مشغول وارسی خونه شدم! اتاقی تقریبا 40متری با کاغذ دیواری های قهوه ای طلایی که نور هالوژن های روی دیوار، رنگ طلایی کاغذدیواری هارو حسابی به رخ میکشیدن... پرده ی قهوای سلطنتی با رگه های مینیاتوری طلایی.. جلوی پرده مبل نیم ست کرم قهوه ای جمع وجور خیلی قشنگ گذاشته بودن و وسط مبل ها آباژور پایه کوتاه کرمی بود وشاخه گل طلایی گران قیمت روی شیشه ی عسلی به صورت افتاده گذاشته بودن... چپ اتاق هم تخت دونفره باتاجی بلند که توی سطنتی بودن حالت افراطی به خودش گرفته بود با روتختی کرم قهوه ای وروبه روی تخت تلوزیون ال سی دی روی دیوار نصب شده بود و کنار تخت میزتوالت قرار داشت و کنار دراتاق هم کمد لباس بزرگ که ست تخت و.. بود قرار داشت.. درکل رنگ اتاق ترکیبی از کرم قهوای وطلایی بود.. خلاصه دید زدن گوشه به گوشه ی اتاق که تموم شد موهامو سشوار کشیدم و آرایش کم رنگ مات کردم ومیدونستم همینم با این شدت گرما به زودی پاک میشه.. مانتوی صورتی چرک که جنس نخی خنکی داشت شلوار برمودای مشکی کتان لوله ای پوشیدم و پابند طلامو که هدیه ی تولد 19سالگیم بود به پای راستم انداختم.. رنگ طلایی پابندم هارمونی زیبایی رو با سفیدی پاهای خوش تراشم ایجاد کرده بود.. بالذت چندبار پامو تکون دادم وتصمیم گرفتم وقتی برگشتم یه لاک قرمز جیغ پامو هامو مهمون کنم!! رژلب کالباسی رنگ مانتومو چندبار دیگه روی لبم کشیدم ودرآخر با برق لب زیباترش کردم! شال نخی مشکی بلندمو روی موهام انداختم و کف های عروسکی رنگ مانتومو پوشیدم.. به خودم عطر زدم واماده ی بیرون رفتن شدم که دراتاق زده شد! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #182 یه حسی بهم میگفت جاسوس صمدی هنوز هم داره نگامون میکنه من و آ
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 دعا دعا میکردم که هر چه زود تر بره آرشام به طرف لپتاپش رفت منم رفتم کنارش نشستم آرشام رو نمیدونم... اما من داشتم وقت کشی میکردم تا اون مرتیکه بره و من مجبور نشم امروز کنار آرشام بخوابم آرشام لپتاپ رو باز کرد داشت گزارش کار مینوشت خیره به لپتاپ چشم دوخته بودیم از بس به لپتاپ خیره شده بودیم گردنم درد گرفته بود برای همین ناخودآگاه سرم رو رو شونه آرشام گذاشتم آرشام به طرفم چرخید و با تعجب بهم نگاه کرد خدا مرگم بده این چه کاری بود کردم ولی بعد به خودم دلداری دادم که اشکال نداره فک میکنه به خاطر جاسوسه این کار رو کردم تا صحنه سازی کنم آرشام بعد چند لحظه خیره بهم لبخندی بهم زد و دوباره به لپتاپ خیره شد رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_ویک بعداز حموم نیم ساعته که بیشترشو آب بازی کرده بودم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 با فکراینکه آرشاست بدون پرسیدن در روبازکردم وبا بردیا که لبخند دندون نمایی روی لب هاش بود روبه رو شدم! بایادآوری اسمس دیشب مهراد یه لحظه ترسیدم اما به روی خودم نیاوردم و باخوش رویی احوال پرسی کردم... _خانم زیبا دیگه کم کم داشتیم نگرانتون میشدیم.. نمیخواید تشریف بیارید برای صبحانه؟ چقدر بامزه حرف میزد.. کلمه (ح) چنان ازته گلو میگفت که خنده ام گرفته بود.. بادیدن لبخندم که بخاطر لهجه ی عربیش روی لبم نشسته بود گل از گلش شکفت اما سریع اخم کردم و خیلی رسمی جوابشو دادم وگفتم چند دقیقه دیگه خدمت میرسم.. من نمیدونم این سمانه وآرشای گوربه گور شده کجا رفتن منو ول کردن به امون خدا.. اخه چطوری روم میشه خودم تنهایی پاشم برم توجمعشون که حتی نمیدونم اونا تواون جمع هستن یانه!! شماره ی سمانه روگرفتم که سریع جواب داد... _عزیزم میشه بگی کجایی تو؟ _تواتاقمم این سوال منم هست کجا منو ول کردین رفتین؟ _کجامیتونم برم؟ توی اتاقمم.. آقایون عجله داشتن واسه سمینار تشریف بردن! _ع خوب شد بهت زنگ زدما.. داشتم میرفتم پایین! _حالاکه نرفتی بدوبیا اتاقم قبل ازاینکه ازتنهایی دق کنم.. _باشه اومدم! گوشی رو قطع کردم ویه باردیگه خودمو توی آینه برسی کردم.. همه چی خوب بود.. ازاتاق بیرون اومدم وبه سمت اتاق سمانه رفتم که چشمم به اتاق مهراد واون زن افتاد... یعنی اونم الان تنهاست؟ یعنی میتونستم ازش حرف بکشم وبدونم کجای زندگی مهراد قرار داره؟؟ معلومه که نه! اصلا دلم نمیخواست ریختشو ببینم چه برسه به حرف زدن وحرف کشیدن!!!! ده دقیقه ای هم طول کشید تا اتاق سمانه اینارو دقیق برسی کردم.. رنگ اتاقشون ترکیبی از سفید ومشکی بود! _صحرا من گرسنمه چیکارکنم؟ _بردیا اومد دراتاقم و گفت ما منتظرتون هستیم به نظرت بریم پایین؟ _وای نه صحرا میثم تاکید داشت تانیومده جایی نرم! _ای بابا زندونی شدیم مگه؟ _کی زندونیه؟ باشنیدن صدای میثم پشت سرمون جفتمون برگشتیم وبه قیافه ی خوشحالش نگاه کردیم! _سلام.. _سلام صبح بخیر.. نگفتین کی قراره زندونی بشه؟ _منو سمانه دیگه.. اومدیم مسافرت که اتاق بمونیم؟ _من کی همچین حرفی زدم؟ بفرمایید بریم بیرون بنده خداها چندساعته منتظرمون هستن.. سمانه یه کم خودشو لوس کرد واخرشم اعتراف کرد که حرف خودش بوده و.. همراه میثم وآرشا وسمانه رفتیم پایین و بادیدن اون دو کفتر عاشق کنار هم حال خوشم خراب شد وبه سرعت نور عصبی شدم! از امروز چزوندن هام شروع میشد ودعا میکردم مهراد دوستم داشته باشه وجواب پوزخند های بدبجنس فرشته رو بدم.. بالبخند دندون نما به بردیا نگاه کردم وسلام کردم.. باهمه احوال پرسی کردیم و حتی به اون دونفرنگاهم نکردم.. انگار نه انگار که وجود خارجی داشته باشن.. آرشاهم اومد کنارم نشست و.... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #183 دعا دعا میکردم که هر چه زود تر بره آرشام به طرف لپتاپش رفت
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 دیگه کم مونده بود که آرشام متن گزارش کار رو تموم کنه ساعت ۱۲ شب بود و من به شدت خسته بودم و خوابم میومد کم کم چشام گرم میشد که یهو آرشام گفت: _عزیزم بریم بخوابیم ..... با چشایی از حدقه بیرون زده بهش خیره شدم رو لباش لبخند خبیثانه ای بود .... تو دلم گفت نکنه بخواد از این فرصت سواستفاده کنه برای همین اخم کردم و بهش خیره شدم خندید و از جا برخاست و دستم رو هم گرفت به طرف تخت خواب میرفت و من رو هم پشت سرش میکشوند همونطوری که از کنارش رد میشدم ....... با صدای خیلی آرومی گفتم: _داری با دستای خودت قبر خودت رو میکنی خندید و سری تکون داد که یعنی اشکال نداره از کاراش حرصم گرفته بود رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_ودو با فکراینکه آرشاست بدون پرسیدن در روبازکردم وبا بر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 زن جوانی که پوشش عربی داشت و خودشو المیرا معرفی کرده بود حسابی با فرشته گرم گرفته بود.. حجاب کاملش فرشته رو معذب کرده بود.. همه ی ایناها رودرحالی که فقط گوش هام میشنید تجسم میکردم چون سرمو پایین انداخته بودم وخودمو با صبحانه مشغول کرده بودم.. _لقمه خامه عسل بگیرم واست عزیزم؟ انگار حواس مهراد جمع ما بود چون آرشا زمانی ازاین نوع محبت وعزیزم گفتن ها استفاده میکرد که مهرادو متوجه خودش کنه! بالبخند مسخره ای تشکر کردم وگفتم: _خودم میخورم دستت دردنکنه! معذب بودم.. نمیتونستم توی جو به اون سنگیتی نفس بکشم.. بجز خدمه ها کلا 4تا زن بودیم وحدود 10_12 تا مرد! تمام مدت حتی نیم نگاهی هم به مهراد ننداختم.. هیچوقت دلم نمیخواست از درونم چیزی بفهمه.. بودنش با اون زن کافی بود واسه فراموش کردن!! بعداز صبحانه نیم ساعته که واسه من نیم قرن گذشت مردها به سمت اتاقی که احتمالا اتاق کار بود رفتن و ما زن ها به سمت نشیمن رفتیم و المیرا کم کم با منو سمانه گرم گرفت و همچنان فرشته سکوت کرده بود وگاهیم که هم نگاه می شدیم یه جوری بانفرت نگاهم میکرد که تا مغز استخونم رسوخ میکرد.. نگاهم به اون بود وغرق در افکار خودم بودم که متوجهم شد و پشت چشمی واسم نازک.. تحملم تموم شد وگفتم: _انگار شما خصومت شخصی بامن دارید درسته؟ چشماشو گرد کرد وباتعجب پرسید: _من؟ _بله شما.. مشکلی هست؟ اگه مشکلی دارید بفرمایید حل کنیم! _من مشکلی ندارم عزیزم.. چه مشکلی میتونم داشته باشم؟ بی توجه به سوالش بدون جواب دادن روبه المیرا گفتم: _میتونیم بریم این اطراف قدم بزنیم؟ _البته که میتونیم عزیزم.. اما الان هوا خیلی گرمه، غروب که هوا خنک شد میبرمت هرکجا که بخوای! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #184 دیگه کم مونده بود که آرشام متن گزارش کار رو تموم کنه ساعت ۱
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 تو این مدت اخلاقش دستم اومده بود میدونستم همچین پسر سواستفاده گری نبود ولی میخواست من حرص بده و اذیت کنه به طرف تخت رفتیم رو لبه تخت ایستادم باز آروم گفتم: _فاصله ات رو رعایت کن باز خندید و درست وسط تخت خوابید با حرص بهش نگاه کردم اما چهره ی عادی به خودم گرفته بودم تا جاسوس صمدی از چیزی بو نبره همونطوری خیره بهش نگاه میکردم که یهو آرشام همونطوری که به آغوشش اشاره میکرد گفت: _خانومی بیا بغلم ..... وای خدا این چرا این حرکات جلف رو انجام میده به زور روی تخت دراز کشیدم دست راست آرشام زیر سرم بود و خیلی بهم نزدیک بودیم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وسه زن جوانی که پوشش عربی داشت و خودشو المیرا معرفی کر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 سمانه باخوشحالی ونیش باز گفت: _آره بریم خرید کنیم.. عاقل اندرسفیهانه نگاهش کردم و روبه المیرا ادامه دادم؛ _اوکی پس اگه اجازه بدین من میرم توی اتاقم استراحت کنم.. باحرف من سمانه گل ازگلش شکفت و حرف منو دنبال کرد و چند دقیقه بعد به سمت اتاق هامون رفتیم.. _فکرنمیکردم بااون مغز فندقیت پیشنهاد به این خوبی بدی! _متشکرم.. اما من پیشنهاد واسه خودم دادم توچرا اینقدر استقبال کردی؟ _راستش ازنگاه های اون دختر به تو خوشم نمیاد.. ترسیدم اگه بمونم چشمامو ببندم و دهنمو بازکنم!! آهی کشیدم و آهسته گفتم: _خودمم دارم اذیت میشم.. _وای صحرا فقط خدا میدونه چه عذابی کشیدم تا بتونم خودمو کنترل کنم و چیزی بارش نکنم! لبمو گزیدم تا بغض بزرگ توی گلومو قورت بدم.. _بیخیالش.. بیا حرفشو نزنیم! باسمانه رفتیم توی اتاق من وسمانه بادیدن تخت خواب بالبخند گفت: _صبحی کارد میزدی میثم خونش درنمیومد، آرشا دیونه اش کرده بود.. تاخود صبح مسخره بازی درآورده بود و نذاشته بود بخوابه.. _کاش من نمیومدم.. اومدنم جز اینکه به خودم وشماها آسیب برسونم هیچ فایده ای نداشت.. _بازتو رفتی توفاز غم؟ اصلا ببینم توکی رفتی حموم؟ _صبح بعدازاینکه آرشا اومد.. یه دونه زد توی صورتش وبا لحنی بامزه گفت: _خاک به سرم آرشاهم بود.. _میگم بقیه ی روزو توی آب نمک نخوابیدی؟ خانم خوش مزه اول اینکه ارشاخواب بود.. دوما موقع بیرون اومدن تشریف نداشتن هرچند اگرم بود چیزی تغییر نمیکرد چون از بچگی عادت دارم لباسامو توحموم تنم کنم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #185 تو این مدت اخلاقش دستم اومده بود میدونستم همچین پسر سواستفا
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 با صدای آروم و خشه داری گفتم: _این رفتار های جلف چیه از خودت نشون میدی؟ آرشام هم متقابلا مثل خودم گفت: _چیکار کنم میخوام نقش زن و شوهر رو به خوبی بازی کنم دیگه اخم کردم و حرفی نزدم آرشام وقتی دید سکوت کردم سرم رو به خودش نزدیک کرد و همونطوری که رو تخت دراز کشیده بودیم با یه دستش بغلم کرد چرا دروغ بگم یه حس شیرینی تمام وجودم رو فرا گرفته بود میخواستم زمان بایسته و ما تو این وضعیت بمونیم تپش قلبش با تمام وجود قلب بی قرارم رو آروم میکرد چشام رو بستم به صدای نفس هاش گوش دادم وقتی مامان و بابا از عشقشون به همدیگه حرف میزدن همیشه میگفتم الان عشق وجود نداره ..... عشق پاک تو همون دوره های مامان و بابام مونده رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وچهار سمانه باخوشحالی ونیش باز گفت: _آره بریم خرید کنی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 روی تخت کنارهم دراز کشیدیم و تاوقتی که چشم هامون گرم خواب شد از هردری حرف زدیم و ته حرف هامون به سوال پرسیدن من راجع به مهراد و پیچوندن وطرفه رفتن سمانه از جواب!! وقتی بیدارشدم سمانه نبود.. به ساعت نگاه کردم.. 2ونیم ظهر بود وبااین حساب من 4ساعت مثل خرس خوابیده بودم.. باتاسف واسه خودم سرتکون دادم و ازجام بلندشدم... راستش ته دلم ازخواب موندنم راضی بود.. اونقدر تنها زندگی کردم که دیگه تحمل جاهای شلوغ وجمعیت رو نداشتم.. آهی کشیدم و با فکری مریض به سمت پنجره حرکت کردم وپرده رو کنار کشیدم.. با دیدن منظره ی روبه روم چشمام برق زد و دهنم ازاون همه زیبایی باز موند.. بی نظیر بود دیدن صاحل زیبا وآرومی که چشم هامو نوازش میکرد.. تابحال دریایی به آرومی و زیبایی ندیده بودم.. چطور موقع اومدن متوجه اینجا نشده بودم.. البته دیشب هواتاریک بود وتمام حواس من درگیر مهراد بود.. باخودم فکرکردم.. طعم این ساحل واین آرامش رو فقط باید تنهایی چشید.. آرامش وخیال پردازی توی این ساحل می ارزیدبه غرغر های سمانه وچشم غره های زیر پوستی میثم! جلوی آینه ایستادم و آرایش صبحمو تمدید کردم واین دفعه رژ لب گلبهی زدم وبرای کمرنگ کردن ومات نشون دادنش هم تلاشی نکردم... لباس هامو پوشیدم وآماده شدم.. گوشیمو جا گذاشتم که آرامشو بهم نریزه این تکنولوژی مسخره وفتنه گر! یواشکی عمارتو ترک کردم و باچشمم رد ساحل رو گرفتم.. انگار ازاون بالا نزدیک تربه نظرمیرسید چون تا رسیدن به ساحل چند دقیقه ای باید پیاده روی میکردم.. هوا اونقدراهم که المیرا میگفت گرم نبود... هوا بخاطر ساحلی بودن محیط شرجی بود وچیز عجیبی نبود.. اما اونقدرا هم گرم نبود که نتونی بری بیرون وگرمارو تحمل کنی!! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
🌱کمک به دختر بچه بیمار. 🏮این دختر خانم هشت ساله گرفتار شدید و کم کاری مادرش که مستاجره و سرپرست او و خواهر و برادرش است قادر به تهیه او نیست و همیشه به علت مشکل و مصرف نکردن دارو دچار تب ، سرگیجه و تهوع میشه. 🍃برای تهیه بسته غذایی مناسب و داروهاش به کمک شما احتیاج داریم. 💳 شماره کارت خیمةالحسین (ع) (کپی با زدن روی کارت)👇
5041721113782578
ارتباط مستقیم با خیمة الحسین علیه السلام👇 https://eitaa.com/joinchat/3680043285Cde2fa697c3 مبالغ اضافه صرف سایر امور خیر می شود.
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #186 با صدای آروم و خشه داری گفتم: _این رفتار های جلف چیه از خودت
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 الان همه ی حس ها تو هوس ختم میشن اما الان میبینم که عشق هست عشق یعنی حاضر باشی بدون منت جونت رو فداش کنی عشق یعنی با وجود اینکه باهاش لجبازی میکنی اما وقتی ناراحت میشه دلت بگیره برای اینکه حال دلش رو خوب کنی همه ی تلاشت رو بکنی عشق هست اما عشق پاک کم وجود داره دیگه مطمئن حسم نسبت به آرشام شده بودم این حس چیزی جز عشق نبود اما یه چیزی عذابم میداد.... اونم این بود که عشقم بهش یک طرفه هست با این عشق یک طرفه چیکار باید میکردم؟ یعنی بعد از اینکه به ایران برگشتم این عشق از قلبم پاک میشه؟ با فکر به آینده کم کم چشام گرم شد و نفهمیدم کی خوابم برد... *(آرشام) وقتی سرش رو روی سینه ام گذاشت ناخودآگاه چشام رو بستم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وپنج روی تخت کنارهم دراز کشیدیم و تاوقتی که چشم هامون
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بالاخره به ساحل رسیدم و شوقی بچگانه توی دلم نشسته بود.. درست مثل بچه ای که برای اولین بار روی تاب نشسته باشه شوق توی دلم نشسته بود.. قدم میزدم و به نقاشی های خدا فکر میکردم.. برعکس بعضی نقاشی هاش که نمونه اش کشیدن زندگی زشت منه، بعضی هاشون اونقدر زیبا بود که بادیدنشون ساعت ها مات ومبهوت بمونی.. مثل اینجا.. مثل برکه ی پشت خونه ی نارگل!! آخ نارگل.. نارگل مهربونم.. چقدر دلم واسش تنگ شده خدایا.. به خودم قول میدم توی اولین فرصت برم وبهش سر بزنم!! همینطور مشغول فکر وخیال پردازی بودم وآروم آروم قدم میزدم که متوجه شدم ازعمارت دور شدم... به پشت سرم نگاه کردم.. تصویر ساختمان خیلی کوچیک شده بود واین نشون میداد زیادی دور شدم و باید برگردم.. همون طور آروم آروم مسیر بازگشت رو قدم زدم وبازهم مشغول ساختن آینده ای شدم که به رویا بودنش مطمئن بودم ومطمئن بودم که هرگز واقعیت پیدا نمیکنه!! دختر بچه ای تقریبا 2ساله باموهای بور وکم پشت رودیدم داشت به طرف دریا خیلی بامزه میدوید که سرعتش بیشترشد، تعادلشو ازدست داد و افتاد زمین! بی اراده به طرفش دویدم وبلندش کردم.. _با این عجله کجامیری آخه کوچولو؟ _خاک به سرم چی شد دخترم؟ به طرف صدا برگشتم.. زنی ریزه میزه خوش قیافه ای که ایرانی صحبت میکرد به طرفمون اومد وبچه رو از بغلم گرفت و به عربی گفت: _خیلی خیلی ممنونم.. یک لحظه غافل شدم از دستم فرار کرد! به ایرانی جواب دادم: _خواهش میکنم کاری نکردم.. ماشاالله انرژی داره! وقتی دید باهاش فارسی حرف میزنم خوشحال شد.. اسم دخترش پناه بود و اسم خودش پگاه... بخاطر موقعیت شغلی همسرش دبی زندگی میکردن.. پناه که انگار ازمن خوشش اومده بود باصداهایی بامزه ونافهموم خودشو انداخت توی بغلم ومنم تا تونستم صورت تپل وسفیدشو بوسه بارون کردم! صدای اشنایی که اسممو صدا میزد باعث شد پناهو به مادرش برگردونم وبا تعجب به مهراد که عصبی داشت به سمتمون میومد نگاه کنم.. اینجا چیکارمیکنه؟ باپگاه خداحافظی کردم وبه طرفش رفتم.. _اینجا چیکارمیکنی؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وشش بالاخره به ساحل رسیدم و شوقی بچگانه توی دلم نشسته ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _اینجا چیکار میکنی؟ این سوالی بود که همزمان از هم پرسیدیم.. _من که به خودم مربوط میشه اما شما اینجا چیکار میکنید جای سوال داره! کلافه یه دستشو به کمرش ودست دیگه روی لب هاش کشید.. میدونستم این حرکاتش از روی عصبانیته.. هرچی باشه این آدمی که روبه روی من ایستاده شوهرمن بوده و با تک تک رفتارهاش آشنا بودم... _یه ملتو علاف خودت کردی اینم جواب دادنته؟ _ملت واسه چی باید اعلاف من باشن؟ دستشو به سمت راه برگرشت دراز کرد وبی حوصله گفت: _بیا برو خودت میفهمی! دلم نمیخواست برم.. دلم میخواست باهاش برای️ مدت کوتاهی هم که شده تنها باشم و به ساختن رویاهام کنار مهراد ادامه بدم! _هروقت از️دریا خسته شدم برمیگردم.. پوزخندی زد وگفت: _مگه توازدریا خسته هم میشی؟ یادش بود.. مردمن هنوزم یادش مونده بود عادت های بچگونه مو!! لب گزیدم تا مانع لبخندی بشم که سرسختانه لب هامو هدف گرفته بود.. لبخندی از سر رضایت! _نه خسته نمیشم.. اما برمیگردم.. شما میتونی بری! اومد جلو.. توی یک قدمیم ایستاد.. چشماشو ریز کرد وپرسید: _چرا با شوهرت نیومدی؟ میخواستم لب باز کنم و حرف هایی رو که روی دلم مونده بود وشبیه غده ای سرطانی سالها بامن زندگی میکرد روبهش بگم.. میخواستم بگم چون شوهرم درست زمانی که فکرمیکردم همه چی خوبه ولم کرد وطلاقم داد.. اما سکوت کردم.. نگاهمو به دریا دوختم وگفتم: _من کنار دریا به آرزوهایی که بهشون نرسیدم فکرمیکنم، ترجیح میدم اینجوری جاهارو تنها برم! جاهای خوب لیاقت یاد آوری خاطرات خوب رو دارن!! تک خنده ای سرد.. شایدم ازسرنفرت کرد وگفت: _دریا اگه خوب بود که اسم زن روش نبود! نفس عمیقی کشیدم.. مثل خودش تک خنده ای تلخ تراز پوزخند زدم وبا تعنه واشاره به کار هاش گفتم: _هزاران زندگی سرهمین زن خراب شد وکسی ککش هم نگزید! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #187 الان همه ی حس ها تو هوس ختم میشن اما الان میبینم که عشق هست
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 دلم میخواست بغلش کنم و از حسم بهش بگم دلم میخواست بهش نگاه کنم بگم که چقدر دوستش دارم بهش بگم میخوام تا آخر عمر کنارم باشه این عشق رو تو قلبم پرورش بده اما همه ی این حرفا فقط چهره ی مادرم رو جلوی چشام می‌آورد مادری که تمام امیدش من بودم مادری که قلب شکسته اش وقتی آروم میگیره که قلب عزیز ترین کس اون فرد رو بشکنم مادری که ازم خواسته بود قلب یه دختر معصوم رو بشکنم و انتقامش رو بگیرم اما من دلم رو باخته بودم به اون دختر درگیر حسی شده بودم که تا الان احساسش نکرده بودم این حس من عشق بود.... تو کدوم سرنوشتی نوشته شده که عاشق قلب معشوقش رو بشکنه ؟ رسم عاشقی این نبود رسم عاشقی شکستن قلب یه دختر به خاطر کارهای خانواده اش نبود رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وهفت _اینجا چیکار میکنی؟ این سوالی بود که همزمان از هم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نمیدونم چقدر گذشته بود که جفتمون بدون دعوا وبدون پرخاش کنارهم ایستاده بودیم وبه دریا چشم دوخته بودیم.. شاید مهراد هم مثل من به آرزوهایی که بهشون نرسیده بود فکرمیکرد ورویاهای محالش رو روی آب هامیساخت... نگاهشو به پناه که مشغول آب بازی بود دوخت وگفت: _چه دنیای قشنگی داره این بچه.. نگاهی به مهراد که باحسرت به پناه میکرد انداختم وبدون حرف به سمت پناه برگشتم.. دستمو واسش تکون دادم که باذوقی بچگانه بادست های کوچیکش به آب ضربه میزد.. بی اراده لبخند روی لبم نشست وبالذت پلک هامو روی هم گذاشتم.. _میتونست بچه ی خودت باشه.. قلبم به یک باره ریتم گرفت.. بچه ام.. بچه ای که بخاطر کار این مرد لعنتی وخودخواهی های من قربانی شد.. الهی بمیرم واسه قلبی که ضربانشو باخود خواهی ازش گرفتم!! به مهراد نگاه کردم که چشم از پناه برنمیداشت.. دلم میخواست بکوبم توی صورتش وبگم همه چی تقصیر توبود اما سکوت کردم وقبل از اینکه دلم رسوام کنه راه برگشتو پیش گرفتم!! قبل از اینکه قدم دومو بردارم مچ دستم اسیر دست هاش شد.. _کجا؟ عادت داری ازحقیقت فرار کنی؟ میلرزیدم.. سردم شده بود.. دست های همیشه داغ مهراد چرا اینقدر یخ بود؟ باصدایی لرزون که ازشدت بغض وغم بود به دستم نگاه کردم وگفتم: _ولم کن.. بذار برم.. _تاکی میخوای از حقیقت فرار کنی؟ تاکی میخوای سرتو مثل کپک زیر برف کنی و... میون حرفش پریدم وگفتم: _بسه میگم.. بذار برم.. جوابی واسه نامردی هایی که درحقم کردی ندارم.. دستمو محکم کشید که باعث شد تعادلمو ازدست بدم وپرت بشم توی ب.غ.لش.. باچشم های گرد شده وپراز اشک به این حرکتش نگاه کردم وناباور به چشم هاش زل زدم.. _اما باید جواب بدی.. ناباور به کنار شقیقه هاش چند تار موی سفید افتاده بود نگاه کردم.. متوجه شد دارم به چی نگاه میکنم چون گفت: _سفیدی موهام ارزش شنیدن جوابوداره! قطره اشکم چکید.. لبم لرزید وباسختی تونستم کلماتی رو به زبون بیارم.. _ولم کن نامرد! _نامرد؟ پوزخند زد.. من نامردم؟ این همه آزادی و عشقت جدیدت رو از مردونگی من داری اونوقت هنوزم میگی نامرد.. انگار وقتش بود که حرف بزنم.. ازب.غ.لش خودمو بیرون کشیدم و صدامو بالا بردم وگفتم: _آره نامرد.. نامردی چون بابی رحمی بهم حمله کردی و مجبورم کردی باهات زیریک سقف زندگی کنم.. نامردی چون جلوی چشم من جلوی همه نامزد کردی وعشقتو معرفی کردی.. نامردی مهراد چون بهم نارو زدی وجلو چشمم ع.ش... بازی کردی.. نامردی نامردی نامردی.. چون باتموم نامردی هات دوستت داشتم و ولم کردی.. درست زمانی که فکرشو نمیکردم بدترین کادوی عمرمو بهم دادی وطلاقم دادی.. مگه نامرد به کی میگن؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #188 دلم میخواست بغلش کنم و از حسم بهش بگم دلم میخواست بهش نگاه
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 خدایا چه کنم با این عشق؟ چه کنم با قلب دلباخته ام؟چه کنم با قلب شکسته ی مادرم؟ سرم رو به طرف پریا چرخوندم خوابیده بود مثل یک فرشته آروم خوابیده بود چهره ی معصومش قلبم رو میلرزوند لبخندی به پهنای قلب بی قرارم زدم ....... دستانم رو ناخودآگاه به طرف صورتش بردم و نوازش گونه روی صورتش کشیدم بوسه ای بر روی موهاش زدم چشام رو بستم و با تموم وجود این حس رو تو تک تک وجودم ثبت کردم همونطوری که چشام رو بسته بودم گوشام رو تیز کردم بودم که اگه جاسوس صمدی رفت متوجه بشم نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که صدای باز و بسته شدن در به گوشم رسید دیگه مطمئن شده بودم که رفته برای همین با خیال راحت نفس آسوده ای کشیدم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وهشت نمیدونم چقدر گذشته بود که جفتمون بدون دعوا وبدون
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _بدترین کادو؟ میخوای بگی اون من بودم که ازخوشحالی اشک شوق میریختم؟ چی شد تلکیف عشق آقا عمادت؟ چرا الان کنارت نیست؟ چرا مردونه پای عشقش نموند؟ هوم؟ بانفرت وگریه میون دندون های کلید شده ام توی چند سانتی از صورتش گفتم: _تویه بدبخت روانی هستی که هنوزم فکرمیکنی من وعماد باهم بودیم! ترلان خانم توکجاست؟ چی شد عشق افسانه ایتون؟ ارزش خراب کردن زندگیتو داشت؟ اصلا واسه چی داری نبش قبرمیکنی مهراد؟ الان کالبد شکافی گذشته به چه دردی میخوره وقتی جفتمون زندگی های خودمونو داریم؟ بدون حرف به چشم هام که اشک هاش پیاپی گونه هامو خیس میکرد زل زده بود.. دستشو روی گونه ام کشید واشکمو لمس کرد.. _گریه نکن... _مهراد؟ باشنیدن صدای فرشته مثل برق گرفته ها خودمو عقب کشیدم وازمهراد جدا شدم.. اونقدر ضربان قلبم بالا رفت که صداشو توی گلوم می شنیدم! _اینجا چیکارمیکنی؟ تودلم گفتم الانه که با مشت ولگد بیوفته به جونم که کنار شوهرمن چیکار میکنی اما چیزی نگفت و فقط با نفرت نگاهم کرد وبه سمت مهراد رفت... _نگرانت شدم عزیزم.. دلم طاقت نیاورد اومدم دنبالت.. _من خوبم.. بچه که نیستم! بدون حرف از بغلشون رد شدم و قدم هامو هر لحظه تندوتند تر کردم.. حتی برای یک ثانیه هم به پشت سرم نگاه نکردم وتا خود عمارت به نوع نگاه فرشته فکرکردم و به خودم لعنت فرستادم! سمانه بادیدنم کلی حرف های قشنگ بارم کرد ومیثم انگار میدونست کجا بودم وازم دفاع میکرد.. آرشا اما ساکت و بی تفاوت بود وبا تلفنش مشغول بود و انگار پشت اون گوشی هزاران حرف نگفته بود که آرشارو تا این حد گوشه گیرکرده بود @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #189 خدایا چه کنم با این عشق؟ چه کنم با قلب دلباخته ام؟چه کنم با ق
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 و کم کم خوابم برد (پریا)* با نور خورشید که تو چشام افتاده بود از خواب بیدار شدم وقتی چشام رو باز کردم آرشام رو تو چند میلی متری صورتم دیدم چقدر معصومانه خوابیده بود...... انگار اینی که خوابیده آرشام عصبانی و سخت گیر نیست نا خودآگاه لبخند رو لبام نمایان شد نمیخواستم این لحظه تموم بشه ... با تموم وجود میخواستم زمان بایسته ناخودآگاه دستم سمت صورتش رفت آروم آروم صورتش رو نوازش کردم انگار کارام دست خودم نبود یهو آرشام لبخندی زد و چشاش رو باز کرد وقتی دیدم چشاش رو باز کرد و خیره بهم نگاه میکنه ... سریع خواستم دستم رو از روی صورتش بردارم که یهو دستم رو گرفت با لبخندی که رو لباش بود گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ** 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_ونه _بدترین کادو؟ میخوای بگی اون من بودم که ازخوشحالی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 با اتفاق های اخیر اونقدر حالم خراب شده بود که هرچقدر المیرا و سمانه اصرار کردن برای خرید و گردش همراهیشون نکردم! داشتم میرفتم توی اتاقم که آرشا با اخم های توهم رفته سد راهم شد.. _چیزی شده؟ _صحرا من تورو آوردم اینجا که روحیه ات عوض بشه و آب وهوایی تازه کنی نیومدیم که زانو غم بغل بگیری و دربرابر خنده دار ترین مسئله ها لبخند ملیح بزنی! اونقدرحال وروزت زاره که عذاب وجدان گرفتم وخودمو لعنت میکنم که چرا تورو تا اینجا کشوندم وباعث عذابت شدم! _این حرفا چیه ارشا؟ تو مگه منو مجبور کردی؟ خودم با پای خودم اومدم واسه خودت قصه نساز لطفا.. ضمنا من همیشه همین بودم.. کدوم دفعه حالم خوب بوده که این دفعه دومش باشه؟ _من نمیخوام تواین وضعیت باشی لطفا خوش بگذرون و بذار بقیه باد دیدن خوشحالی تو ناخوش بشن و حسرت بخورن! _چرا دو پهلو حرف میزنی؟ منظورت چیه؟ _منظوری ندارم اما شاد باش.. لطفا به ظاهرهم شده وانمود کن خوشحالی! موشکافانه نگاهش کردم که کلافه چنگی به موهاش زد وادامه داد: _میرم با بردیا یه کم کار دارم توهم به حرفام فکرکن... ورفت! مغزم حوصله ی فکرکردن و دنبال سرنخ گشتن رو نداشت.. باشه ای آروم گفتم و وارد اتاقم شدم.. باهربدبختی که بود 2 روز از اومدنم به دبی میگذشت وتنها سرمی من شده بود بعداز ظهر ها با پناه کنار دریا بازی کنم و غرغرهای سمانه و چشم غره های آرشا رو تحمل کنم! توی این 2روز هرکجا که مهراد بود ازاونجا دوری میکردم وسعی میکردم جلو چشمش آفتابی نشم! فرشته هم باهام سرسنگین شده بود وهرچقدر منتظر شدم که برای موضوع اون روز حرفی بزنه چیزی نگفت واین بیشتر عذابم میداد! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #190 و کم کم خوابم برد (پریا)* با نور خورشید که تو چشام افتاده ب
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _خانم محترم میشه ازتون بپرسم دستتون رو چرا رو صورت من گذاشتین؟ هول شده بودم ..... نمیدونستم چی بگم برای همین سرم روپایین انداختم و با تته پته خواستم چیزی بگم که یهو دستاش رو روی لبم گذشت و با صدای دو رگه ای گفت: _هیس نمیخواد چیزی بگی بزار اول من حرفام رو بزنم بعد تو چشام نگاه کرد مردمک چشماش میلرزیدن با صدایی لرزان که معلوم بود از گفتن حرفش تردید داره شروع به حرف زدن کرد: _نمیدونم چطوری حرفام رو بزنم چون تا حالا این تجربه رو نداشتم یا بهتره بگم تا حالا به این اندازه ترس از دست دادان تو دلم نبوده فقط اینو خوب میدونم اولین بار که دیدمت با خودم گفتم قراره چطوری تحملت کنم همش سعی میکردم خودم رو کنترل کنم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی با اتفاق های اخیر اونقدر حالم خراب شده بود که هرچقدر الم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 دلم نمیخواست فکر اشتباهی بکنه و منو آدم کثیفی تصورکنه! بی حوصله وکلافه از این همه فکر خیال پوف کلافه ای کشیدم و جلوی آینه ایستادم.. امروزم اگه سمانه رو بپیچونم به قول خودش با تبر معروفش تیکه تیکه ام میکنه! کرم پودرو برداشتم و برای پوشوندن چهره ی غمیگنم از هیچ لوازمی نگذشتم وآرایش غلیظی کردم!! البته غلیظ شدن آرایش من توی زیاده روی از ریمل و رژلب خلاصه میشد.. آروم وباحوصله آرایش کردم.. موهامو که الان ریشه های مشکیش دراومده بود سشوار کشیدم همه رو به صورت کج ازشالم بیرون ریختم وبا گل سر قرمزم بستمش.. مانتو خنک مشکی وشلوار برمودای هم رنگش پوشیدم و شال حریر قرمز روی موهام انداختم.. کفش های چرمی لژ دار مشکی رنگمو پوشیدم و پابند طلامو که نگین های قرمز داشت به مچ پای چپم انداختم .. خیلی خوب شده بودم.. آرایش زیاد قیافه ام رو عوض میکرد.. یک بار دیگه رژ لب قرمزمو روی لبم کشیدم و برای اطمینان توی کیفم گذاشتمش که همراهم داشته باشمش! داشتم ادکلن میزدم که دراتاقم باز شد وآرشا وارد اتاق شد! با دیدنم سوتی کشید وگفت: _به به می بینم که دُمی به خُمره زدی بانو؟ چه خبره امشب؟ _توهنوز یاد نگرفتی وقتی وارد اتاقی میشی قبلش باید دربزنی؟ _ای بابا هرچقدرم خوشگل بشی اخلاق زشتت سرجاشه ها! گیرنده دیگه! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #191 _خانم محترم میشه ازتون بپرسم دستتون رو چرا رو صورت من گذاشتین؟
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 اما یکم که گذشت .... سکوت کرد.... تپش قلبم به شدت بالا رفته بود یه جوری که احساس میکردم الان قلبم از جاش میزنه بیرون آرشام با کلافگی از جاش بلند شدو دستاش رو ،رو موهاش کشید چرا ادامه حرفش رو نمیزد؟ منم رو تخت نشستم وقتی رو تخت نشستم به طرفم چرخید و نگاهم کرد یه حس آشنایی تو چشاش موج میزد یه حسی که چند وقتی بود که خودم هم درگیرش بودم اما یه غم عمیق هم تو چشمش بود یه غمی که بیشتر به ترس شباهت داشت با چشمانی سوالی بهش نگاه کردم میخواستم بهش بفهمونم که ادامه حرفش رو بزنه انگار متوجه منظورم شد برای همین دوباره شروع به حرف زدن کرد: _اما یکم که گذشت فهمیدم.... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی_ویک دلم نمیخواست فکر اشتباهی بکنه و منو آدم کثیفی تصورکن
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 چشمکی زد وادامه داد: _خبریه امشب؟ مهراد کشون داریم؟ _نه خبری نیست قرارم نیست جلوی چشم اون آقا آفتابی بشم.. دارم با سمانه والمیرا میرم خرید! _ع پس بگو اون 3نفر هم خوشگل کرده بودن قراره برین برین! _کدوم 3نفر؟ _سمانه والمیرا وفرشته دیگه! _فرشته؟ _آره قرارنبوده بیاد؟ عصبی گفتم: _هیچ معلوم هست چی میگی؟ البته که قرارنبوده بیاد با دست پاچگی دست به صورتش کشید و گوشه لبشو خاروند وگفت: _انگار من همیشه گند میزنم.. شاید من اصلا اشتباه میکنم.. اصلا من میرم! بی توجه به آرشا با عصبانیت به گوشیم چنگ زدم وشماره ی سمانه رو گرفتم.. _جونم؟ _نگو که اون فرشته ی از دماغ فیل افتاده هم قراره بامابیاد! _اوهوم.. انگار نمیتونست حرف بزنه.. _همین الان بیا اتاقم.. _اوکی عزیزم... گوشی رو پرت کردم روی کیفم وجیغ خفه ای کشیدم.. دستمو روی سرم که نبض گرفته بود گذاشتم و باحرص طول وعرض اتاقو قدم میزدم که در اتاقم به صدا دراومد.. _بیاتو! سمانه اومد داخل وگفت: _چته تو؟ _اونو واسه چی باخودتون میارین وقتی قراره منم باشم؟ _من دعوت نکردم بخدا.. خودش اومد گفت منم میام.. چی بگم؟ بگم نه نیا صحرا قراره بیاد وازتو خوشش نمیاد؟ _نه خوب کاری کردی سکوت کردی منم حوصله بیرون رفتن نداشتم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #192 اما یکم که گذشت .... سکوت کرد.... تپش قلبم به شدت بالا رفته
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 دلم رو بهت باختم.... فهمیدم که کارات برام مهمه وقتی یه نفر بهت چپ نگاه میکنه میخوام همونجا بکشمش بعد خیره تو چشمام ادامه داد: _پریا من عاشقت شدم حتی حسم به تو فراتر از عشق هست احساس میکردم نمیتونم نفس بکشم زبونم بند اومده بود فقط به آرشام خیره شده بودم انتظار نداشتم این حرف رو بزنه .... خدایا یعنی واقعیته؟یعنی خواب نمیبینم؟ دیشب احساس میکردم حسم یه طرفه است اما الان میبینم که آرشام خودش ،رو در رو به عشقش نسبت به من اعتراف میکنه چند دقیقه ای گذشت و من همچنان حرفی نمیزدم آرشام سوالی نگام میکرد انگار تمام التماسش رو تو چشاش ریخته بود سعی داشت بهم بفهمونه که ردش نکنم چقدر چشماش معصومانه به خیره شده بودن رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی_ودو چشمکی زد وادامه داد: _خبریه امشب؟ مهراد کشون داریم؟
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 با تعجب وچشمای گرد شده اسممو صدازد! _صحرا؟ دیونه شدی؟ میخوای تنها بمونی توی عمارت؟ همه دارن همراه ما میان! خودمم نمیدونم چطوری شد که یه دفعه همگی عزمشونو جزم کردن باما بیان!!! باناراحتی گفتم: _مهرادم میاد؟ شماتت بار نگاهم کرد وباحرص گفت: _کی میخوای آدم بشی صحرا؟ کی؟ _من نمیام! _3روزه اومدیم اینجا دلت نمیخواد بری بیرون نفسی تازه کنی یا اصلا ببینی اینجا چه خبره وخیابون هاش چه شکلین؟ _شما برین من میبرم میگردونمش! باشنیدن صدای آرشا جفتمون برگشتیم وبهش نگاه کردیم! بازم در نزده وارد اتاق شده بود! _نمیخواد صحرا باما میاد بسه دیگه اینقدر ازخودش ضعف نشون داد! _با آرشا میرم! برگشت وبا اخم نگاهم کرد که گفتم: _نمیخوام خاطرات تلخ واسه خودم درست کنم سمانه.. منو ببخش! باشه ای زیرلب گفت ودلخور ادامه داد؛ _اگه حرف من واست ارزش نداره دیگه ادامه نمیدم! _حرفت ارزش داشت که الان اینجام! ارشا دستشو به هم کوبید وگفت: _خب خب دیگه بریم پی کارمون یه کم دیگه پیش بریم همه غصه هام میاد جلو چشمم! باحسرت پوفی کشیدم وبرای اینکه سمانه ازدستم دلخور نباشه گفتم: _بیخیالش بریم.. منم میام! با خوشحالی بغلم کرد و درمقابل چشمای گرد شده ی آرشا اتاقو ترک کردیم و همراه کم کم راه افتادیم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #193 دلم رو بهت باختم.... فهمیدم که کارات برام مهمه وقتی یه نفر
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 چطوری بهش بگم که حسمون به همدگی متقابل هست حرفی نمیزدم که یهو آرشام دستاش دو جلوی صورتم تکون داد سریع به خودم اومدم .... نگام رو ازش دزدیدم اما آرشام دست بردار نبود برای همین با لبخند گفت: _منتظرم شما هم حرفاتون رو بهم بگین پروردگارا ابن چرا انقدر جدی شده ؟ دوباره خواست چیزی بگه که یهو با شنیدن صدای در ساکت شد با حرص از جاش بر خاست و به طرف در رفت در رو باز کرد با دیدن مهران با چشم هایی خشمگین بهش نگاه کرد مهران متعجب وارد اتاق شد و با ترس گفت: _چی شده دوباره دعوا کردین ؟ از قیافه مهران خنده ام گرفته بود آرشام چشم غره ای نثارش کرد و گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی_وسه با تعجب وچشمای گرد شده اسممو صدازد! _صحرا؟ دیونه شدی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 توی مرکزهای خرید باشوق کاملا ظاهری لباس هارو نگاه میکردم و واسه هرکدوم یه بهونه میاوردم و اونقدر آروم آروم راه میرفتم که از جمع عقب بمونیم و چشمم به دست های قفل شده ی اون دو نفر نیوفته! یه لحظه چشمم بهشون افتاد که جلوی یه لباس خواب فروشی ایستاده بودن و فرشته بانیش باز به لباسی اشاره میکرد.. بی اراده نفس هام تند شد و دستم مشت شد! آرشا_میخوای ماهم بریم بخریم؟ _چی؟ به مغازه لباس خواب اشاره کرد وگفت: _ازاونا دیگه! باچشم غره واخم نگاهش کردم که گفت: _یعنی نفهمیدی داره میمیره تا جلب توجه کنه وعصبیت کنه؟ بدو بریم مغازه روبه روش خرید کنیم اونا نمیخرن اما ما میخریم تا چشمشون درآد! لبخند پلیدی روی لبم نشست و همراه آرشا رفتم وباهزار تا رنگ عوض کردن لباس خواب خیلی باز مسخره ای رو انتخاب کردم که آرشا هم درحالی که نیشش تا بناگوش باز️ بود عمدا لباسو بلند میکرد تا جلب توجه کنه! انگار آرشا درست حدس زده بود چون مهراد و فرشته به سمت ما اومدن وارد مغازه شدن! سریع خودمو جمع کردم و نگاهمو به آرشا دوختم! لباسو خریدیم واومدیم بریم بیرون که به مهراد نگاه کردم.. با اخمی وحشتناک به مشمای دستم نگاه میکرد.. یه لحظه نگرانش شدم... مردمو میشناختم.. خوب میدونستم این نوع نگاه ورنگ پریده اش اوج عصبانیتشه واگر قدرتشو داشت دنیا رو با این حجم عصبانیت به آتش میکشید! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #194 چطوری بهش بگم که حسمون به همدگی متقابل هست حرفی نمیزدم که یه
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _نه خیر چیه تو چرا صبح به این زودی اومدی اینجا؟ مهران_یادتون رفته امروز چقدر کار داریم ؟ زودباشین آماده بشین پایین منتظرتونم بعد بدون اینکه اجازه بده حرفی بزنیم از اتاق بیرون رفت از فرصت استفاده کردم سریع به طرف اتاق لباس رفتم آرشام با دیدنم لبخند زد و سرش رو تکون داد سریع یه دوش گرفتم و لباسم رو عوض کردم یهو یادم اومد ممکنه جاسوس صمدی دستگاه شنود یا دوربین تو اتاقمون وصل کرده باشه برای همین سریع بعد از اینکه آماده شدم از اتاق بیرون رفتم با ترس به طرف آرشام که رو مبل نشسته بود رفتم با دیدن من لبخندی زد و گفت: _چیه میخوای اعتراف کنی اینقدر هولی؟ چشم غره ای نثارش کردم و با صدای آرومی گفتم: _میشه بیای تراس.... مشکوک یه تای ابروش رو بالا انداخت رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀