eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
15.9هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
2 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #184 دیگه کم مونده بود که آرشام متن گزارش کار رو تموم کنه ساعت ۱
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 تو این مدت اخلاقش دستم اومده بود میدونستم همچین پسر سواستفاده گری نبود ولی میخواست من حرص بده و اذیت کنه به طرف تخت رفتیم رو لبه تخت ایستادم باز آروم گفتم: _فاصله ات رو رعایت کن باز خندید و درست وسط تخت خوابید با حرص بهش نگاه کردم اما چهره ی عادی به خودم گرفته بودم تا جاسوس صمدی از چیزی بو نبره همونطوری خیره بهش نگاه میکردم که یهو آرشام همونطوری که به آغوشش اشاره میکرد گفت: _خانومی بیا بغلم ..... وای خدا این چرا این حرکات جلف رو انجام میده به زور روی تخت دراز کشیدم دست راست آرشام زیر سرم بود و خیلی بهم نزدیک بودیم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وسه زن جوانی که پوشش عربی داشت و خودشو المیرا معرفی کر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 سمانه باخوشحالی ونیش باز گفت: _آره بریم خرید کنیم.. عاقل اندرسفیهانه نگاهش کردم و روبه المیرا ادامه دادم؛ _اوکی پس اگه اجازه بدین من میرم توی اتاقم استراحت کنم.. باحرف من سمانه گل ازگلش شکفت و حرف منو دنبال کرد و چند دقیقه بعد به سمت اتاق هامون رفتیم.. _فکرنمیکردم بااون مغز فندقیت پیشنهاد به این خوبی بدی! _متشکرم.. اما من پیشنهاد واسه خودم دادم توچرا اینقدر استقبال کردی؟ _راستش ازنگاه های اون دختر به تو خوشم نمیاد.. ترسیدم اگه بمونم چشمامو ببندم و دهنمو بازکنم!! آهی کشیدم و آهسته گفتم: _خودمم دارم اذیت میشم.. _وای صحرا فقط خدا میدونه چه عذابی کشیدم تا بتونم خودمو کنترل کنم و چیزی بارش نکنم! لبمو گزیدم تا بغض بزرگ توی گلومو قورت بدم.. _بیخیالش.. بیا حرفشو نزنیم! باسمانه رفتیم توی اتاق من وسمانه بادیدن تخت خواب بالبخند گفت: _صبحی کارد میزدی میثم خونش درنمیومد، آرشا دیونه اش کرده بود.. تاخود صبح مسخره بازی درآورده بود و نذاشته بود بخوابه.. _کاش من نمیومدم.. اومدنم جز اینکه به خودم وشماها آسیب برسونم هیچ فایده ای نداشت.. _بازتو رفتی توفاز غم؟ اصلا ببینم توکی رفتی حموم؟ _صبح بعدازاینکه آرشا اومد.. یه دونه زد توی صورتش وبا لحنی بامزه گفت: _خاک به سرم آرشاهم بود.. _میگم بقیه ی روزو توی آب نمک نخوابیدی؟ خانم خوش مزه اول اینکه ارشاخواب بود.. دوما موقع بیرون اومدن تشریف نداشتن هرچند اگرم بود چیزی تغییر نمیکرد چون از بچگی عادت دارم لباسامو توحموم تنم کنم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #185 تو این مدت اخلاقش دستم اومده بود میدونستم همچین پسر سواستفا
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 با صدای آروم و خشه داری گفتم: _این رفتار های جلف چیه از خودت نشون میدی؟ آرشام هم متقابلا مثل خودم گفت: _چیکار کنم میخوام نقش زن و شوهر رو به خوبی بازی کنم دیگه اخم کردم و حرفی نزدم آرشام وقتی دید سکوت کردم سرم رو به خودش نزدیک کرد و همونطوری که رو تخت دراز کشیده بودیم با یه دستش بغلم کرد چرا دروغ بگم یه حس شیرینی تمام وجودم رو فرا گرفته بود میخواستم زمان بایسته و ما تو این وضعیت بمونیم تپش قلبش با تمام وجود قلب بی قرارم رو آروم میکرد چشام رو بستم به صدای نفس هاش گوش دادم وقتی مامان و بابا از عشقشون به همدیگه حرف میزدن همیشه میگفتم الان عشق وجود نداره ..... عشق پاک تو همون دوره های مامان و بابام مونده رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وچهار سمانه باخوشحالی ونیش باز گفت: _آره بریم خرید کنی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 روی تخت کنارهم دراز کشیدیم و تاوقتی که چشم هامون گرم خواب شد از هردری حرف زدیم و ته حرف هامون به سوال پرسیدن من راجع به مهراد و پیچوندن وطرفه رفتن سمانه از جواب!! وقتی بیدارشدم سمانه نبود.. به ساعت نگاه کردم.. 2ونیم ظهر بود وبااین حساب من 4ساعت مثل خرس خوابیده بودم.. باتاسف واسه خودم سرتکون دادم و ازجام بلندشدم... راستش ته دلم ازخواب موندنم راضی بود.. اونقدر تنها زندگی کردم که دیگه تحمل جاهای شلوغ وجمعیت رو نداشتم.. آهی کشیدم و با فکری مریض به سمت پنجره حرکت کردم وپرده رو کنار کشیدم.. با دیدن منظره ی روبه روم چشمام برق زد و دهنم ازاون همه زیبایی باز موند.. بی نظیر بود دیدن صاحل زیبا وآرومی که چشم هامو نوازش میکرد.. تابحال دریایی به آرومی و زیبایی ندیده بودم.. چطور موقع اومدن متوجه اینجا نشده بودم.. البته دیشب هواتاریک بود وتمام حواس من درگیر مهراد بود.. باخودم فکرکردم.. طعم این ساحل واین آرامش رو فقط باید تنهایی چشید.. آرامش وخیال پردازی توی این ساحل می ارزیدبه غرغر های سمانه وچشم غره های زیر پوستی میثم! جلوی آینه ایستادم و آرایش صبحمو تمدید کردم واین دفعه رژ لب گلبهی زدم وبرای کمرنگ کردن ومات نشون دادنش هم تلاشی نکردم... لباس هامو پوشیدم وآماده شدم.. گوشیمو جا گذاشتم که آرامشو بهم نریزه این تکنولوژی مسخره وفتنه گر! یواشکی عمارتو ترک کردم و باچشمم رد ساحل رو گرفتم.. انگار ازاون بالا نزدیک تربه نظرمیرسید چون تا رسیدن به ساحل چند دقیقه ای باید پیاده روی میکردم.. هوا اونقدراهم که المیرا میگفت گرم نبود... هوا بخاطر ساحلی بودن محیط شرجی بود وچیز عجیبی نبود.. اما اونقدرا هم گرم نبود که نتونی بری بیرون وگرمارو تحمل کنی!! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
🌱کمک به دختر بچه بیمار. 🏮این دختر خانم هشت ساله گرفتار شدید و کم کاری مادرش که مستاجره و سرپرست او و خواهر و برادرش است قادر به تهیه او نیست و همیشه به علت مشکل و مصرف نکردن دارو دچار تب ، سرگیجه و تهوع میشه. 🍃برای تهیه بسته غذایی مناسب و داروهاش به کمک شما احتیاج داریم. 💳 شماره کارت خیمةالحسین (ع) (کپی با زدن روی کارت)👇
5041721113782578
ارتباط مستقیم با خیمة الحسین علیه السلام👇 https://eitaa.com/joinchat/3680043285Cde2fa697c3 مبالغ اضافه صرف سایر امور خیر می شود.
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #186 با صدای آروم و خشه داری گفتم: _این رفتار های جلف چیه از خودت
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 الان همه ی حس ها تو هوس ختم میشن اما الان میبینم که عشق هست عشق یعنی حاضر باشی بدون منت جونت رو فداش کنی عشق یعنی با وجود اینکه باهاش لجبازی میکنی اما وقتی ناراحت میشه دلت بگیره برای اینکه حال دلش رو خوب کنی همه ی تلاشت رو بکنی عشق هست اما عشق پاک کم وجود داره دیگه مطمئن حسم نسبت به آرشام شده بودم این حس چیزی جز عشق نبود اما یه چیزی عذابم میداد.... اونم این بود که عشقم بهش یک طرفه هست با این عشق یک طرفه چیکار باید میکردم؟ یعنی بعد از اینکه به ایران برگشتم این عشق از قلبم پاک میشه؟ با فکر به آینده کم کم چشام گرم شد و نفهمیدم کی خوابم برد... *(آرشام) وقتی سرش رو روی سینه ام گذاشت ناخودآگاه چشام رو بستم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وپنج روی تخت کنارهم دراز کشیدیم و تاوقتی که چشم هامون
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بالاخره به ساحل رسیدم و شوقی بچگانه توی دلم نشسته بود.. درست مثل بچه ای که برای اولین بار روی تاب نشسته باشه شوق توی دلم نشسته بود.. قدم میزدم و به نقاشی های خدا فکر میکردم.. برعکس بعضی نقاشی هاش که نمونه اش کشیدن زندگی زشت منه، بعضی هاشون اونقدر زیبا بود که بادیدنشون ساعت ها مات ومبهوت بمونی.. مثل اینجا.. مثل برکه ی پشت خونه ی نارگل!! آخ نارگل.. نارگل مهربونم.. چقدر دلم واسش تنگ شده خدایا.. به خودم قول میدم توی اولین فرصت برم وبهش سر بزنم!! همینطور مشغول فکر وخیال پردازی بودم وآروم آروم قدم میزدم که متوجه شدم ازعمارت دور شدم... به پشت سرم نگاه کردم.. تصویر ساختمان خیلی کوچیک شده بود واین نشون میداد زیادی دور شدم و باید برگردم.. همون طور آروم آروم مسیر بازگشت رو قدم زدم وبازهم مشغول ساختن آینده ای شدم که به رویا بودنش مطمئن بودم ومطمئن بودم که هرگز واقعیت پیدا نمیکنه!! دختر بچه ای تقریبا 2ساله باموهای بور وکم پشت رودیدم داشت به طرف دریا خیلی بامزه میدوید که سرعتش بیشترشد، تعادلشو ازدست داد و افتاد زمین! بی اراده به طرفش دویدم وبلندش کردم.. _با این عجله کجامیری آخه کوچولو؟ _خاک به سرم چی شد دخترم؟ به طرف صدا برگشتم.. زنی ریزه میزه خوش قیافه ای که ایرانی صحبت میکرد به طرفمون اومد وبچه رو از بغلم گرفت و به عربی گفت: _خیلی خیلی ممنونم.. یک لحظه غافل شدم از دستم فرار کرد! به ایرانی جواب دادم: _خواهش میکنم کاری نکردم.. ماشاالله انرژی داره! وقتی دید باهاش فارسی حرف میزنم خوشحال شد.. اسم دخترش پناه بود و اسم خودش پگاه... بخاطر موقعیت شغلی همسرش دبی زندگی میکردن.. پناه که انگار ازمن خوشش اومده بود باصداهایی بامزه ونافهموم خودشو انداخت توی بغلم ومنم تا تونستم صورت تپل وسفیدشو بوسه بارون کردم! صدای اشنایی که اسممو صدا میزد باعث شد پناهو به مادرش برگردونم وبا تعجب به مهراد که عصبی داشت به سمتمون میومد نگاه کنم.. اینجا چیکارمیکنه؟ باپگاه خداحافظی کردم وبه طرفش رفتم.. _اینجا چیکارمیکنی؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وشش بالاخره به ساحل رسیدم و شوقی بچگانه توی دلم نشسته ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _اینجا چیکار میکنی؟ این سوالی بود که همزمان از هم پرسیدیم.. _من که به خودم مربوط میشه اما شما اینجا چیکار میکنید جای سوال داره! کلافه یه دستشو به کمرش ودست دیگه روی لب هاش کشید.. میدونستم این حرکاتش از روی عصبانیته.. هرچی باشه این آدمی که روبه روی من ایستاده شوهرمن بوده و با تک تک رفتارهاش آشنا بودم... _یه ملتو علاف خودت کردی اینم جواب دادنته؟ _ملت واسه چی باید اعلاف من باشن؟ دستشو به سمت راه برگرشت دراز کرد وبی حوصله گفت: _بیا برو خودت میفهمی! دلم نمیخواست برم.. دلم میخواست باهاش برای️ مدت کوتاهی هم که شده تنها باشم و به ساختن رویاهام کنار مهراد ادامه بدم! _هروقت از️دریا خسته شدم برمیگردم.. پوزخندی زد وگفت: _مگه توازدریا خسته هم میشی؟ یادش بود.. مردمن هنوزم یادش مونده بود عادت های بچگونه مو!! لب گزیدم تا مانع لبخندی بشم که سرسختانه لب هامو هدف گرفته بود.. لبخندی از سر رضایت! _نه خسته نمیشم.. اما برمیگردم.. شما میتونی بری! اومد جلو.. توی یک قدمیم ایستاد.. چشماشو ریز کرد وپرسید: _چرا با شوهرت نیومدی؟ میخواستم لب باز کنم و حرف هایی رو که روی دلم مونده بود وشبیه غده ای سرطانی سالها بامن زندگی میکرد روبهش بگم.. میخواستم بگم چون شوهرم درست زمانی که فکرمیکردم همه چی خوبه ولم کرد وطلاقم داد.. اما سکوت کردم.. نگاهمو به دریا دوختم وگفتم: _من کنار دریا به آرزوهایی که بهشون نرسیدم فکرمیکنم، ترجیح میدم اینجوری جاهارو تنها برم! جاهای خوب لیاقت یاد آوری خاطرات خوب رو دارن!! تک خنده ای سرد.. شایدم ازسرنفرت کرد وگفت: _دریا اگه خوب بود که اسم زن روش نبود! نفس عمیقی کشیدم.. مثل خودش تک خنده ای تلخ تراز پوزخند زدم وبا تعنه واشاره به کار هاش گفتم: _هزاران زندگی سرهمین زن خراب شد وکسی ککش هم نگزید! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #187 الان همه ی حس ها تو هوس ختم میشن اما الان میبینم که عشق هست
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 دلم میخواست بغلش کنم و از حسم بهش بگم دلم میخواست بهش نگاه کنم بگم که چقدر دوستش دارم بهش بگم میخوام تا آخر عمر کنارم باشه این عشق رو تو قلبم پرورش بده اما همه ی این حرفا فقط چهره ی مادرم رو جلوی چشام می‌آورد مادری که تمام امیدش من بودم مادری که قلب شکسته اش وقتی آروم میگیره که قلب عزیز ترین کس اون فرد رو بشکنم مادری که ازم خواسته بود قلب یه دختر معصوم رو بشکنم و انتقامش رو بگیرم اما من دلم رو باخته بودم به اون دختر درگیر حسی شده بودم که تا الان احساسش نکرده بودم این حس من عشق بود.... تو کدوم سرنوشتی نوشته شده که عاشق قلب معشوقش رو بشکنه ؟ رسم عاشقی این نبود رسم عاشقی شکستن قلب یه دختر به خاطر کارهای خانواده اش نبود رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وهفت _اینجا چیکار میکنی؟ این سوالی بود که همزمان از هم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نمیدونم چقدر گذشته بود که جفتمون بدون دعوا وبدون پرخاش کنارهم ایستاده بودیم وبه دریا چشم دوخته بودیم.. شاید مهراد هم مثل من به آرزوهایی که بهشون نرسیده بود فکرمیکرد ورویاهای محالش رو روی آب هامیساخت... نگاهشو به پناه که مشغول آب بازی بود دوخت وگفت: _چه دنیای قشنگی داره این بچه.. نگاهی به مهراد که باحسرت به پناه میکرد انداختم وبدون حرف به سمت پناه برگشتم.. دستمو واسش تکون دادم که باذوقی بچگانه بادست های کوچیکش به آب ضربه میزد.. بی اراده لبخند روی لبم نشست وبالذت پلک هامو روی هم گذاشتم.. _میتونست بچه ی خودت باشه.. قلبم به یک باره ریتم گرفت.. بچه ام.. بچه ای که بخاطر کار این مرد لعنتی وخودخواهی های من قربانی شد.. الهی بمیرم واسه قلبی که ضربانشو باخود خواهی ازش گرفتم!! به مهراد نگاه کردم که چشم از پناه برنمیداشت.. دلم میخواست بکوبم توی صورتش وبگم همه چی تقصیر توبود اما سکوت کردم وقبل از اینکه دلم رسوام کنه راه برگشتو پیش گرفتم!! قبل از اینکه قدم دومو بردارم مچ دستم اسیر دست هاش شد.. _کجا؟ عادت داری ازحقیقت فرار کنی؟ میلرزیدم.. سردم شده بود.. دست های همیشه داغ مهراد چرا اینقدر یخ بود؟ باصدایی لرزون که ازشدت بغض وغم بود به دستم نگاه کردم وگفتم: _ولم کن.. بذار برم.. _تاکی میخوای از حقیقت فرار کنی؟ تاکی میخوای سرتو مثل کپک زیر برف کنی و... میون حرفش پریدم وگفتم: _بسه میگم.. بذار برم.. جوابی واسه نامردی هایی که درحقم کردی ندارم.. دستمو محکم کشید که باعث شد تعادلمو ازدست بدم وپرت بشم توی ب.غ.لش.. باچشم های گرد شده وپراز اشک به این حرکتش نگاه کردم وناباور به چشم هاش زل زدم.. _اما باید جواب بدی.. ناباور به کنار شقیقه هاش چند تار موی سفید افتاده بود نگاه کردم.. متوجه شد دارم به چی نگاه میکنم چون گفت: _سفیدی موهام ارزش شنیدن جوابوداره! قطره اشکم چکید.. لبم لرزید وباسختی تونستم کلماتی رو به زبون بیارم.. _ولم کن نامرد! _نامرد؟ پوزخند زد.. من نامردم؟ این همه آزادی و عشقت جدیدت رو از مردونگی من داری اونوقت هنوزم میگی نامرد.. انگار وقتش بود که حرف بزنم.. ازب.غ.لش خودمو بیرون کشیدم و صدامو بالا بردم وگفتم: _آره نامرد.. نامردی چون بابی رحمی بهم حمله کردی و مجبورم کردی باهات زیریک سقف زندگی کنم.. نامردی چون جلوی چشم من جلوی همه نامزد کردی وعشقتو معرفی کردی.. نامردی مهراد چون بهم نارو زدی وجلو چشمم ع.ش... بازی کردی.. نامردی نامردی نامردی.. چون باتموم نامردی هات دوستت داشتم و ولم کردی.. درست زمانی که فکرشو نمیکردم بدترین کادوی عمرمو بهم دادی وطلاقم دادی.. مگه نامرد به کی میگن؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #188 دلم میخواست بغلش کنم و از حسم بهش بگم دلم میخواست بهش نگاه
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 خدایا چه کنم با این عشق؟ چه کنم با قلب دلباخته ام؟چه کنم با قلب شکسته ی مادرم؟ سرم رو به طرف پریا چرخوندم خوابیده بود مثل یک فرشته آروم خوابیده بود چهره ی معصومش قلبم رو میلرزوند لبخندی به پهنای قلب بی قرارم زدم ....... دستانم رو ناخودآگاه به طرف صورتش بردم و نوازش گونه روی صورتش کشیدم بوسه ای بر روی موهاش زدم چشام رو بستم و با تموم وجود این حس رو تو تک تک وجودم ثبت کردم همونطوری که چشام رو بسته بودم گوشام رو تیز کردم بودم که اگه جاسوس صمدی رفت متوجه بشم نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که صدای باز و بسته شدن در به گوشم رسید دیگه مطمئن شده بودم که رفته برای همین با خیال راحت نفس آسوده ای کشیدم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀