عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #174 از طرف دیگه موقعیت کاریم...... اجازه نمیداد همچین کارهایی
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#175
_اشکالی نداره عزیزم معذرت خواهی نیاز نیست
ادا تشکر کرد و دوباره مشغول حرف زدن شدن
به شدت حوصله ام سر رفته بود
نمیدونم چند ساعت گذشته بود که از جام بلند شدم ورو به همه کردم و گفتم:
_ببخشید من به خاطر دیشب همچنان سردرد دارم....
با اجازتون میرم اتاقم استراحت کنم
همشون سری تکون دادن و گفتن اشکالی نداره
از پله ها بالا رفتم و نفس عمیقی کشیدم......
وای خدا رو شکر از دستشون خلاص شدم
نمیدونم چرا این جلسه آقایون این قدر طول کشید
در اتاقمون رو باز کردم و داخل اتاق شدم
به شدت خسته بودم .......
میدونستم تنها چیزی که حالم رو خوب میکرد
یه دوش آب گرم بود
به طرف حمام رفتم ،چند دقیقه ی طولانی دوش گرفتم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ودوازده صحرا: باحسرت به نقطه ای خیره شده بودم و هنوزم تنم ا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وسیزده
بروبابایی زیرلب نثارش کردم و بلندترگفتم: شیطونه میگه جوری بزنم توفکش نفهمه ازمن خورده یا ازدیوار!
باچشمای گردشده وخندون گفت:
_بامنی؟
فهمیدم خراب کاری کردم و بنده خدا حرفی نزده که کتک بخوره!!
سریع نیشمو باز کردم وگفتم:
_باتونبودم داشتم توفکرم با یکی دعوا میکردم!!
با این حرفم بلند بلند زد زیرخنده وگفت:
_خدا به اون بیچاره ای که توفکرته رحم کنه!
_زهر مار! احیانا دیرمون نبود؟ هواپیما؟ پرواز؟
چمدونمو از دستم گرفت ومثل یه قالب پنیر بلند کرد وگذاشت توی صندل عقب ماشینش وباهم سوار شدیم وحرکت کردیم سمت فرودگاه!
بی هوا پرسیدم:
_مهراد تنها میاد؟
نگاهشو از جاده نگرفت وگوشه ی لبشو به نشونه ندوستن کج کرد وگفت:
_نمیدونم!
_واتو مگه بلیط هارو نگرفتی؟ چطوری نمیدونی؟
_من نگرفتم میثم گرفته!
_اهان اوکی!
_مگه فرقی هم میکنه واست؟
_اگه فرق نداشت مطمئنا نمی پرسیدم!
_خیلی دوستش داری؟ بعدشم خندید وادامه داد:
_سوالم مسخره بود میدونم.. اگه نداشتی که اوضاع این نبود!
آهی کشیدم وبه جاده چشم دوختم وزیرلب گفتم؛
_بیشتر از دوست داشتن.. عادت به دوست داشته شدن کردم!!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #175 _اشکالی نداره عزیزم معذرت خواهی نیاز نیست ادا تشکر کرد و دوب
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#176
حالم بهتر شده بود
بعد از پوشیدن لباسم به شدت دلم اسپری مخصوصم رو خواست
به طرف کمد عطر هام رفتم در کمد رو باز کردم
اسپری ام رو برداشتم و انقدر اسپری به خودم زدم که انگار باهاش دوش میگرفتم
خواستم اسپری رو سرجاش بزارم که از دستم به طرف داخل کمد افتاد
رو زمین نشستم تا بتونم اسپری رو بردارم
همین که اسپری رو برداشتم
چشام به یه جفت پای مردانه افتاد اول
ترسیدم اما سعی کردم به خودم مسلط باشم
اسپری رو سرجاش گذاشتم
طوری که مرده متوجه نشه که اونو دیدم بهش نگاه کردم
وای این که یکی از زیر دست های صمدی هست که تو شرکتش دیدم
به شدت عصبانی شدم
الان یادم افتاد صمدی تو شرکت بهم گفت
احساس میکنه من و آرشام زن و شوهر نیستیم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسیزده بروبابایی زیرلب نثارش کردم و بلندترگفتم: شیطونه میگه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهارده
سوارهواپیما شدیم و من دائما چشمم به صندلی های اطراف بود ودنبال گمشده ای میگشتم که 4سال پیش گمش کرده بودم....
سمانه که فوبیای پرواز داشت زیرلب ذکر میگفت و میثم باگوشیش مشغول گرفتن شماره ای بود انگار..
ارشاهم کنارمن نشسته بود ومنتظر به میثم نگاه میکرد...
سمانه که از استرس دهنش خشک شده بود گفت:
_وای صحرا نمیتونم کنار پنجره باشم تا اونجا جنازه مو باید پیاده کنن توبیا کنار کناره من برم پیش شوهرم بشینم!
با اینکه راضی نبودم و کنار پنجره تنها لذت سفرم بود اما بخاطر ترسش جامونو عوض کردیم وآرشا هم صندلشو به سمانه داد...
داشتم کمربندمو می بستم که صدای معترض میثم به گوشم رسید:
_کجایی تو پسر؟ گفتم دیگه نمیای و گیت های پرواز رو بستن!
بازهم معظل همیشگی من.. تپش قلبم شروع شد.. با مکث سرمو بلند کردم و
چشمم به 2صندلی که خالی کنار میثم که حالا بامهراد وزن زیبایی به بازوی مهراد چنگ زده بود خشک...
دست هام یخ زد..
سمانه باخوش رویی احوال پرسی کرد..
آرشا ومیثم هم همینطور..
حالا نوبت من بود..
باید بی تفاوت می بود مگه نه؟؟
نقابم رو انگار جایی جا گذاشته بودم وپیداش نمیکردم!
روی زانوهام خم شدم و لبخند به لب سلام کردم و اون زن....
چی توی چشم هاش بود که بانگاهش خجالت کشیدم؟؟؟
فرشته اسمش بود.. بازهم مهراد پیش دستی کرد..
لعنت به تومهراد.. لعنت به تمام روزهایی که به تو فکر کردم!
من چی از زندگی اون میدونستم؟ این زن کیه مهراده؟ چرا معرفی نکرد؟ چرا هیچکس تعجب نکرد؟ چرا کسی چیزی به من نمیگفت؟؟؟؟؟؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #176 حالم بهتر شده بود بعد از پوشیدن لباسم به شدت دلم اسپری مخص
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#177
پس حتما شک کرده و یکی از افرادش رو فرستاده تا دستمون رو ، رو کنه
اگه الان یه جوری رفتار کنم که انگار دیدمش
و برم و به صمدی اینا بگم
احساس میکنن ما زن و شوهر نیستیم
و به خاطر همینه دست پاچه شدیم
باید وقتی آرشام اومد یه جوری باهاش رفتار کنم
که انگار یه زن و شوهر خیلی خوشبخت هستیم
و این جاسوس صمدی بره و به صمدی خبر بده
و بگه که ما رفتار هامون درست مثل زن و شوهر ها هست
همینطوری که داشتم به یک نقشه توپ فکر میکردم
که وقتی آرشام اومد عملی کنم
از اتاق بیرون اومدم .....
به طرف قهوه ساز رفتم و برای خودم قهوه درست کردم
بعد روی کاناپه نشستم
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود
که در باز شد و آرشام داخل اتاقمون شد
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهارده سوارهواپیما شدیم و من دائما چشمم به صندلی های اطراف
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپانزده
مهماندار شروع به توضیحات اولیه کرد.. باحسرت به ماسک اکسیژن دست مهماندار نگاه کردم و تودلم گفتم:
کاش میشد با اون وسیله نفس بکشم و راه کیپ شده ی قلبمو باز کنم!!
چشمم به سیاهی شب و شهرهایی که از ازاین بالا کوچیک تراز کف دست شده بودن بود اما تمام حواسم گرداگرد اون 2 صندلی آخر میچرخید و یواشکی از توی پنجره نیم رخ مرد نامرد گذشته ام بود...
دست های آرشا که پراز پسته های پوست کنده بود جلوم دراز شد..
باغم نگاهش کردم تا بفهمه پسته ها ولبخند اجباری رولبش دردمو دوا نمیکنه!!
پلک هاشو روی هم فشارداد وبا لبخند آهسته لب زد:
_درست میشه!
باحسرت به این همه امیدوار بودنش لبخند زدم دستمو بلند کردم برای گرفتن پسته ها!!
سمانه به صندلی چسبیده بود وچشم هاشو محکم روی هم فشار میداد.. شک نداشتم استرس وترس زیادی رو تحمل میکنه اما به قول میثم این سفر واسش لازم بود تا ترس از پروازش بشکنه!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #177 پس حتما شک کرده و یکی از افرادش رو فرستاده تا دستمون رو ، رو
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#178
برای اینکه نقشه ام رو عملی کنم
سریع به طرفش رفتم لبخندی بهش زدم
با تعجب بهم نگاه کرد
رو به روش با فاصله ی کمی ایستادم
دستام رو به طرف یقه اش بردم
و طوری که مثلا یقه اش رو مرتب میکنم
گفتم:
_عزیزم حتما خسته شدی ....
چشای آرشام از شدت تعجب از حدقه بیرون زده بود
بهش خیلی نزدیک شدم و درست تو یک میلی لیتری صورتش ایستادم
داشتم تو دلم از خنده میترکیدم قیافه آرشام خیلی خنده دار بود
بهش حق میدم بیچاره دست پاچه شده بود
باید زودتر بهش بگم که لو نده
برای همین دم گوشش با صدای خیلی خیلی آرومی گفتم :
_صمدی جاسوس فرستاده تو اتاقمون که چکمون کنه
آرشام با چشم هایی که معلوم بود عصبانی شده
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپانزده مهماندار شروع به توضیحات اولیه کرد.. باحسرت به ماسک
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وشانزده
#سیصد_وهفده
گیج به مهراد نگاه کردم که اشاره به گوشیم که روی میز بود کرد..
خنگ بازیم گل کرده بود.. یعنی چی؟ گوشیمو میخواست؟
صدایی شبیه پچ پچ که خیلی هم نامحسوس بود از آرشا شنیدم....
_خنگول میگه گوشیتو چک کن!
بردیا_ خانم ریاحی؟ حالتون خوبه؟ اتفاقی افتاده؟
وای خدایا چه غلطی کردم اومدم!!!
_بله چطور مگه؟
_انگار روبه راه نیستید! به حاله میگم اتاق هاتونو آماده کنه بقیه ی صحبت ها بمونه واسه فردا!
مرد جوانی که قیافه ی غربی داشت و ریش های کم پشت و بورش جذابیت خاصی بهش داده بود بالبخند گفت:
_نظرمنم همینه.. مهمونا خسته هستن.. بیشترازاین مزاحمشون نشیم بهتره!!
اون 3نفر دیگه که اسم های عربی داشتن و پیشوند اسمشون لقب (ابو) گرفته بودن تابع جمع شدن و بلند شدن..
کم کم همگی بلند شدیم ومن همونطورکه مات ومبهوت بودم گوشیمو محکم چنگ زده بودم همراه بچه ها به طبقه ی بالا رفتیم و با دیدن اتاق ها وتخت های 2 نفره آه از نهادم بلند شد!!!
باترس واسترس به آرشا نگاه کردم که بی تفاوت مشغول توضیح دادن موضوعی بود وانگار میثم از توضیح خوشش اومده بود و لبخند پیروزمندانه ای به لب داشت!!!
فرشته با اون صدای ظریف و لوسش شب بخیر گفت ومن فقط نگاهش کردم..
مهرادهم سرد شب بخیر گفت وپشت سر فرشته وارد اتاق شدن ودر اتاق بسته شد!!!
تپش قلبم اوج گرفت.. حسادت داشت خفه ام میکرد.. دلم میخواست از ته دلم جیغ بکشم.. اونقدر که ازگلوم خون بیاد.. سمانه انگارحالمو فهمیده بود..
کنار گوشم آهسته گفت:
_فکرکن هیچی ندیدی و بیخیال باش!
ازشدت بغض پوزخندی روی لبم نشست..
_به همین راحتی؟
اخم هاشو توهم کشید و محکم ایستاد وگفت:
_به همین راحتی!
_دلت خوشه سمانه!! شوهرت ور دلت نشسته نمیدونی حال خراب یعنی چی!!!
_منم کم سختی نکشیدم اصلا بگو ببینم امشب قراره با آرشا، تنها، تویک اتاق بخوابی؟؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #178 برای اینکه نقشه ام رو عملی کنم سریع به طرفش رفتم لبخندی بهش
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#179
آروم مثل خودم گفتم:
_ واقعا ؟؟خودت دیدیش؟
سری به نشانه مثبت تکون دادم و به چشم به اتاق لباس اشاره کردم
که یعنی جاسوسه تو اتاقه ....
آرشام که متوجه منظورم شده بود چشاشو با اطمینان بست
تا خیالم راحت بشه که فهمیده منظورم چی بوده
و مثل خودم به طرفم اومد
دستاش رو به طرف صورتم برد
و دستاش رو نوازش گونه روی صورتم کشید و گفت:
_وقتی تو رو میبینم تموم خستگی از تنم بیرون میره
تو چشاش یه حسی بود که احساس میکردم برام آشناست
احساس میکردم این حس رو تجربه کردم
تو فکر رفته بودم که آرشام دستام رو گرفت
به طرف کاناپه برد......
روی کاناپه نشست و منم رفتم و یه قهوه براش ریختم و آوردم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وشانزده #سیصد_وهفده گیج به مهراد نگاه کردم که اشاره به گوشیم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وهیجده
_وای سمانه من چیکار کنم؟؟
_خودم پیشت میخوابم سر صبح که شد جامونو عوض میکنیم..
باخجالت گفتم؛
_آخه زشته.. اومدین پیش هم خوش باشین من...
میون حرفم پرید وبالبخند چشمکی ریز زدوگفت:
_ما همون دقیقه های آخرم بسمونه!!
چشمم از این همه بی پرواییش گرد شد که آرشا ومیثم هم شب بخیر گفتن اومدن ازهم جدابشن که سمانه گفت:
_شرمنده آرشا جان این مدت توباید جور منو بکشی..
میثم گیج پرسید:
_یعنی چی؟ بیا بریم بخوابیم شوخیت گرفته نصف شبی؟
_شوخی نمیکنم عزیزم مثل اینکه حواست نیستا!! اینا به هم محرم نیستن وازهمه مهتر همه چی سوریه! همسرجان میفهمی چی میگم؟ سورییی!!
نگاهی به من انداخت ومن باشرمندگی سرمو پایین انداختم!
آرشا_ باشه من مشکلی ندارم که.. صداتو بیار پایین یوی میشنوه!! برین بخوابین مردیم از بیخوابی!! منم قول میدم واسه شوهرت خانوم خوبی باشم وخندید!
میثم یه دونه زد تو سر آرشا و گفت: خاک برسرت کنن چندش!
_اوکی چمدونتو میدم آرشا بیاره..
نگاهی به من انداخت که سرمو پایین انداختم!
_لازم نیست نگاهتو بدزدی صحرا جان تو هم جای خواهرم!
_ممنون ببخشید واقعا به اینجاش فکر نکرده بودم!
خلاصه بعداز کلی تعارف هرکدوم به اتاق خودمون رفتیم ومن یاد گوشیم افتادم!
رمزشو باز کردم وبه صفحه نگاه کردم...
اسمس داده بود.. باتعجب به شماره اش زل زدم!!! این شماره ی منو ازکجا پیدا کرده بود؟؟؟؟؟؟
پیامو باز کردم...
_بردیا قاچاق زن ودختر میکنه حق نداری باهاش هم کلام بشی..
شوهرت بی غیرتت که مثل ماست نیشش تا بناگوش بازه وچیزی بهت نمیگه!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #179 آروم مثل خودم گفتم: _ واقعا ؟؟خودت دیدیش؟ سری به نشانه مثب
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#180
به طرفش گرفتم و گفتم :
_عزیزم میشه بریم بالکن
آرشام که فهمید میخوام یه چیزی بهش بگم
سری تکون داد و از جاش بلندشد.....
به طرف بالکن رفتیم و در بالکن رو باز کردیم
وارد بالکن شدیم و در رو بستیم
از در بالکن فاصله گرفتیم و طوری ایستادیم
که مثلا داریم به محوطه نگاه میکنیم
همونطوری که به اطراف نگاه میکردم گفتم:
_باید یه جوری رفتار کنیم که باور کنه
ما زن و شوهریم و بره و به اون صمدی عوضی بگه
تا شاید اون صمدی دست از سرمون ....
هنوز حرفم رو کامل نزده بودم که یهو آرشام دستاش رو دور کمرم حلقه کرد
تپش قلبم به هزار رسیده بود
با چشمانی لرزان بهش نگاه کردم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وهیجده _وای سمانه من چیکار کنم؟؟ _خودم پیشت میخوابم سر صبح ک
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_ونوزده
چندبار بادقت پیامشو خوندم وچشمام هرلحظه گردترمیشد
"بردیا قاچاق زن ودختر میکنه حق نداری باهاش هم کلام بشی"
یعنی هنوزم روی من غیرت داره؟ یعنی... یعنی دوستم داره؟ دوباره تپش قلب اومد سراغم!
چرا نبست به بردیا عکس العمل نشون داد؟ من واسش مهم بودم؟ اگه مهم بودم اون زن الان توی اتاقش چه میکنه؟ اصلا اون زن کی بود که مهراد به عنوان همسفر همراه خودش آورده بود؟
بی اراده بدون اینکه کنترل زبونم دستم باشه گفتم:
_زنشه؟؟؟؟
سمانه با صدای متعجب گفت:
_وا؟ خل شدی؟
_هان؟
_چی هان؟
_چی هان چیه؟
بلند خندید و یه دونه زد توسرم وگفت:
_ببین منم مثل خودت دیونه میکنی!! نه زنش نیست البته تااونجایی که من خبر دارم...
_تاکجاشو خبرداری؟ این زن کیه باهاشه؟
_تااونجا که میثم هرچی پیش بیاد به من میگه ولی حرفی از مهراد وزن گرفتنش نزده پس مطمئنا این خانم تازه وارد تشریف دارن..
فهمیدنش کار سختی نیست فردا خودم باهاش دوست میشم و از زیر زبونش میکشم!
ترسیده از اینکه سمانه هم سرگرم اون بشه سریع واکنش نشون دادم وگفتم:
_نه دوست نشو.. نمیخوام بدونم.. اصلا به ماچه.. هرکی میخواد باشه!
چشماشو توی کاسه چرخوند وگفت:
_مطمئنی؟
_اوهوم!
باشه ای زیر لب گفت و ادامه داد:
_پاشو لباس هاتو عوض کن راحت بخوابی.. اینطور که پیداس این آقا بردیا چشمش تورو گرفته حسابی به خودت برس شاید غالبت کردیم به این خرپولا
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خورشید سپهرِ رهبری پیدا شد
احیاگر فقه جعفری پیدا شد
تبریک به مهدی (عج) که به عالم امشب
رخسار امام عسکری پیدا شد
#میلاد_امام_حسن_عسکری
#امام_حسن_عسکری
@estory_mazhabi
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #180 به طرفش گرفتم و گفتم : _عزیزم میشه بریم بالکن آرشام که فهم
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#181
لبخندی پر از آرامش بخش زد و گفت:
_احساس کردم از پشت سرمون داره نگاهمون میکنه
باید یه جوری رفتار کنیم که انگار داریم از هوای خوب لذت میبریم
زبونم بند اومده بود برای همین به تکون دادن سر اکتفا کردم
آرشام ادامه داد:
_حق با توعه .........
باید طوری رفتار کنیم که انگار زن و شوهر واقعی هستیم
نمیدونم این صمدی چی از جون ما میخواد
ببینیم این جاسوسی که فرستاده تا کی میخواد ما رو زیر نظر بگیره
نباید کاری کنیم که بیشتر شک کنه به نظرم
وقتی جاسوسش بره رفتار های ما رو براش تعریف کنه
شاید اطمینان پیدا کرد و دیگه دست از سرمون برداشت
به تایید از حرفش سری تکون دادم ......
چند دقیقه ی دیگه ای هم تو بالکن ایستادیم
شب شده بود و هوا تاریک بود
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونوزده چندبار بادقت پیامشو خوندم وچشمام هرلحظه گردترمیشد "بر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وبیست
اونقدر به متن پیامش نگاه کردم که خوابم برد..
صبح باتکون های شدید وصدای غرزدن سمانه که سعی داشت آروم حرف بزنه بیدارشدم.. ترسیده وباچشمای گرد شده نگاهش کردم که گفت:
_ای ذلیل بشی الهی.. ای من بمیرم از دست تو.. بلندشو دوساعته دارم صدات میزنم خواب موندیم الان همه بیدار میشن میفهمن من وتو پیش هم خوابیدیم!
باشنیدن این حرف مثل فنر توجام نشستم وگفتم:
_ساعت چنده؟
_هفت صبحه خواب موندیم من دارم میرم بیرونو بپا کسی نباشه!
بلاخره باکاراگاه بازی های سمانه و گیج بازی های من، سمانه رفت توی اتاقش و آرشا رو باشلوارک وچشمای خواب آلود و موهای پریشون انداخت بیرون!
ارشا که انگار موقع بدخواب شدن بداخلاق هم میشد با غرغر گفت:
_من دیگه جایی نمیرما.. همینجا یه گوشه میخوابیم کاری به کارهم نداریم که این همه پلیس بازی نداره سرصبحی آدمو زابراه میکنین اه!
_ببخشید!
کلافه موهاشو به هم ریخت وگفت:
_نمیخواد معذرت خواهی کنی حالا! میتونم رو تخت بخوابم؟
خیلی کسرخواب داشتم و خیلی دلم میخواست بخوابم اما واسه اینکه آرشا اذیت نشه دستمو به سمت تخت بلند کردم و گفتم:
_البته... بفرمایید!
بدون تعارف خودشو روی تخت انداخت وخوابید...
تصمیم گرفتم واسه اینکه خواب ازسرم بپره برم ودوش بگیرم!
چمدونمو که هنوز بازنکرده بودم بازکردم وحوله ولباس و... درآوردم وبا فکری مشغول اسمس مهراد دوش آب سرد گرفتم
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #181 لبخندی پر از آرامش بخش زد و گفت: _احساس کردم از پشت سرمون د
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#182
یه حسی بهم میگفت جاسوس صمدی هنوز هم داره نگامون میکنه
من و آرشام تو سکوت کنار هم ایستاده بودیم
به بیرون نگاه میکردیم
کم کم سردم شده بود آرشام تو فکر بود
برای همین نمیتونستم بگم که بریم داخل
دستام رو محکم دور خودم بغل کرده بودم تا یکم گرم بشم
آرشام به طرفم چرخید ......
وقتی من رو تو اون وضعیت دید
با مهربانی نگام کرد و گفت:
_ دختر وقتی سردته چرا نمیگی بریم داخل ؟
بعد به طرف من اومد و از بازوهام گرفت
با همدیگه داخل اتاقمون شدیم
فکرم درگیر بود ای کاش هر چه زود تر بره
گرنه یکم دیگه که میخوایم بخوابیم
مجبور میشم با آرشام روی یه تخت بخوابم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست اونقدر به متن پیامش نگاه کردم که خوابم برد.. صبح باتک
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وبیست_ویک
بعداز حموم نیم ساعته که بیشترشو آب بازی کرده بودم حسابی حالمو بهترکرد..
حموم هاشونو اونقدر رویایی ساخته بودن، آدم دلش میخواد بقیه ی عمرشو تو حموم زندگی کنه!
وقتی اومدم بیرون آرشا نبود ومنم ازفرصت استفاده کردم ودر رو از پشت قفل کردم و مشغول وارسی خونه شدم!
اتاقی تقریبا 40متری با کاغذ دیواری های قهوه ای طلایی که نور هالوژن های روی دیوار، رنگ طلایی کاغذدیواری هارو حسابی به رخ میکشیدن...
پرده ی قهوای سلطنتی با رگه های مینیاتوری طلایی..
جلوی پرده مبل نیم ست کرم قهوه ای جمع وجور خیلی قشنگ گذاشته بودن و وسط مبل ها آباژور پایه کوتاه کرمی بود وشاخه گل طلایی گران قیمت روی شیشه ی عسلی به صورت افتاده گذاشته بودن...
چپ اتاق هم تخت دونفره باتاجی بلند که توی سطنتی بودن حالت افراطی به خودش گرفته بود با روتختی کرم قهوه ای وروبه روی تخت تلوزیون ال سی دی روی دیوار نصب شده بود و کنار تخت میزتوالت قرار داشت و کنار دراتاق هم کمد لباس بزرگ که ست تخت و.. بود قرار داشت.. درکل رنگ اتاق ترکیبی از کرم قهوای وطلایی بود..
خلاصه دید زدن گوشه به گوشه ی اتاق که تموم شد موهامو سشوار کشیدم و
آرایش کم رنگ مات کردم ومیدونستم همینم با این شدت گرما به زودی پاک میشه..
مانتوی صورتی چرک که جنس نخی خنکی داشت شلوار برمودای مشکی کتان لوله ای پوشیدم و پابند طلامو که هدیه ی تولد 19سالگیم بود به پای راستم انداختم..
رنگ طلایی پابندم هارمونی زیبایی رو با سفیدی پاهای خوش تراشم ایجاد کرده بود.. بالذت چندبار پامو تکون دادم وتصمیم گرفتم وقتی برگشتم یه لاک قرمز جیغ پامو هامو مهمون کنم!!
رژلب کالباسی رنگ مانتومو چندبار دیگه روی لبم کشیدم ودرآخر با برق لب زیباترش کردم!
شال نخی مشکی بلندمو روی موهام انداختم و کف های عروسکی رنگ مانتومو پوشیدم.. به خودم عطر زدم واماده ی بیرون رفتن شدم که دراتاق زده شد!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #182 یه حسی بهم میگفت جاسوس صمدی هنوز هم داره نگامون میکنه من و آ
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#183
دعا دعا میکردم که هر چه زود تر بره
آرشام به طرف لپتاپش رفت
منم رفتم کنارش نشستم آرشام رو نمیدونم...
اما من داشتم وقت کشی میکردم تا اون مرتیکه بره
و من مجبور نشم امروز کنار آرشام بخوابم
آرشام لپتاپ رو باز کرد داشت گزارش کار مینوشت
خیره به لپتاپ چشم دوخته بودیم
از بس به لپتاپ خیره شده بودیم گردنم درد گرفته بود
برای همین ناخودآگاه سرم رو رو شونه آرشام گذاشتم
آرشام به طرفم چرخید و با تعجب بهم نگاه کرد
خدا مرگم بده این چه کاری بود کردم
ولی بعد به خودم دلداری دادم
که اشکال نداره فک میکنه به خاطر جاسوسه
این کار رو کردم تا صحنه سازی کنم
آرشام بعد چند لحظه خیره بهم لبخندی بهم زد و دوباره به لپتاپ خیره شد
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_ویک بعداز حموم نیم ساعته که بیشترشو آب بازی کرده بودم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وبیست_ودو
با فکراینکه آرشاست بدون پرسیدن در روبازکردم وبا بردیا که لبخند دندون نمایی روی لب هاش بود روبه رو شدم!
بایادآوری اسمس دیشب مهراد یه لحظه ترسیدم اما به روی خودم نیاوردم و باخوش رویی احوال پرسی کردم...
_خانم زیبا دیگه کم کم داشتیم نگرانتون میشدیم.. نمیخواید تشریف بیارید برای صبحانه؟
چقدر بامزه حرف میزد.. کلمه (ح) چنان ازته گلو میگفت که خنده ام گرفته بود..
بادیدن لبخندم که بخاطر لهجه ی عربیش روی لبم نشسته بود گل از گلش شکفت اما سریع اخم کردم و خیلی رسمی جوابشو دادم وگفتم چند دقیقه دیگه خدمت میرسم..
من نمیدونم این سمانه وآرشای گوربه گور شده کجا رفتن منو ول کردن به امون خدا..
اخه چطوری روم میشه خودم تنهایی پاشم برم توجمعشون که حتی نمیدونم اونا تواون جمع هستن یانه!!
شماره ی سمانه روگرفتم که سریع جواب داد...
_عزیزم میشه بگی کجایی تو؟
_تواتاقمم این سوال منم هست کجا منو ول کردین رفتین؟
_کجامیتونم برم؟ توی اتاقمم.. آقایون عجله داشتن واسه سمینار تشریف بردن!
_ع خوب شد بهت زنگ زدما.. داشتم میرفتم پایین!
_حالاکه نرفتی بدوبیا اتاقم قبل ازاینکه ازتنهایی دق کنم..
_باشه اومدم!
گوشی رو قطع کردم ویه باردیگه خودمو توی آینه برسی کردم.. همه چی خوب بود..
ازاتاق بیرون اومدم وبه سمت اتاق سمانه رفتم که چشمم به اتاق مهراد واون زن افتاد...
یعنی اونم الان تنهاست؟
یعنی میتونستم ازش حرف بکشم وبدونم کجای زندگی مهراد قرار داره؟؟
معلومه که نه! اصلا دلم نمیخواست ریختشو ببینم چه برسه به حرف زدن وحرف کشیدن!!!!
ده دقیقه ای هم طول کشید تا اتاق سمانه اینارو دقیق برسی کردم.. رنگ اتاقشون ترکیبی از سفید ومشکی بود!
_صحرا من گرسنمه چیکارکنم؟
_بردیا اومد دراتاقم و گفت ما منتظرتون هستیم به نظرت بریم پایین؟
_وای نه صحرا میثم تاکید داشت تانیومده جایی نرم!
_ای بابا زندونی شدیم مگه؟
_کی زندونیه؟
باشنیدن صدای میثم پشت سرمون جفتمون برگشتیم وبه قیافه ی خوشحالش نگاه کردیم!
_سلام..
_سلام صبح بخیر.. نگفتین کی قراره زندونی بشه؟
_منو سمانه دیگه.. اومدیم مسافرت که اتاق بمونیم؟
_من کی همچین حرفی زدم؟ بفرمایید بریم بیرون بنده خداها چندساعته منتظرمون هستن..
سمانه یه کم خودشو لوس کرد واخرشم اعتراف کرد که حرف خودش بوده و..
همراه میثم وآرشا وسمانه رفتیم پایین و بادیدن اون دو کفتر عاشق کنار هم حال خوشم خراب شد وبه سرعت نور عصبی شدم!
از امروز چزوندن هام شروع میشد ودعا میکردم مهراد دوستم داشته باشه وجواب پوزخند های بدبجنس فرشته رو بدم..
بالبخند دندون نما به بردیا نگاه کردم وسلام کردم.. باهمه احوال پرسی کردیم و حتی به اون دونفرنگاهم نکردم.. انگار نه انگار که وجود خارجی داشته باشن.. آرشاهم اومد کنارم نشست و....
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #183 دعا دعا میکردم که هر چه زود تر بره آرشام به طرف لپتاپش رفت
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#184
دیگه کم مونده بود که آرشام متن گزارش کار رو تموم کنه
ساعت ۱۲ شب بود و من به شدت خسته بودم و خوابم میومد
کم کم چشام گرم میشد که یهو آرشام گفت:
_عزیزم بریم بخوابیم .....
با چشایی از حدقه بیرون زده بهش خیره شدم
رو لباش لبخند خبیثانه ای بود ....
تو دلم گفت نکنه بخواد از این فرصت سواستفاده کنه
برای همین اخم کردم و بهش خیره شدم
خندید و از جا برخاست و دستم رو هم گرفت
به طرف تخت خواب میرفت و من رو هم پشت سرش میکشوند
همونطوری که از کنارش رد میشدم .......
با صدای خیلی آرومی گفتم:
_داری با دستای خودت قبر خودت رو میکنی
خندید و سری تکون داد که یعنی اشکال نداره
از کاراش حرصم گرفته بود
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_ودو با فکراینکه آرشاست بدون پرسیدن در روبازکردم وبا بر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وبیست_وسه
زن جوانی که پوشش عربی داشت و خودشو المیرا معرفی کرده بود حسابی با فرشته گرم گرفته بود..
حجاب کاملش فرشته رو معذب کرده بود..
همه ی ایناها رودرحالی که فقط گوش هام میشنید تجسم میکردم چون سرمو پایین انداخته بودم وخودمو با صبحانه مشغول کرده بودم..
_لقمه خامه عسل بگیرم واست عزیزم؟
انگار حواس مهراد جمع ما بود چون آرشا زمانی ازاین نوع محبت وعزیزم گفتن ها استفاده میکرد که مهرادو متوجه خودش کنه!
بالبخند مسخره ای تشکر کردم وگفتم:
_خودم میخورم دستت دردنکنه!
معذب بودم.. نمیتونستم توی جو به اون سنگیتی نفس بکشم..
بجز خدمه ها کلا 4تا زن بودیم وحدود 10_12 تا مرد!
تمام مدت حتی نیم نگاهی هم به مهراد ننداختم.. هیچوقت دلم نمیخواست از درونم چیزی بفهمه..
بودنش با اون زن کافی بود واسه فراموش کردن!!
بعداز صبحانه نیم ساعته که واسه من نیم قرن گذشت مردها به سمت اتاقی که احتمالا اتاق کار بود رفتن و ما زن ها به سمت نشیمن رفتیم و المیرا کم کم با منو سمانه گرم گرفت و همچنان فرشته سکوت کرده بود وگاهیم که هم نگاه می شدیم یه جوری بانفرت نگاهم میکرد که تا مغز استخونم رسوخ میکرد..
نگاهم به اون بود وغرق در افکار خودم بودم که متوجهم شد و پشت چشمی واسم نازک.. تحملم تموم شد وگفتم:
_انگار شما خصومت شخصی بامن دارید درسته؟
چشماشو گرد کرد وباتعجب پرسید:
_من؟
_بله شما.. مشکلی هست؟ اگه مشکلی دارید بفرمایید حل کنیم!
_من مشکلی ندارم عزیزم.. چه مشکلی میتونم داشته باشم؟
بی توجه به سوالش بدون جواب دادن روبه المیرا گفتم:
_میتونیم بریم این اطراف قدم بزنیم؟
_البته که میتونیم عزیزم.. اما الان هوا خیلی گرمه، غروب که هوا خنک شد میبرمت هرکجا که بخوای!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #184 دیگه کم مونده بود که آرشام متن گزارش کار رو تموم کنه ساعت ۱
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#185
تو این مدت اخلاقش دستم اومده بود
میدونستم همچین پسر سواستفاده گری نبود
ولی میخواست من حرص بده و اذیت کنه
به طرف تخت رفتیم رو لبه تخت ایستادم
باز آروم گفتم:
_فاصله ات رو رعایت کن
باز خندید و درست وسط تخت خوابید
با حرص بهش نگاه کردم
اما چهره ی عادی به خودم گرفته بودم
تا جاسوس صمدی از چیزی بو نبره
همونطوری خیره بهش نگاه میکردم که یهو
آرشام همونطوری که به آغوشش اشاره میکرد گفت:
_خانومی بیا بغلم .....
وای خدا این چرا این حرکات جلف رو انجام میده
به زور روی تخت دراز کشیدم دست راست آرشام زیر سرم بود
و خیلی بهم نزدیک بودیم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وسه زن جوانی که پوشش عربی داشت و خودشو المیرا معرفی کر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وبیست_وچهار
سمانه باخوشحالی ونیش باز گفت:
_آره بریم خرید کنیم..
عاقل اندرسفیهانه نگاهش کردم و روبه المیرا ادامه دادم؛
_اوکی پس اگه اجازه بدین من میرم توی اتاقم استراحت کنم..
باحرف من سمانه گل ازگلش شکفت و حرف منو دنبال کرد و چند دقیقه بعد به سمت اتاق هامون رفتیم..
_فکرنمیکردم بااون مغز فندقیت پیشنهاد به این خوبی بدی!
_متشکرم.. اما من پیشنهاد واسه خودم دادم توچرا اینقدر استقبال کردی؟
_راستش ازنگاه های اون دختر به تو خوشم نمیاد.. ترسیدم اگه بمونم چشمامو ببندم و دهنمو بازکنم!!
آهی کشیدم و آهسته گفتم:
_خودمم دارم اذیت میشم..
_وای صحرا فقط خدا میدونه چه عذابی کشیدم تا بتونم خودمو کنترل کنم و چیزی بارش نکنم!
لبمو گزیدم تا بغض بزرگ توی گلومو قورت بدم..
_بیخیالش.. بیا حرفشو نزنیم!
باسمانه رفتیم توی اتاق من وسمانه بادیدن تخت خواب بالبخند گفت:
_صبحی کارد میزدی میثم خونش درنمیومد، آرشا دیونه اش کرده بود.. تاخود صبح مسخره بازی درآورده بود و نذاشته بود بخوابه..
_کاش من نمیومدم.. اومدنم جز اینکه به خودم وشماها آسیب برسونم هیچ فایده ای نداشت..
_بازتو رفتی توفاز غم؟ اصلا ببینم توکی رفتی حموم؟
_صبح بعدازاینکه آرشا اومد..
یه دونه زد توی صورتش وبا لحنی بامزه گفت:
_خاک به سرم آرشاهم بود..
_میگم بقیه ی روزو توی آب نمک نخوابیدی؟ خانم خوش مزه اول اینکه ارشاخواب بود.. دوما موقع بیرون اومدن تشریف نداشتن هرچند اگرم بود چیزی تغییر نمیکرد چون از بچگی عادت دارم لباسامو توحموم تنم کنم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #185 تو این مدت اخلاقش دستم اومده بود میدونستم همچین پسر سواستفا
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#186
با صدای آروم و خشه داری گفتم:
_این رفتار های جلف چیه از خودت نشون میدی؟
آرشام هم متقابلا مثل خودم گفت:
_چیکار کنم میخوام نقش زن و شوهر رو به خوبی بازی کنم دیگه
اخم کردم و حرفی نزدم
آرشام وقتی دید سکوت کردم سرم رو به خودش نزدیک کرد
و همونطوری که رو تخت دراز کشیده بودیم
با یه دستش بغلم کرد
چرا دروغ بگم یه حس شیرینی تمام وجودم رو فرا گرفته بود
میخواستم زمان بایسته و ما تو این وضعیت بمونیم
تپش قلبش با تمام وجود قلب بی قرارم رو آروم میکرد
چشام رو بستم به صدای نفس هاش گوش دادم
وقتی مامان و بابا از عشقشون به همدیگه حرف میزدن
همیشه میگفتم الان عشق وجود نداره .....
عشق پاک تو همون دوره های مامان و بابام مونده
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وچهار سمانه باخوشحالی ونیش باز گفت: _آره بریم خرید کنی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وبیست_وپنج
روی تخت کنارهم دراز کشیدیم و تاوقتی که چشم هامون گرم خواب شد از هردری حرف زدیم و ته حرف هامون به سوال پرسیدن من راجع به مهراد و پیچوندن وطرفه رفتن سمانه از جواب!!
وقتی بیدارشدم سمانه نبود.. به ساعت نگاه کردم.. 2ونیم ظهر بود وبااین حساب من 4ساعت مثل خرس خوابیده بودم..
باتاسف واسه خودم سرتکون دادم و ازجام بلندشدم...
راستش ته دلم ازخواب موندنم راضی بود.. اونقدر تنها زندگی کردم که دیگه تحمل جاهای شلوغ وجمعیت رو نداشتم..
آهی کشیدم و با فکری مریض به سمت پنجره حرکت کردم وپرده رو کنار کشیدم..
با دیدن منظره ی روبه روم چشمام برق زد و دهنم ازاون همه زیبایی باز موند..
بی نظیر بود دیدن صاحل زیبا وآرومی که چشم هامو نوازش میکرد..
تابحال دریایی به آرومی و زیبایی ندیده بودم..
چطور موقع اومدن متوجه اینجا نشده بودم..
البته دیشب هواتاریک بود وتمام حواس من درگیر مهراد بود..
باخودم فکرکردم.. طعم این ساحل واین آرامش رو فقط باید تنهایی چشید..
آرامش وخیال پردازی توی این ساحل می ارزیدبه غرغر های سمانه وچشم غره های زیر پوستی میثم!
جلوی آینه ایستادم و آرایش صبحمو تمدید کردم واین دفعه رژ لب گلبهی زدم وبرای کمرنگ کردن ومات نشون دادنش هم تلاشی نکردم...
لباس هامو پوشیدم وآماده شدم..
گوشیمو جا گذاشتم که آرامشو بهم نریزه این تکنولوژی مسخره وفتنه گر!
یواشکی عمارتو ترک کردم و باچشمم رد ساحل رو گرفتم..
انگار ازاون بالا نزدیک تربه نظرمیرسید چون تا رسیدن به ساحل چند دقیقه ای باید پیاده روی میکردم..
هوا اونقدراهم که المیرا میگفت گرم نبود...
هوا بخاطر ساحلی بودن محیط شرجی بود وچیز عجیبی نبود.. اما اونقدرا هم گرم نبود که نتونی بری بیرون وگرمارو تحمل کنی!!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
هدایت شده از خیمة الحسین (علیه السلام)
🌱کمک #ضروری به دختر بچه بیمار.
🏮این دختر خانم هشت ساله گرفتار #کمخونی شدید و کم کاری #تیروئیده
مادرش که مستاجره و سرپرست او و خواهر و برادرش است قادر به تهیه #داروهای او نیست و همیشه به علت مشکل #تغذیه و مصرف نکردن دارو دچار تب ، سرگیجه و تهوع میشه.
🍃برای تهیه بسته غذایی مناسب و داروهاش به کمک شما احتیاج داریم.
💳 شماره کارت #رسمی خیمةالحسین (ع)
(کپی با زدن روی کارت)👇
5041721113782578ارتباط مستقیم با خیمة الحسین علیه السلام👇 https://eitaa.com/joinchat/3680043285Cde2fa697c3 مبالغ اضافه صرف سایر امور خیر می شود.
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #186 با صدای آروم و خشه داری گفتم: _این رفتار های جلف چیه از خودت
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#187
الان همه ی حس ها تو هوس ختم میشن
اما الان میبینم که عشق هست
عشق یعنی حاضر باشی بدون منت جونت رو فداش کنی
عشق یعنی با وجود اینکه باهاش لجبازی میکنی اما وقتی ناراحت میشه دلت بگیره
برای اینکه حال دلش رو خوب کنی همه ی تلاشت رو بکنی
عشق هست اما عشق پاک کم وجود داره
دیگه مطمئن حسم نسبت به آرشام شده بودم
این حس چیزی جز عشق نبود
اما یه چیزی عذابم میداد....
اونم این بود که عشقم بهش یک طرفه هست
با این عشق یک طرفه چیکار باید میکردم؟
یعنی بعد از اینکه به ایران برگشتم این عشق از قلبم پاک میشه؟
با فکر به آینده کم کم چشام گرم شد و نفهمیدم کی خوابم برد...
*(آرشام)
وقتی سرش رو روی سینه ام گذاشت
ناخودآگاه چشام رو بستم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وپنج روی تخت کنارهم دراز کشیدیم و تاوقتی که چشم هامون
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وبیست_وشش
بالاخره به ساحل رسیدم و شوقی بچگانه توی دلم نشسته بود..
درست مثل بچه ای که برای اولین بار روی تاب نشسته باشه شوق توی دلم نشسته بود..
قدم میزدم و به نقاشی های خدا فکر میکردم..
برعکس بعضی نقاشی هاش که نمونه اش کشیدن زندگی زشت منه، بعضی هاشون اونقدر زیبا بود که بادیدنشون ساعت ها مات ومبهوت بمونی.. مثل اینجا.. مثل برکه ی پشت خونه ی نارگل!!
آخ نارگل.. نارگل مهربونم.. چقدر دلم واسش تنگ شده خدایا..
به خودم قول میدم توی اولین فرصت برم وبهش سر بزنم!!
همینطور مشغول فکر وخیال پردازی بودم وآروم آروم قدم میزدم که متوجه شدم ازعمارت دور شدم... به پشت سرم نگاه کردم..
تصویر ساختمان خیلی کوچیک شده بود واین نشون میداد زیادی دور شدم و باید برگردم..
همون طور آروم آروم مسیر بازگشت رو قدم زدم وبازهم مشغول ساختن آینده ای شدم که به رویا بودنش مطمئن بودم ومطمئن بودم که هرگز واقعیت پیدا نمیکنه!!
دختر بچه ای تقریبا 2ساله باموهای بور وکم پشت رودیدم داشت به طرف دریا خیلی بامزه میدوید که سرعتش بیشترشد، تعادلشو ازدست داد و افتاد زمین!
بی اراده به طرفش دویدم وبلندش کردم..
_با این عجله کجامیری آخه کوچولو؟
_خاک به سرم چی شد دخترم؟
به طرف صدا برگشتم.. زنی ریزه میزه خوش قیافه ای که ایرانی صحبت میکرد به طرفمون اومد وبچه رو از بغلم گرفت و به عربی گفت:
_خیلی خیلی ممنونم.. یک لحظه غافل شدم از دستم فرار کرد!
به ایرانی جواب دادم:
_خواهش میکنم کاری نکردم.. ماشاالله انرژی داره!
وقتی دید باهاش فارسی حرف میزنم خوشحال شد..
اسم دخترش پناه بود و اسم خودش پگاه... بخاطر موقعیت شغلی همسرش دبی زندگی میکردن..
پناه که انگار ازمن خوشش اومده بود باصداهایی بامزه ونافهموم خودشو انداخت توی بغلم ومنم تا تونستم صورت تپل وسفیدشو بوسه بارون کردم!
صدای اشنایی که اسممو صدا میزد باعث شد پناهو به مادرش برگردونم وبا تعجب به مهراد که عصبی داشت به سمتمون میومد نگاه کنم..
اینجا چیکارمیکنه؟
باپگاه خداحافظی کردم وبه طرفش رفتم..
_اینجا چیکارمیکنی؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وشش بالاخره به ساحل رسیدم و شوقی بچگانه توی دلم نشسته ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وبیست_وهفت
_اینجا چیکار میکنی؟
این سوالی بود که همزمان از هم پرسیدیم..
_من که به خودم مربوط میشه اما شما اینجا چیکار میکنید جای سوال داره!
کلافه یه دستشو به کمرش ودست دیگه روی لب هاش کشید..
میدونستم این حرکاتش از روی عصبانیته.. هرچی باشه این آدمی که روبه روی من ایستاده شوهرمن بوده و با تک تک رفتارهاش آشنا بودم...
_یه ملتو علاف خودت کردی اینم جواب دادنته؟
_ملت واسه چی باید اعلاف من باشن؟
دستشو به سمت راه برگرشت دراز کرد وبی حوصله گفت:
_بیا برو خودت میفهمی!
دلم نمیخواست برم.. دلم میخواست باهاش برای️ مدت کوتاهی هم که شده تنها باشم و به ساختن رویاهام کنار مهراد ادامه بدم!
_هروقت از️دریا خسته شدم برمیگردم..
پوزخندی زد وگفت:
_مگه توازدریا خسته هم میشی؟
یادش بود.. مردمن هنوزم یادش مونده بود عادت های بچگونه مو!!
لب گزیدم تا مانع لبخندی بشم که سرسختانه لب هامو هدف گرفته بود.. لبخندی از سر رضایت!
_نه خسته نمیشم.. اما برمیگردم.. شما میتونی بری!
اومد جلو.. توی یک قدمیم ایستاد.. چشماشو ریز کرد وپرسید:
_چرا با شوهرت نیومدی؟
میخواستم لب باز کنم و حرف هایی رو که روی دلم مونده بود وشبیه غده ای سرطانی سالها بامن زندگی میکرد روبهش بگم..
میخواستم بگم چون شوهرم درست زمانی که فکرمیکردم همه چی خوبه ولم کرد وطلاقم داد..
اما سکوت کردم.. نگاهمو به دریا دوختم وگفتم:
_من کنار دریا به آرزوهایی که بهشون نرسیدم فکرمیکنم، ترجیح میدم اینجوری جاهارو تنها برم! جاهای خوب لیاقت یاد آوری خاطرات خوب رو دارن!!
تک خنده ای سرد.. شایدم ازسرنفرت کرد وگفت:
_دریا اگه خوب بود که اسم زن روش نبود!
نفس عمیقی کشیدم.. مثل خودش تک خنده ای تلخ تراز پوزخند زدم وبا تعنه واشاره به کار هاش گفتم:
_هزاران زندگی سرهمین زن خراب شد وکسی ککش هم نگزید!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥