🍃🍃
در غزلی دیگر، که در آن خدا متکلم است و انسان مخاطب، به عظمت مقام انسان اشاره میشود که در واقع موسی، مصطفی، یوسف، مسیح و اسفندیار و مرتضای وقت است، اما در این جهان و تعلقات آن چون ماهی در زیر ابرِ تن مانده است و از او دعوت میشود که چون ذوالفقار غلاف تن را که چوبین است بشکند و خود را از شکستهدلی برهاند و آزاد کند:
«منگر به هر گدایی که تو خاص از آنِ مایی
مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی
به عصا شکاف دریا که تو موسیِ زمانی
بدران قبای مه را که ز نورِ مصطفایی
بشکن سبویِ خوبان که تو یوسفِ جمالی
چو مسیح دم روان کن که تو نیز از آن هوایی
به صف اندرآی تنها که سفندیارِ وقتی
درِ خیبر است برکن که علیّ مرتضایی...
تو چنین نهان دریغی که مهی به زیرِ میغی
بدران تو میغِ تن را که مهیّ و خوشلقایی...
تو چو تیغِ ذوالفقاری تنِ تو غلافِ چوبین
اگر این غلاف بشکست تو شکستهدل چرایی..
ز غلافِ خود برون آ، که تو تیغِ آبداری
ز کمینِ کانْ برون آ، که تو نقدِ بس رَوایی...»
#مولوی /دکتر تقی پورنامداریان
داستان پیامبران در
#کلیات شمس
"شرح و تفسیر عرفانی داستانها در غزلهای مولوی"
@TAMASHAGAH