eitaa logo
تماشاگه راز
280 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💐 پیلی را آوردند برسرِ چشمه‌ای که آب خورَد. خود را در آب می‌دید و می‌رمید. او می‌پنداشت که از دیگری می‌رمد، نمی‌دانست که از خود می‌رمد. همه‌ی اخلاقِ بد، از ظلم و کین و حسد و حرص و بی‌رحمی و کبر، چون در تو است نمی‌رنجی، چون آن را در دیگری می‌بینی می‌رمی و می‌رنجی. (جلال‌الدین محمد . اسطرلاب حق: گزیده‌ی فیه ما فیه. انتخاب و توضیح . تهران: ماهی، ۱۳۹۶، چاپ ۱، صفحه‌ی ۵۲) https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🍃💐 چو تو پنهان شوی از من همه تاریکی و کفرم چو تو پیدا شوی بر من مسلمانم به جان تو گر آبی خوردم از کوزه خیال تو در او دیدم وگر یک دم زدم بی‌تو پشیمانم به جان تو 🍁🍂 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
3-Khashayar_Kakavand_Dordane.mp3
667.6K
‌✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 می‌زنم حلقه در هر خانه‌ای هست در کوی شما دیوانه‌ای مرغ جان دیوانه آن دام شد دام عشق دلبری دردانه‌ای عقل‌ها نعره زنان کآخر کجاست در جنون دریادلی مردانه‌ای ای خدا مجنون آن لیلی کجاست تا به گوشش دردمیم افسانه‌ای 🌺 🌾🍂 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🌼🌼🌼🌼🌼 ملولان همه رفتند در خانه ببندید بر آن عقل ملولانه همه جمع بخندید به معراج برآیید چو از آل رسولید رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید چو او ماه شکافید شما ابر چرایید چو او چست و ظریفست شما چون هلپندید ملولان به چه رفتید که مردانه در این راه چو و چو شداد دمی کوه نکندید چو نباشید ز متابید چو رنجور نباشید سر خویش مبندید چنان گشت و چنین گشت چنان راست نیاید مدانید که چونید مدانید که چندید چو آن چشمه بدیدیت چرا آب نگشتید چو آن خویش بدیدیت چرا خویش پسندید چو در کان نباتید ترش روی چرایید چو در آب حیاتید چرا خشک و نژندید چنین برمستیزید ز دولت مگریزید چه امکان گریزست که در دام کمندید گرفتار کمندید کز او هیچ امان نیست مپیچید مپیچید بر استیزه مرندید چو پروانه جانباز بسایید بر این شمع چه موقوف رفیقید چه وابسته بندید از این شمع بسوزید دل و جان بفروزید تن تازه بپوشید چو این کهنه فکندید ز روباه چه ترسید شما شیرنژادید خر لنگ چرایید چو از پشت سمندید همان یار بیاید در دولت بگشاید که آن یار کلیدست شما جمله کلندید خموشید که گفتار فروخورد شما را خریدار چو طوطیست شما شکر و قندید 📚 - دیوان شمس - غزل شماره ۶۳۸ سلام و درود بر یاران نیکو سرشت اندیشه تان والا دلتان گرم از زلال عشق روز تان با نشاط ...🍂🌹♥️ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🍃💐 "خداوند در آثار مولانا" خدای مولانا دردیوان شمس ومثنوی مهربان است .،از بنده اش جدا نیست.. خورشید مهربانی است ونور روشنی بخش دلهاست. "همه دلها به خداوند راه دارد‌". می توان رایحه روح نوازولطف ورحمت وفضل وعنایت اورا دربیشتر ابیات مولانا حس کرد. خداوند در اشعار مولانا درمقابل خطا وگناه بندگانش... هرگز روترش نمی کند. عذر گناه را به بندگانش تلقین می کند با زبان بی زبانی می گوید. "صدبار اگر توبه شکستی بازآ" می فرماید: نا امیدی را خداگردن زده ست چون گناه ومعصیت طاعت شده ست درکلیات# شمس می فرماید: به گوش ودل پنهانی بگفت رحمت کل که هرچه خواهی می کن ولی زما مکسل در آثار رحمت وبخشش خداوند آنچنان وسیع است که حتی ابلیس هم امید رحمت دارد.. خدای مولانا سرچشمه ی بی انتهای نور وسروراست‌.یاد او آرامش دلها وسبب شادمانی وسرمستی وخشنودی است.. "مهم را لطف درلطف است از آنم بی قرار ای دل دلم پر چشمه ی حیوان،تنم در لاله زار ای دل" شمس از نظر مولوی یکی از رسالتهای پیامبران فرا خواندن مردم به لطف ورحمت حق است. انبیا گفتند نومیدی بداست فضل ورحمت های باری بی حداست مولانا بهترین رابطه ی انسان را باحق عشق می داند. منم بهشت خدا،لیک نام من عشق است که از فشار رهد هر دلی کش افشردم شمس https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تا باد سعادت ز محمد خبر افکند زان مردی و زان حمله شقاوت سپر افکند از حال گدا نیست عجب گر شود او پست تیغ غم تو از سر صد شاه سر افکند روزی پسر ادهم اندر پی آهو مانند فلک مرکب شبدیز برافکند دادیش یکی شربت کز لذت و بویش مستیش به سر برشد و از اسب درافکند گفتند همه کس به سر کوی تحیر مسکین پسر ادهم تاج و کمر افکند از نام تو بود آنک سلیمان به یکی مرغ در ملکت بلقیس شکوه و ظفر افکند از یاد تو بود آنک محمد به اشارت غوغای دو نیمه شدن اندر قمر افکند 📚 - دیوان شمس - غزل شماره ۶۴۰ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
معشوقی مقامی بالاتر از عاشقی است. ابتدا انسان عاشق می‌شود و از عاشقی حظّی بسیار می‌برد، امّا نباید در همین مرحله بماند. عشق اگر در انسان پیش‌رونده باشد و به سوی تعالی حرکت کند، او را در نهایت به معشوق و حظِّ معشوقی سوق می‌دهد.. به تعبیرِ مولانا، امروزِ انسان عاشقی است و فردایِ او می‌بایست معشوقی باشد. گویی عاشقی، مشقِ معشوقی است. می‌توان آن را تمرین دوست داشتن برای دوست داشته شدن نامید. توقّع دوست داشته شدن قبل از دوست داشتن توهّمی بیش نیست. اوّلین پلهٔ نردبانِ عشق، عاشقی و آخرین پلهٔ آن معشوقی است. این نردبان را «پله پله تا ملاقات خدا» باید پیمود. "امروزِ دلم عشق است، فردایِ دلم معشوق امروزِ دلم در دل فردای دگر دارد" https://eitaa.com/TAMASHAGAH
دانی شب چیست بشنو ای فرزانه خلوت کن عاشقان ز هر بیگانه خاصه امشب که با مهم همخانه من مستم و مه عاشق و شب دیوانه ✨✨✨✨ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم وگر از من طلبی جان نستیزم نستیزم قدحی دارم بر کف به خدا تا تو نیایی هله تا روز قیامت نه بنوشم نه بریزم سحرم روی چو ماهت شب من زلف سیاهت به خدا بی‌رخ و زلفت نه بخسبم نه بخیزم من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهل زمانم ✨ 👌👌👌👌👌 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
هدایت شده از تماشاگه راز
هوالعزیز💐 ✨بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ✨ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست ✨بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست ✨گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست ✨وآن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست وآن ناز و باز و تندی دربانم آرزوست ✨در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست ✨این نان و آب چرخ چو سیل است بی وفا من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست ✨یعقوب وار وا اسفاها همی‌زنم دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست ✨والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست ✨زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست ✨جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او آن نور روی موسی عمرانم آرزوست ✨زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول آن های هوی و نعره مستانم آرزوست ✨گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام مهر است بر دهانم و افغانم آرزوست ✨دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست ✨گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست ✨هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد کان عقیق نادر ارزانم آرزوست ✨پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست ✨خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست ✨گوشم شنید قصه ایمان و مست شد کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست ✨یک دست جام باده و یک دست جعد یار رقصی چنین میانه میدانم آرزوست ✨می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست ✨من هم رباب عشقم و عشقم ربابی است وآن لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست ✨باقی این غزل را ای مطرب ظریف زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست ✨بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست https://eitaa.com/TAMASHAGAH
✨✨✨✨✨ ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما https://eitaa.com/TAMASHAGAH
اینجا کسی است پنهان هم‌چون خیال در دل اما فروغ رویش ارکان من گرفته در چشمِ من، نیاید خوبانِ جملهِ عالم بنگر خیالِ خوبش، مژگان ِمن گرفته https://eitaa.com/TAMASHAGAH
ما خیالِ یارِ خودرا پیشِ خود بنشاندیم..🍎🍏 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
آتش است این بانگ نای و نیست باد هرکه این آتش ندارد نیست باد آتش عشق است کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر می فتاد از نی آتش بیرون می آید نه باد و این آتش عشق است معنوی دفتر اول https://eitaa.com/TAMASHAGAH
هدایت شده از تماشاگه راز
آتش است این بانگ نای و نیست باد هرکه این آتش ندارد نیست باد آتش عشق است کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر می فتاد از نی آتش بیرون می آید نه باد و این آتش عشق است معنوی دفتر اول https://eitaa.com/TAMASHAGAH
نی حریف هر که از یاری برید پرده ها اش پرده های ما درید نی یار هرکسی است که در فراق یار است پرده های موسیقی نی پرده های راز را برای ما درید https://eitaa.com/TAMASHAGAH
مفهوم زمان در نزد عارفان🍃 روزها گر رفت گو رو باک نیست تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست معنوی دفتر اول https://eitaa.com/TAMASHAGAH
هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستی و آن ساقی هر هستی، با ساغر شاهانه https://eitaa.com/TAMASHAGAH
‍ زان روزنِ دزدیده ، من ، چو مَه ، پیامت می کنم.... https://eitaa.com/TAMASHAGAH
هوالعزیز💐 فخر جمله ساقیانی ساغرت در کار باد چشم تو مخمور باد و جان ما خمار باد ای ز نوشانوش بزمت هوش‌ها بی‌هوش باد وی ز جوشاجوش عشقت عقل بی‌دستار باد چون زنان مصر جان را دست و دل مجروح باد یوسف مصری همیشه شورش بازار باد ساقیا از دست تو بس دست‌ها از دست شد مست تو از دست تو پیوسته برخوردار باد مغز ما پرباد باد و مشک ما پرآب باد باد ما را و آب ما را عشق پذرفتار باد شاه خوبان میر ما و عشق گیراگیر ما جان دولت یار ما و بخت و دولت یار باد سرکشیم و سرخوشیم و یک دگر را می‌کشیم این وجود ما همیشه جاذب اسرار باد 📚 - دیوان شمس - غزل شماره ۷۴۸
تا در دلِ من قرار کردی دل را زِ تو بی قرار دیدم @TAMASHAGAH
🍃🍃 در غزلی دیگر، که در آن خدا متکلم است و انسان مخاطب، به عظمت مقام انسان اشاره می‌شود که در واقع موسی، مصطفی، یوسف، مسیح و اسفندیار و مرتضای وقت است، اما در این جهان و تعلقات آن چون ماهی در زیر ابرِ تن مانده است و از او دعوت می‌شود که چون ذوالفقار غلاف تن را که چوبین است بشکند و خود را از شکسته‌دلی برهاند و آزاد کند: «منگر به هر گدایی که تو خاص از آنِ مایی مفروش خویش ارزان که تو بس گران‌بهایی به عصا شکاف دریا که تو موسیِ زمانی بدران قبای مه را که ز نورِ مصطفایی بشکن سبویِ خوبان که تو یوسفِ جمالی چو مسیح دم روان کن که تو نیز از آن هوایی به صف اندرآی تنها که سفندیارِ وقتی درِ خیبر است برکن که علیّ مرتضایی... تو چنین نهان دریغی که مهی به زیرِ میغی بدران تو میغِ تن را که مهیّ و خوش‌لقایی... تو چو تیغِ ذوالفقاری تنِ تو غلافِ چوبین اگر این غلاف بشکست تو شکسته‌دل چرایی.. ز غلافِ خود برون آ، که تو تیغِ آبداری ز کمینِ کانْ برون آ، که تو نقدِ بس رَوایی...» /دکتر تقی پورنامداریان داستان پیامبران در شمس "شرح و تفسیر عرفانی داستان‌ها در غزل‌های مولوی" @TAMASHAGAH
🌱 جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی گر نامه نمی‌خوانی خود نامه تو را خواند ور راه نمی‌دانی در پنجه ره دانی بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی ای از دل و جان رسته دست از دل و جان شسته از دام جهان جسته بازآ که ز بازانی هم آبی و هم جویی هم آب همی‌جویی هم شیر و هم آهویی هم بهتر از ایشانی چند‌ست ز تو تا جان تو طرفه‌تری یا جان آمیخته‌ای با جان یا پرتو جانانی نور قمری در شب قند و شکری در لب یا رب چه کسی یا رب اعجوبهٔ ربانی هر دم ز تو زیب و فر از ما دل و جان و سر بازار چنین خوشتر خوش بدهی و بستانی از عشق تو جان بردن وز ما چو شکر مردن زهر از کف تو خوردن سرچشمه حیوانی /کلیات شمس، تصحیح بدیع‌الزمان فروزانفر، تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۶، صص ۹۵۸_۹۵۷ @TAMASHAGAH
«هر چی آرام تر شوی، بیشتر خواهی شنید.» @TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذرها ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند... @TAMASHAGAH