‍ ‍ روزی که قرار شد محمد آقا به جبهه اعزام شود چون تو محل خیلی قبولش داشتند همسایه ها می گفتند: ای وا !! حالا که محمد نقشه کش عازم جبهه است تمام جوانهای محل هم دنبالش می روند. و همینطور هم شد کلی از جوانهای محله برای جبهه ثبتنام کرده بودند. روز اعزام محمد آقا دو فرزندمان فاطمه خانم و علی آقا را بوسید و کمی نگاهشون کرد و من هم از زیر قرآن ردش کردم و به من می گفت: سادات خانم احتیاجی نیست به زحمت بیافتی و بیایی پای ماشین ولی من اصرار داشتم که بدرقه اش کنم . سر راه یک سر به مغازه اش زد و یک نگاه معنا داری به وسایل کارش که روی میز چیده شده بود انداخت و مجدد به من می گفت: سادات خانم نمی خواهد بیایی برگرد منزل ، ولی من دلم راضی نمی شد در میانه راه برگردم و دوست داشتم تا پای اتوبوس همراهش باشم و بدرقه اش کنم. آن روز خیلیها اعزام شدند بعضی از خانواده ها دوتا سه تا برادر باهم داشتند به جبهه می رفتند. و خیلی جمعیت برای بدرقه عزیزانشان آمده بودند. با سلام و صلوات و بوسیدن قرآن مجید در لا به لای دود اسپند و همهمه ی مردم رزمندگان اسلام سوار بر اتوبوس شدند و به سمت جبهه های حق علیه باطل اعزام شدند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398