شلاب ها (برنج کارها) که عموماً عراقی بودند در فصل برنج مهمان خانه ما می شدند! برای همین سختی‌های روزهای برنج کاری برای مادرم و هم عروس تازه‌اش همسر عیدان، مشغله‌های زیادی همراه داشت. مادرم پیش از ازدواجش با پدرم که در سن سالگی او اتفاق افتاد، یک دختر شهری به حساب می‌آمد و کارهای خانه پدری‌ام برایش طاقت فرسا بود؛ اما چون دختران آن روز و روزگار برای سختی خانه شوهر خوب تربیت می‌شدند، و کار سخت آن خانه و زایمان‌های متعدد و بچه داری را به دوش می‌کشید. مادر بزرگ و پدر بزرگ که عمه و شوهر عمه مادرم بودند، مادرم را خیلی دوست داشتند ! ما همگی مادرمان را یا خطاب می‌کردیم ،اصلا بختیاری‌ها همه مادرشان را اینگونه می‌خوانند. مادرهایی که جز نشان از مهر و سختی چیز دیگری در پیشانیشان رقم نخورده بود. چند سالی پدر با عموهایم کشاورزی می کرد. سهم کشاورزی میان همه قسمت می‌شد و اگر آن سال برداشت محصول کفافمان می‌کرد، یکی از عموهایم ازدواج می‌کردند. عیدان با همسرش که ما او را عمه لطیفه صدا می‌زدیم، عمو زاده بودند! یک سالی از ازدواج عمو عیدان با او نگذشته بود که یک تصادف لعنتی او را از خانواده یک نفری نو نوار شادش گرفت. داغ خانواده پدر بزرگم را مثل زمین های شلب خیس و شخم زده کرد. همه چیز رنگ غم به خود گرفته بود زن عمو (عمه لطیفه) که در روزهای آغازین زندگی مشترکش با مردی که عاشقانه دوستش داشت، رنگ مرده ای به رخ گرفته بود؛ به ناچار و به رسم وسنت آن روزها، به حجله عموی کوچکترم کریم نشست. به روایت از ✅ادامه دارد ... @abbass_kardani