"پناه بر خدا از سو عاقبت"
✍️زهرا نجاتی
یادم هست وقتی خبر مرگ عمهجانم را شنیدم، نمیدانستم از غمش غمگین شوم یا از خوشحالی مرگش در روضهی ابی عبدالله، شاد شوم؟!
هرچند کوچک بودم و درکی از عمق موضوع نداشتم اما فوت عمه بهخاطر گواتر در مجلس روضه، ماهها و شاید سالها مایهی خوشحالی و افتخار ما بود.
مادرم هم که آسمانی شد، خواهرم میگفت: دیده است که بالا را نگاه میکرده و ذکر میگفته! مادر عمری برای مرگ راحت دعا کرده بود و از مرگ مفاجات به خدا پناه برده بود. این بود که یک روز و فقط یک روز، بیحال شد و بعد از انجام تمام کارهایش بعد از تب چندساعته، نگاهی به سمت بالا کرده بود، ذکر گفته و از حال رفته بود و...
اما هیچ کدام، حتی مرگ کسی روی سن و بعد از دریافت جایزه، مثل مرگ این جوان، تنم را نلرزاند!
نه فقط بابت نگاه خیرهاش به بالا
و حس لمس مامورین قبض روح الهی!
بلکه در دست داشتن موس و نشستن پای سیستم و اشتغال به بلاگری ...
اینکه آخرین کار من در دنیا چه خواهد بود؟ چه چیز آخرین توشه و آخرین یادگاریام در دنیا خواهد بود؟
پیرفرزانهای را میشناسم که هرشب، دو رکعت نماز میخواند، چون میخواهد اگر در خواب، از دنیا رفت، آخرین کارش در دنیا، نمازش بوده باشد!
بودهاند کسانی که در سجده رفتهاند و به تصادف یا در حین گناه یا ...
و درحال حاضر جز ترس و جز دعا و جز استعاذه به خدا، و تلاش برای اینکه لااقل خیلی با کلیکها، با لایکها، با تماسها، گناه نکنم...
و پناه بر خدا از مرگ بد و سوء عاقبت...
#سبک_زندگی
#مرگ
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI