. 🔖با من حرف بزن مادر، من زینبم. آمنه عسکری منفرد ◾️می‌گویند دختر اگر حرف دل مادر را نفهمد که دختر نیست. مادر! من کوچکم اما محرمِ رازِ تو هستم، با من حرف بزن، حرف دلت را با جانم می‌شنوم. مادرجان هنوز زمانی از داغِ رسول خدا نگذشته که ما را دوباره به سوگ نشاندند. ▪️من هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم چطور با زنان مهاجر و انصار برای روشنگری حقِ ولایت،  به بحث می‌نشستی تا آنان را با خود همراه کنی و برای حجت خدا بیعت بگیری. مادر! تو مردانه به میدان جهاد آمدی تا مرا برای عصرِ پُرالتهابِ عاشورا بپرورانی.  ◾️مادر تازه جوانم!  من هیچ‌گاه روزهایی را که بعد از فوت پیامبر با حسنین، دربِ خانه‌ی مهاجرین و انصار را می‌کوبیدی، تا از آنها برای ولایت، بیعت بگیری را از یاد نمی‌برم، همان روزهای سیاه که مردم حتی جوابِ سلامِ ولیِّ خدا را نمی‌دادند و تو تنها پناه پدر بودی. ▪️درست است من با تو در کوچه نبودم، اما چرا برادرم حسن، از وقتی از کوچه برگشتید سکوت کرده و در دل خون می‌گرید؟ رنگ رخسارت، حتی رو‌گرفتنت از پدرم علی، نشان از روایتی غم‌انگیز در کوچه دارد. مادر جان به من بگو در کوچه چه گذشته است؟ ◾️مادر جان من کوچکم اما صحنه‌ی میخِ در و خونِ روی دیوار را با چشمان خود دیدم. خودم با چشم خودم دیدم که چطور بدعهدان روزگار، بیعت غدیر را فراموش کردند و درب خانه را به پهلویت زدند. آنها دربِ خانه‌ای را که جبرائیل برای ورود به آن اجازه می‌گرفت، به آتش کشیدند تا ولیّ خدا را به اجبار به مسجد ببرند و از او برای خلیفه‌ی جعلی بیعت بگیرند. ◾️مادر! من شنیدم بین در و دیوار فضّه را صدا کردی تا به یاریت بشتابد، شنیدم که گفتی برادرم محسن …   ◾️من ریسمان به دستانِ فاتحِ خیبر را دیدم، آن زمان که حجت خدا به نامردان روزگار می‌گفت: «به خدا قسم اگر مأمور به صبر و سکوت نبودم، محشر به پا می‌شد.» من ردِّ خونِ پهلوی شکسته‌ات را دیدم، وقتی خود را به پدر رساندی تا ریسمان از دست حیدر بگشایی. من غلاف شمشیر قنفذ را دیدم که چگونه به پهلو و بازویت اصابت کرد تا  دست تو را از دامان ولایت کوتاه کند. ◾️ مادر جان به من رحمی کن و قدری بیشتر پیش زینب بمان. رحمی کن و وصیت نکن. آخر چگونه تاب آورم دیدن کفنِ تو را؟ کفنِ پدرم علی را؟ قصه‌ی تابوت و غربتِ حسن و پیراهنِ کهنه‌ی حسین را که به جای کفن به تن خواهد کرد. ◾️مادر جان من زینبم! اما چگونه تاب آورم مرگ مادر هجده ساله را؟ چگونه تسکین شوم غمِ علی را در سوگ تو؟  چگونه زخم حسن را التیام بخشم که قلب او  زخم‌خورده‌ی  سیلیِ کوچه است؟ چگونه سیراب کنم عطشِ حسین را، وقتی که روضه‌ی سرِ بریده را این چنین برای من مکشوف خوانده‌ای؟ اما به خدا قسم روضه‌ی بازو و پهلویت  مرا در کودکی پیر خواهد کرد. مادر با من حرف بزن، من زینبم…  @AFKAREHOWZAVI