به روایت از همسر: من در خانواده‌ای مرفه زندگی می‌کردم که به خواستگاری‌ام آمد. آن زمان فقط یک راننده بود. راننده‌ای که هیچ سرمایه دنیایی نداشت. اما من و بی‌شماری در او دیدم. ، ،، و از همه و به بیت (ع)⚘ 🍃⚘🍃 من و سال زندگی کردیم. شغل‌های متعددی را تجربه کرد. ابتدا راننده تاکسی بود بعد رفت سراغ مرغ فروشی و مرغداری و بعد هم راننده ماشین‌های سنگین شد و سر آخر هم پیمانکار بود. 🍃⚘🍃 که با اوضاع و احوال کار و زندگی و همه تعلقاتش را کنار گذاشت و . # دو سال پیش از رفت و ثبت نام کرد. 🍃⚘🍃 در خدمت سربازی‌اش دوره‌های زیادی را گذرانده بود و از لحاظ رزمی بالایی داشت. می‌گفت برای به حرم زینب (س)⚘به می‌رم،خیلی پیگیری هم می‌کرد. من هم گفتم همراه شما می‌آیم و آنجا هر کاری از دستم بر بیاید انجام می‌دهم. آشپزی، خیاطی و هر چیز دیگه، بعد از مسئول مربوطه گفت خودمان ایشان را با اعزام کردیم. اینقدر داشت که گفتیم بره زود میشه 🍃⚘🍃