این عماریون
رفتن
#غلامرضا
برای
#مادرشان
خیلی
#سخت
بود.
#غلامرضا
می گفت تا شما
#راضی
نشوید# نمی روم. می رفت
#آموزش
. وزنش کمی زیاد بود. خیلی
#ورزش
می کرد تا وزنش به تناسب برسد. ما باهاش می رفتیم جنگل قائم. 🍃🌷🍃 آنجا
#تمرین
می کرد، می دوید و
#من
و
#دخترم
#تماشایش
می کردیم. از
#خوابش
می زد.
#نمازهایش
را
#اول
وقت می خواند.
#هیئت
هم که از
#برنامه
ی
#زندگی
اش
#حذف
ن
#می
شد؛ مخصوصاً ایام
#محرم
و ایامه
#فاطمیه
.😭 🍃🌷🍃 یک بار با
#گردان
#فاطمیون
می خواست برود
#سوریه
. تا تهران هم رفت، اما آنجا متوجه شدند و برش گرداندند. 😭 🍃🌷🍃 یک روز گفت یک نفر بهم گفته اگر می خواهی بروی
#سوریه
،
#مادر
و
#همسرت
را بفرست
#کربلا
. همین
#کار
را کرد. ما رفتیم
#کربلا
. من
#باردار
بودم. کنار
#ضریح
اباعبدا... علیه السلام🌷 برایش خیلی دعا کردم. 🍃🌷🍃 گفتم: "خدایا اگر رفتن
#غلامرضا
به
#سوریه
به نفع
#اسلام
است، اگر او می تواند به
#اهل
بیت علیه السلام🌷 و
#خانم
#حضرت
زینب (س)🌷
#خدمت
کند،
#خدایا
#خودت
#کمکش
کن. 🍃🌷🍃 از
#کربلا
که آمدیم، زیاد
#طول
نکشید.
#کارش
جور شد و صدایش زدند برای رفتن به
#سوریه
.
#شهریور
ماه بود.😭😭 🍃🌷🍃