🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 وارد اتاق شد.‌ نگاهم رو به انگشتم دادم وشیر آب رو بستم بیرون اومدو‌ به مبل اشاره کرد _بیا اینجا یکم پماد بزنم _نمی‌خوام.‌خودش خوب می‌شه. زیر گاز رو روشن کردم. شروع به همزدن پیاز داغ کردم. کنارم ایستاد‌ گاز رو خاموش کرد و بازوهام رو گرفت و برم‌گردوند سمت خودش و جدی گفت _رویا چت شده! نگاه ازش گرفتم و گفت _بی‌خودی داری ناراحتی می‌کنی! من و تو اول زندگی یه حرف‌هایی بهم زدیم قرار شد از اون چهارچوب خارج نشیم‌‌‌. من الان حرفی جز اون چهارچوب زدم؟ سرم‌رو بالا دادم _بیا بشین به دستت پماد بزنم. امشب هم شام از بیرون می‌گیرم.‌ دیگه گاز رو روشن نکن هر دو بیرون رفتیم. روبروش نشستم. دستم‌رو گرفت و کمی پماد روش زد. _برای یه سوختگی ساده که غذا از بیرون نمیگیرن! خودم درست می‌کنم. در پماد رو بست و مهربون نگاهم کرد. به انگشت روی ببنیم‌ زد _برای سوختگی نیست.‌ برای اینه که از دلت در بیارم.‌ خانومم ازم دلخور شده. فکر کن‌شام‌ آشتی کنونه. برای اینکه بحث همین‌جا تموم شه لبخند زدم _اولا من قهر نیستم‌ که شام آشتی کنون داشته باشم. دوما دلم قیمه خواسته. تسلیم خواسته‌م‌شد _خب درست کن. طوری که پماد به مواد غذایی نخوره شام رو گذاشتم و کنار علی تلوزیون نگاه کردم. اسم رضا روی صفحه‌ی گوشی افتاد. علی گوشیش رو برداشت و تماس رو وصل کرد _سلام رضا _چی شده؟! _الو... ایستاد و سمت الکن رفت _الو رضا... صدات نمیاد در بالکن رو باز کرد و بیرون رفت _رضا...اره الان صدات میاد _چی شده؟ عصبی گفت _عیب نداره چرا انقدر ترسیدی! پارت زاپاس        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀