🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀
🍀
#پارت49
🍀منتهای عشق💞
وارد اتاق شد. نگاهم رو به انگشتم دادم وشیر آب رو بستم
بیرون اومدو به مبل اشاره کرد
_بیا اینجا یکم پماد بزنم
_نمیخوام.خودش خوب میشه.
زیر گاز رو روشن کردم. شروع به همزدن پیاز داغ کردم.
کنارم ایستاد گاز رو خاموش کرد و بازوهام رو گرفت و برمگردوند سمت خودش و جدی گفت
_رویا چت شده!
نگاه ازش گرفتم و گفت
_بیخودی داری ناراحتی میکنی! من و تو اول زندگی یه حرفهایی بهم زدیم قرار شد از اون چهارچوب خارج نشیم. من الان حرفی جز اون چهارچوب زدم؟
سرمرو بالا دادم
_بیا بشین به دستت پماد بزنم. امشب هم شام از بیرون میگیرم. دیگه گاز رو روشن نکن
هر دو بیرون رفتیم. روبروش نشستم. دستمرو گرفت و کمی پماد روش زد.
_برای یه سوختگی ساده که غذا از بیرون نمیگیرن! خودم درست میکنم.
در پماد رو بست و مهربون نگاهم کرد. به انگشت روی ببنیم زد
_برای سوختگی نیست. برای اینه که از دلت در بیارم. خانومم ازم دلخور شده. فکر کنشام آشتی کنونه.
برای اینکه بحث همینجا تموم شه لبخند زدم
_اولا من قهر نیستم که شام آشتی کنون داشته باشم. دوما دلم قیمه خواسته.
تسلیم خواستهمشد
_خب درست کن.
طوری که پماد به مواد غذایی نخوره شام رو گذاشتم و کنار علی تلوزیون نگاه کردم.
اسم رضا روی صفحهی گوشی افتاد. علی گوشیش رو برداشت و تماس رو وصل کرد
_سلام رضا
_چی شده؟!
_الو...
ایستاد و سمت الکن رفت
_الو رضا... صدات نمیاد
در بالکن رو باز کرد و بیرون رفت
_رضا...اره الان صدات میاد
_چی شده؟
عصبی گفت
_عیب نداره چرا انقدر ترسیدی!
پارت زاپاس
✍🏻
#هدی_بانو
🚫
#کپیحرام و پیگرد
#قانونی دارد🚫
╔═💞🍀════╗
@behestiyan
╚════💞🍀═╝
پارتاول
https://eitaa.com/behestiyan/16
🍀
💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀