سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . اینقدر آقام از پسر دار شدن خوشحال بود که سه تا گوسفند قر
📜 🩷 . رفتم ظرفهارو جمع کردم ببرم سر کهریز بشورم .ای وای این همه ظرف تا نصف شب طول میکشه شستنشون که .آخه چند روز مهمون دعوت کردن چیه تو این بی آبی روزی هزار بار باید برم ظرف بشورم وآب بیارم .ای مریم کارتو بکن دیگه کی به فکر تو هست تو کلفت این خونه ای دیگه وظیفته زود باش برو تا شب نشده برگردی . همینطور که با خودم حرف میزدم وظرفها رو جمع میکردم صدای جیغ عاطفه رو شنیدم  طرف دستمو پرت کردم ای وای خاک به سرم شد .درو هل دادم رفتم تو اتاق .عاطفه جیع میزد ومیگفت آبجی دارم میمیرم کمکم کن درد دارم توروخدا .مریم:نکنه وقت زایمانته ؟ای داد برمن دختر پس چرا از صبح هی میپرسم چته چرا رنگت پریده درد دا ی میگی نه ؟خیلی خوب الان میرم دنبال قابله تو آروم باش برمیگردم .بدون چادرو بدون کفش دوییدم بیرون وتا خونه مریم قابله دعا خوندم ودوییدم چندبارم خوردم زمین وکف پام زخمی شده بود .خاله خاله مریم دستم به دامنت خواهرم بیا بریم .ولی مریم قابله نبود یه خانمی اومد بیرون وگفت مریم رفته شهر اینجا نیست معلوم نیست کی بیاد چی شده دختر پاهات زخم شده . بدون اینکه جوابی بدم راه افتادم ای خواهر بدشانس وبداقبال من خدایا حالا چه گلی به سرم بگیرم چیکار کنم من . یه فکری به سرم زد با گفتم افرین مریم عالیه راه افتادم به طرف خونه مادربزرگ مریم قابله .خاله خاله بیا خواهرم دردش گرفته ولی خاله مریم نیست میگه رفته شهر تو روخدا دستم به دامنت بیا بریم خواهرم داره از دست میره . خاله:چی میگی مادر من جلو پامو نمیبینم نمیتونم راه برم من خیلی وقته دیگه بچه بدنیا نمیارم یعنی نمیتونم دیگه .برو پی یکی دیگه . مریم:خاله توروخدا لطفا تو فقط بیا بگو چیکار باید بکنم من خودم انجام میدم خواهرم داره میمیرم تا عمر دارم نوکریتو میکنم الان دستم به جایی بند نیست بیا بریم .خاله :از دست تو دختر خیلی خوب برو یه مرد بفرست پی من تا منو کولم کنه من که نمیتونم راه برم یا یه خر بیار سوار بشم .مریم:خاله جون مرد کجا بود خر کجا بود بیا بپر رو کولم من خودم میبرمت فقط دست بجنبون .خاله:چی میگی دختر تو نمیتونی ببری میندازی دست وپامم میشکنی میوفتم گوشه خونه .مریم:نترس خاله قول میدم اروم برم .خاله رو کولم سوار کردم وبا هربدبختی بود راهی خونه شدم .خاله خیلی هم سنگینی  ها ماشالله نفسم بند اومد .خاله:برای همین گفتم دختر تو نمیتونی دیگه . ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・