📜
#برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.مریم
دیگه این شد کار هرهفته یا هرماه ما هروقت حسین برای خونه خودمون خاروبار میگرفت برای خونه قدم هم میگرفت .قدم یه قالی دراز کرده بود ولی گفت مچم درد میکنه ونمیتونم ببافم .با اینکه خودم همه چی براش خریده بودم ولی صبح زود بیدار میشدم کارهامو انجام میدادم ناهار برای بچه ها بار میزاشتم .ویه ماکارانی ویه کاسه رب وروغن ویه کاسه هم گوشت چرخ کرده برمیداشتم ومیرفتم خونه قدم میگفتم اینارو برای ناهارمون درست کن من قالی میبافم برات .این کار هرروزم بود ناهارمو میبردم یا میومدم خونمون ناهار میخوردم وبعدازظهر میرفتم کمکش تا اینکه قالیش تموم شد وبریده شد .اینقدر حسین بدبخت برای قدم خاروبار خریده بود که وقتی میخواست سر سال خونشو عوض کنه صدو پانزده تا حلب روغن داشت فقط .که همسایه هاش دهنشون باز مونده بود .
فردای اونروز محمد سرزده اومد خونمون وحسین خیلی عصبی شد وداد وفریاد میکرد ولی محمد شروع کرد گریه کردن که من دست خودم نبوده واصلا نمیفهمیدم چیکار میکردم خیلی پشیمونم ازبس اعظم زیر گوشم بدوبیراه میگفت من غلط کردم بخدا داداش حسین تو کم برای من پدری نکردی الانم پدری کن وتنهام نزار من مادر ندارم پدرمم که سر نداشته هاست لااقل تو پشتم باش .
مریم:محمد چنان اه وناله کرد وزجه زد که حسین دلش سوخت وبخشیدش ومحمد دوهفته ای خونمون موند بدون اینکه لحظه ای از حسین جدا بشه یا بره خونه قدم وعشرت .فقط خونه ما میموند .بعد از دوهفته هم به حسین گفت منصور زن داره ومن دیگه روم نمیشه تو خونش بمونم سختمه اونجا میخوام خونه جدا اجاره کنم ولی پول ندارم موندم چیکار کنم پونصد تومن دارم پونصد کم دارم .حسین دلسوز منم خودش که پولی نداشت رفت از رفیقش قرض گرفت ومحمد رو با کلی سوغاتی وپول راهی تهران کرد .
بعد ازرفتن محمد شاکی شدم ورفتم پیش حسین وگفتم :چرا قرض کردی میگفتی ندارم خودمون کم بدبختی داریم فکر کردی این چهارتا گونی گندم وجو رو چقدر ازمون میخرن که نصفشم باید بدیم قرضارو صاف کنیم .؟اگه بخاطر من دادی نباید میدادی .حسین لبخندی مهربونی زدوگفت :عیبی نداره مریم راست میگه اونجا سختشه اونا زن وشوهرن اینم جوونه .حتما راحت نیست که به ما رو انداخته .بعدشم من خودم نداری وفقر رو کشیدم میدونم چقدر سخته برای همین درکش میکنم ایشالا کار میکنه برمیگردونه بهمون بابا جوونه .نتونستم یه جوون رو ناامید ازخونم بفرستم بره .