سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . درسته سن زیادی نداشتم ولی اون زمان سن ازدواج پایین بو
📜 🩷 . یک آن فکرکردم آهویی، خرگوشی، سگی باشه ولی وقتی برگشتم با دیدن یه پسر که با نگاه هیز و نافذش کم مونده بود منو قورت بده تا مرز سکته رفتم.... با ترس و لرز و نفس زنان نفهمیدم چجوری خودمو از آب کشیدم بیرون و به سرعت برق و باد از چشمه دورشدم و تا می‌تونستم دویدم، انگاری یه حیوون وحشتناک دیده باشم، دیگه نفسی برام نمونده بود.. چند باری این اطراف دیده بودمش و از دخترا شنیده بودم که میگفتن پسر خان ده بالاست.... ای وااای خدای من خورشید داشت غروب میکرد.... بازم این چشمه و آب تنیه کار دستم داد ولی خودکرده را تدبیر نیست... خودم خواسته بودم باید عواقبش رو هم قبول میکردم.... الاناست که خان بابام برسه........ اگه بفهمه من‌ خونه نیستم، بخدا که خ.ونم حلاله‌‌..... شوخی که نیست ولی من با خودسریهام به شوخی گرفته بودم که من تنها دختر خان روستا هستم، دختر  کسی که یه روستا سرش قسم میخورن.... دختری که جونش بسته به جون خان باباشه... همین که از در عمارت رفتم تو نازخاتون با چشم غره ای و با صدایی که سعی داشت بلند نشه یه نیشگون ازم گرفت و گفت تا الان کجا بودی ورپریده دیر وقته، خان رسیده و سراغ تو رو میگره...... جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌