#برش_کتاب📖
#خانم_کارکوب👵
🍀تسبیح📿 میان انگشتانم میچرخید و لبهایم میجنبید. صدای تلفن ☎️بلند شد. رؤیا گوشی📞 را برداشت. نگاهی به من کرد و گفت: «یه آقایی میگه برای تکمیل فرم یارانههاتون شب میآیم منزلتون.» با بیحالی گفتم: «بهش بگو بیاد.» شب از راه رسیده بود که زنگ در خانه به صدا در آمد. رؤیا دکمۀ آیفون را زد و بهطرف در ورودی رفت. صدای خانم همسایه 👩🦱را شنیدم که با رؤیا👩🦳 احوالپرسی میکرد. سرم را بهطرف در چرخاندم. خانم همسایه 👩🦱داخل آمد. با هیجان حرف میزد🗣 و ناگهان صدای همهمه در حیاط شنیدم. بلند شدم. حیاط پر از عکاس و فیلمبردار و محافظ شده بود. رؤیا ذوقزده و حوشحال جیغی کشید. به هولوولا افتاده بود. داخل آمد: «مامانی، آقا اومده. پاشو، آقا! آقا👨🦳 اومده.» بهسمت حیاط اشاره میکرد. نمیدانستم خودم را آماده کنم یا اطرافم را جمعوجور کنم. آقا داخل حیاط آمده بود. چادر به سر کشیدم و در بالای پله ورودی خانه ایستادم. از هیجان تمام تنم به رعشه افتاده بود، با صدایی که گریه و خنده🥹 قاطی بود، رو به آقا کردم: «گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم، چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی.»
برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩
@aghigh1369
🍃دلتکانی|خانه تکانی دل با کتاب
🌸
🌿
🍃
@deltekani
🍃
💐🍃🌿🌸🍃🌹