#تجربه_من ۳۴۰
#کم_فرزندی
#آسیبهای_تک_فرزندی
با خوندن پیام اون دختر خانم تک فرزند، دلم یهو خیلی شکست و اشک توی چشمام جمع شد. چون با تمام وجودم حس این دختر خانوم رو درک کردم.
من هم ۱۴ سال تک فرزند بودم و از همون کودکی در حسرت داشتن خواهر و برادر میسوختم اما خب... این برای کسی مهم نبود. همه شاید تو فکر این بودن که بچه نیاز مهم تری داره! باید بفرستیمش مدرسه ی غیرانتفاعی، باید تا لب تر کرد هر چی خواست براش فراهم کنیم، باید بهترین منطقه ی شهر بشینیم. چون اینا «باید» ه، دیگه نمیتونیم براش خواهر و برادر بیاریم چون بچه «خرج» داره!
و متاسفانه خیلی هام با فضولی های نابجا مادرم رو سر لج انداختن و اون هم برای همیشه فکر بچه ی دوم رو از سرش بیرون کرد. اما خدا بالاخره تو سن ۱۴ سالگی به من یه خواهر داد. وقتی خبر بارداری مادرمو شنیدم داشتم بال در میاوردم. البته فکر کنم اون موقع فقط من خوشحال بودم چون خواهرم خداخواسته یا بقول بعضیا «ناخواسته» بود. هر چند برای خواهر بزرگش یه خواسته ی واقعی بود. وقتی خواهرم اومد خونه، برای اولین بار از خوشحالی گریه کردم. دلم میخواد دنیا رو به پاش بریزم. همیشه یه پای دغدغه هامه.
اما خب...حالا من ۲۵ ساله م و اون ۱۱ ساله. وقتی من داشتم ازدواج میکردم اون تو روزای کودکی بود. وقتی اون نیاز به همبازی داشت، من تو بحران نوجوانی بودم... نتونستیم برای هم خواهرهای خوبی باشیم ولی بازم خیییلی بهتر از تک فرزندیه. لااقل امیدم به اینه که بالاخره یه روزی خواهرم بزرگتر میشه و میتونم باهاش درد دل کنم، میتونیم راجع به چیزی به جز دوستای مدرسه ش حرف بزنیم، میتونم منم گوینده باشم و فقط شنونده نباشم چون طبیعتا من نمیتونم از دغدغه هام باهاش حرف بزنم...
اما این روزا، خیلی احساس تنهایی میکنم. عمیقا دلم یه خواهر میخواد. بخاطر نداشتن یه همدم هم سن و سال، خیلی آسیب ها دیدم. وابستگی هایی به دوستهایی که نباید. ضربه های روحی که از دیگران خوردم و ...
وقتی خواهرای هم سن و سال رو میبینم همیشه به حالشون غبطه میخورم. وقتی با هم درگوشی حرف میزنن، باهم خاله بازی میکنن، تو بزرگ شدنشون با هم درد دل میکنن...
گاهی محتاج اینم که یه نفر فقط بهم بگه چیزی نیست، آروم باش. دلم نمیخواد اون یک نفر دوست باشه که با همه ی نزدیکیش، بازم ته تهش یه غریبه س. گاهی حتی دلم نمیخواد اون یک نفر مادرم باشه. دوست دارم خواهرم باشه...
دوست، حتی بهترین دوست، هیچ وقت جای خواهر رو نمیگیره. خواهر از خونِ آدمه. هیچ وقت از حرف زدن باهاش پشیمون نمیشی...
همین الان که خواهر دارم شاید نتونم بخاطر اختلاف سنی زیادمون باهاش حرف بزنم، اما همینکه تو آغوش میگیرمش، همین که صداشو میشنوم، حالمو خوب میکنه. نمیدونم، شاید خاصیت هم خونی باشه.
البته انکار نمیکنم که استثنا هم همیشه وجود داره، اما معمولا بچه هایی که خواهر و برادر ندارن بسیار آسیب پذیرترن، رشد اجتماعیشون دچار ضعف میشه، وابستگی به دوست دارن و باور کنید تربیتشون به مراتب سخت تره!! من این تفاوتها رو به وضوح بین خودم و همسرم حس میکنم. برتری های شخصیتی که اون نسبت به من داره واقعا واضحه و کاملا مطمئنم بخش اعظمش بخاطر داشتن خواهر و برادره .
حالا از خانواده ها خواهش میکنم حتی اگر دغدغه ی دین و جمعیت و نسل شیعه ندارن، یا کلا بچه دار نشن، یا اگر میشن، حداقل ۲ یا ۳ تا بچه ی «هم سن و سال» بیارن! شما نمیخواید که صرفا برای بچه داریتون کمک داشته باشید و بچه ی اولتون بچه ی دومتون رو بزرگ کنه؟؟ برای بچه ی اولتون یه همبازی و همدم بیارید! نه یه اسباب بازیِ صرف!... فکر آینده ی بچه هاتون باشید... اجازه بدید بچه هاتون دنیای یکسانی داشته باشن و اگرم بچه تون تنهاس و سنش بیشتر شده، عیب نداره. بازم براش خواهر و برادر بیارید. اجازه بدید کَس و کار داشته باشه! حتی با فاصله ی سنی زیاد. قطعا حضور خواهرم تو زندگی من خیییلی بهتر از نبودنشه.
من از ته دلم برای اون دختر خانم تک فرزند، صلوات فرستادم. الهی که خدا حاجت دلش رو بده.
خودم هم تصمیمم اینه لااقل ۳ تا بچه ی پشت هم رو داشته باشم تا هم سن و سال باشن و با هم بزرگ شن و از وجود هم لذت ببرن. دعا کنید خدا لایق بدونه مادر شیم و سهمی تو اجرای منویات حضرت آقا و تربیت سرباز برای ظهور و خدمت در حکومت حضرت حجت(عج) داشته باشیم.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1