سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ ششم، 20 رجب 1439 زینت بلا (قسمت چهارم) هرکس فکر کند در باید راحت به همه چیز برسد و اگر دچار درد و محنت شود، از عشق محروم شده است، بداند که همین فکر، سبب و نشانۀ محرومیت اوست؛ و درد و محنت، برعکس نشانۀ عشق است. مقتضای عشق، این است که عاشق را محو و مات خود کند. درنتیجه مدام تعلقات را از دل او می‌گیرد. اگر هم لازمۀ دل کندن او این باشد که در بیرون از دست بدهد، در بیرون هم از او می‌گیرد؛ به شرط اینکه داشته باشد. البته منظور از عشق، خدا و کمال و وجود است، نه حالات نفسانی یا شهوانی در ماده یا معنا. وگرنه معشوق از این حالات نفسانی بیزار است و از افرادی که این‌گونه‌اند، فاصله می‌گیرد. کسانی که بدون حرکت درونی فقط و نگاه و دیدار می‌خواهند و از او گله می‌کنند که حاجتشان را نداده است. شاید بگوییم پس چرا حضرت از خدا خواست زنده شدن مردگان را ببیند؟ پاسخ این است که او اگر به ملکوت رسید، پس از کلی طی طریق و امتحانات سخت بود؛ تا نهایتاً خواست، وجه امتیاز خود را بردارد و اسم «مُحیی» خدا را بچشد تا قلبش مطمئن شود. این خواسته، طلب احساسی یا طلب حاجت نبود؛ طلب مانع‌برداری بود. درک دوری از خدا و اظهار عجز نزد او بود که: «این فاصله را نمی‌توانم تحمل کنم؛ اما خودم هم نمی‌توانم آن را بردارم.» اینجا بود که خدا کمکش کرد و پاسخش داد. خلاصه اینکه عشق، راحت‌طلبی نیست. طلب معشوق هم نیست. خدا عشقش را به ما داده؛ ولی خودش را هرگز نمی‌دهد. اصلاً معشوقی که رایگان خود را در اختیار عاشق بگذارد، خودش نقص و ذلت دارد و نمی‌تواند خیری به برساند. جلسۀ قبل گفتیم، در عشق حقیقی هیچ‌گاه عاشق به معشوق نمی‌رسد؛ که اگر وصال حاصل می‌شد، حرکت عاشق هم متوقف می‌شد. اما اینجا عاشق همواره برای رسیدن به معشوق حرکت می‌کند و این سیر مدام، وجود او را تا فانی شدن در معشوق، بالا می‌برد، بدون اینکه او اسیر جلوات معشوق شود؛ چون وقتی با معشوق باشد، همه چیز با اوست؛ «چون که صد آمد، نود هم پیش ماست». با دو قبله در ره معشوق نتوان رفت راست یا رضای باید یا هوای خویشتن پایان @Lotfiiazar