eitaa logo
❤️کانال عشق
316 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
13هزار ویدیو
100 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ ششم، 20 رجب 1439 زینت بلا (قسمت چهارم) هرکس فکر کند در باید راحت به همه چیز برسد و اگر دچار درد و محنت شود، از عشق محروم شده است، بداند که همین فکر، سبب و نشانۀ محرومیت اوست؛ و درد و محنت، برعکس نشانۀ عشق است. مقتضای عشق، این است که عاشق را محو و مات خود کند. درنتیجه مدام تعلقات را از دل او می‌گیرد. اگر هم لازمۀ دل کندن او این باشد که در بیرون از دست بدهد، در بیرون هم از او می‌گیرد؛ به شرط اینکه داشته باشد. البته منظور از عشق، خدا و کمال و وجود است، نه حالات نفسانی یا شهوانی در ماده یا معنا. وگرنه معشوق از این حالات نفسانی بیزار است و از افرادی که این‌گونه‌اند، فاصله می‌گیرد. کسانی که بدون حرکت درونی فقط و نگاه و دیدار می‌خواهند و از او گله می‌کنند که حاجتشان را نداده است. شاید بگوییم پس چرا حضرت از خدا خواست زنده شدن مردگان را ببیند؟ پاسخ این است که او اگر به ملکوت رسید، پس از کلی طی طریق و امتحانات سخت بود؛ تا نهایتاً خواست، وجه امتیاز خود را بردارد و اسم «مُحیی» خدا را بچشد تا قلبش مطمئن شود. این خواسته، طلب احساسی یا طلب حاجت نبود؛ طلب مانع‌برداری بود. درک دوری از خدا و اظهار عجز نزد او بود که: «این فاصله را نمی‌توانم تحمل کنم؛ اما خودم هم نمی‌توانم آن را بردارم.» اینجا بود که خدا کمکش کرد و پاسخش داد. خلاصه اینکه عشق، راحت‌طلبی نیست. طلب معشوق هم نیست. خدا عشقش را به ما داده؛ ولی خودش را هرگز نمی‌دهد. اصلاً معشوقی که رایگان خود را در اختیار عاشق بگذارد، خودش نقص و ذلت دارد و نمی‌تواند خیری به برساند. جلسۀ قبل گفتیم، در عشق حقیقی هیچ‌گاه عاشق به معشوق نمی‌رسد؛ که اگر وصال حاصل می‌شد، حرکت عاشق هم متوقف می‌شد. اما اینجا عاشق همواره برای رسیدن به معشوق حرکت می‌کند و این سیر مدام، وجود او را تا فانی شدن در معشوق، بالا می‌برد، بدون اینکه او اسیر جلوات معشوق شود؛ چون وقتی با معشوق باشد، همه چیز با اوست؛ «چون که صد آمد، نود هم پیش ماست». با دو قبله در ره معشوق نتوان رفت راست یا رضای باید یا هوای خویشتن پایان @Lotfiiazar
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ هشتم، 22 رجب 1439 چرا فراق؟ (قسمت اول) دانستیم هر نوع پیش‌زمینۀ ذهنی و دریافت شخصی از مراتب حیات و هستی، قید و حجاب است و می‌تواند مانع فیض‌گیری از و وجود و درنتیجه ثقیل ماندن و در مسیر حرکت به سوی حق شود. گفتیم از عمیق‌ترین قیدها، پیش‌زمینۀ و عمل و حتی است. دیدیم حضرت در ظاهر، مقامش خیلی بالاتر از آن بندۀ مخصوص خدا بود؛ پیامبر اولوالعزم بود، اعجاز داشت، می‌گرفت، مردم را هدایت می‌کرد و... . اما با اینکه ظاهری و فعلی و حتی تخلق اوصافی به فضایل الهی داشت، دنبال چیز دیگری بود تا قلبش تکان بخورد و حرکت کند. خدا هم خواست خود را و مقام را به او نشان دهد؛ همان مقامی که در هبوط به آدم، در آتش به و در شکم نهنگ به نشان داده و آن‌ها را در عالمش برده بود. موسی با بندۀ مخصوص خدا ملاقات کرد و به او گفت: «آمده‌ام تابع تو باشم؛ چون می‌خواهم حرکت و رشد کنم.» اما پاسخ شنید: «تو استطاعت با من را نداری.» موسی باز اصرار کرد و بالأخره با او همراه شد؛ فقط به این شرط که هیچ سؤالی نپرسد. اما همین که او کشتی را سوراخ کرد، موسی گفت: کار بدی انجام داده و می‌خواهد مردم را به کشتن دهد! این دیگر سؤال هم نبود، بلکه محکوم کردن بود؛ همان کاری که با علی(علیه‌السلام) کردند و او را محکوم و برایش حکم صادر نمودند. آن بندۀ خاص به موسی یادآوری کرد که قرار بود چیزی نپرسد. اما موسی باز دست برنداشت و خواست در مسیر تبعیت بماند: "قالَ لاتُؤاخِذْني بِما نَسيتُ وَ لاتُرْهِقْني مِنْ أَمْري عُسْراً." [1] [موسی] گفت: مرا به آنچه فراموش کردم، مؤاخذه نکن و کارم را بر من سخت نگیر. یعنی: زیاد به رویم نیاور و سرزنشم نکن! حالا یک خطا مرتکب شده‌ام؛ ببخش و این‌قدر سخت نگیر. اما مسئله، ارتباط شخصی نبود که جای بخشیدن باشد؛ ولایت بود و می‌خواست راه ببرد. پس سخت‌گیری لازم بود. خلاصه، آن دو دوباره به راه افتادند؛ تا آنکه جوان نورسیده‌ای را دیدند و بندۀ خدا او را کشت. موسی دوباره معترض شد که: «چرا این جوان را بی‌دلیل کشتی؟! این چه کار عجیبی بود که کردی؟» آن بندۀ خاص هم بر موسی اتمام حجت کرد که: «نگفتم صبر نداری؟» و موسی گفت: «اگر پس از این چیزی پرسیدم، دیگر همراهی‌ام نکن!» .......... [1] سورۀ کهف، آیۀ 73. ادامه دارد... @Lotfiiazar
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 29 رمضان 1439 بنده و معبود (قسمت اول) امسال شروع ماه مبارک رمضان، روز پنج‌شنبه بود و ما به یُمن این تقارن، وارد سه سورۀ قرآن شدیم که روایت شده خواندن آن‌ها در هر پنج‌شنبه و شب جمعه، موجب جذب الهی و رسیدن به مقام ولایت است. از قضا پایان این ماه هم پنج‌شنبه شد و البته هنوز بحث ما تمام نشده است. امید که پس از رمضان نیز سیر انفسی با آیات قرآن را ادامه دهیم و این بحث برایمان راه‌گشا باشد. در سورۀ ، چند موضوع زوجیت، فرار موسوی، احتجاج توحیدی در مقابل ، معجزۀ و را تبیین کردیم. اکنون به جریان حضرت در این سوره می‌رسیم: "وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهيمَ. إِذْ قالَ لِأَبيهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ. قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفينَ. قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ. أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ." و خبر ابراهیم را بر آنان تلاوت کن؛ هنگامی که به پدر و قومش گفت: «چه می‌پرستید؟» گفتند: «بت‌هایی که همواره ملازم عبادتشان هستیم.» گفت: «آیا وقتی آن‌ها را می‌خوانید، می‌شنوند؟ یا نفع و ضرری به شما می‌رسانند؟» [1] در جای خود گفته‌ایم هر عبادتی برگرفته از عبودیت نیست؛ اما هر عبودیتی لزوماً و ملازمت بر بندگی را در پی دارد. اما حضرت ابراهیم می‌داند که ، نشانه دارد و نشانه‌اش این است که معبود بتواند عبادت و دعای بنده را بشنود. البته نه با گوش مادی؛ بلکه سمع وجودی که وقتی او می‌شنود، بنده نیز آن را دریابد. پس ما نیز اگر می‌خواهیم بدانیم وقتی خدا را می‌خوانیم، صدایمان را می‌شنود، باید خودمان ندای او را در درونمان بشنویم که عبادت و دعایمان قبول شده و نشانۀ قبولی، آرامش و سلم و رضاست. برای همین است که گفته‌اند اگر می‌خواهیم ببینیم خدا از ما راضی است یا نه، ببینیم خودمان از خودمان راضی هستیم یا نه؛ و اگر می‌خواهیم بدانیم فرشتگان و اولیاء خدا چقدر از وجود ما خوشحال‌اند و افاضۀ فیض می‌کنند، ببینیم خودمان چقدر از دست خودمان در آرامشیم؛ یعنی چقدر در مقابل پدیده‌های تکوینی و احکام تشریعی آرامش داریم. دقت کنید؛ منظور از صنم و بت در اینجا، تنها اشیاء خارجی و مصنوعات مادی نیست؛ بلکه هر بتی است که تراشیدۀ انسان باشد و او آن را معبود خود بگیرد، اگرچه تعین و تجسّم خارجی نداشته باشد. پس حتی اگر کسی خود را موحّد بداند، اما خدا را نه آن‌گونه که هست، بلکه آن‌طور که خودش می‌خواهد، تصور کند، مصداق این آیات می‌شود. .......... [1] سورۀ شعرا، آیات 69 تا 73. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 29 رمضان 1439 بنده و معبود (قسمت دوم) نشانۀ دیگر، این است که معبود بتواند به بنده، هم نفع و هم ضرر برساند. اما هیچ بت و صنمی چنین نیست و قدرت نفع و ضرر رساندن به کسی را ندارد. چنان‌که وقتی حضرت بت‌ها را شکست، دوباره برای مردم، خاطرنشان کرد که این بت‌ها قدرتی ندارند و نه تنها نمی‌توانند از خود در برابر ضرر دفاع کنند، بلکه برای شما هم سود و زیانی ندارند [2]. اما معبود حقیقی یعنی حضرت الله، هم «ضارّ» است و هم «نافع»؛ و این استدلال حضرت ابراهیم، درجۀ بالایی از توحید است که می‌گوید معبود باید دستش در سود و زیان، باز باشد. البته از طرف دیگر هم بنده باید این موضوع را بپذیرد. ما مالک اعضای بدن خود هستیم و برای همین وقتی به آن‌ها سود یا ضرر می‌رسانیم، تسلیم‌اند. حمام می‌رویم و کیسه و سنگ‌پا می‌کشیم، مو و ناخن خود را کوتاه می‌کنیم، دست خود را می‌خارانیم و فشارهای دیگری نیز به می‌آوریم تا از آن مراقبت کنیم. از سوی دیگر هم به دست خود کرِم می‌زنیم، مویمان را شانه می‌کنیم، لباس خوب می‌پوشیم و... . اما هیچ‌یک از اعضای بدنمان نه آنجا که فشار است، ناله و اعتراض می‌کنند و نه جایی که به آن‌ها می‌رسیم، فکر می‌کنند استحقاقش را داشته‌اند. آن‌قدر تسلیم‌اند که حتی تصورش را نمی‌کنیم چیزی بگویند! اما مگر خدا هم مالک ما نیست؟ پس چرا این‌قدر به او چون و چرا می‌گوییم؟ وقتی ابتلای سخت می‌آید، می‌گوییم به ما اهانت کرده و معترضیم که: «چرا من»! وقتی هم نعمت و راحتی می‌دهد، فکر می‌کنیم نتیجۀ خوبی‌های خودمان است؛ پس برای خود حساب باز می‌کنیم و توقعمان بالا می‌رود که همیشه خدا همین‌طور گرامی‌مان بدارد. همان که قرآن کریم می‌فرماید: "إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً. إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً. وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً." [3] به عنوان مثال وقتی عزیزی را از دست می‌دهیم، درست است که نسبت به او عاطفه داریم و با یاد خاطراتش اشک می‌ریزیم. اما این دلیل نمی‌شود که دلمان بلرزد، چون و چرا کنیم و فکر کنیم حالا که او رفته، چه بر سرمان می‌آید؛ انگار خدایی در کار نیست! آیا تا به حال شده به این بیندیشیم که کسی یا چیزی که خدا گرفته، از اول هم مال خودش بوده و حتماً خیر و صلاحی وجود داشته که اکنون آن را گرفته است؟ پس اصلاً آیا می‌توانیم اسم کار او را ضرر بگذاریم؟ آری؛ ما در مقابل خدای ضارّ و نافع، کلی سؤال و اعتراض داریم! دربارۀ اشیاء، آن‌قدر حس مالکیت داریم که حتی فکرش را نمی‌کنیم علیه ما معترض شوند. اما خود را مملوک خدا نمی‌بینیم؛ چون به او معتقدیم، اما ایمان و شهود نداریم و عابد هستیم، نه عبد! برای همین وقتی یک گوشه از زندگی‌مان به هم بریزد، زمین و زمان را به هم می‌دوزیم. این نگاه، مشرکانه است. اگر فرعون "أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى" [4] گفت، ما هم خود را صاحب همه چیز می‌بینیم و خدا را فقط باور داریم، آن هم در ذهن؛ که اگر وجودی بود، در مقابل و کارهای او صدایمان درنمی‌آمد. خدا مالک ما و همه چیز است؛ با این حال به ما اختیار مالکیت داده تا ببیند چه کسی خدا را بر اختیار خود برمی‌گزیند و می‌بیند که مالک، اوست. اما ما باز خود را مالک می‌بینیم و در مقابل خواسته‌های او تسلیم نمی‌شویم. البته عالم تکوین و طبیعت، حتی جسم ما که اختیار مستقل ندارد، مملوک و عبد خداست و اعتراضی در برابر او ندارد. اما ما به عنوان موجودات مختار، تکوین را هم متوهّمانه مملوک خود می‌بینیم و آن‌وقت انتظار داریم همه طبق میل ما عمل کنند. درحالی‌که محال است. اصل مالکیت، ریشه در خدا دارد و ولایت، سرپرستی و مالکیت تامّ است. محال است کسی با هریک از مراتب ولایت درافتد و زمین و زمان و هرچه هست، با او درنیفتند! .......... [2] سورۀ انبیاء، آیات 51 تا 67. [3] سورۀ معارج، آیات 19 تا 21 : همانا انسان، حریص و کم‌طاقت آفریده شده؛ چون شرّ به او رسد، جزع و فزع می‌کند و اگر خیر به او رسد، بخل می‌ورزد. [4] سورۀ نازعات، آیۀ 24 : من پروردگار برتر شما هستم! ادامه دارد @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 29 رمضان 1439 بنده و معبود (قسمت سوم) همه چیز، عبدند و وقتی ببینند کسی در جایگاه مملوکیت خود نسبت به خدا غلط حرکت می‌کند، نه تنها تحت او قرار نمی‌گیرند، بلکه به او ضرر می‌رسانند. این درواقع است که در مقام «ضارّ» ظهور پیدا می‌کند و «ضارّ» بودن خدا به همین معناست. او در بطن تمام هستی است و با تمام هستی به چنین فردی پشت می‌کند. بنابراین هرچه دنبال عوامل و موانع بیرونی باشیم، به جایی نمی‌رسیم؛ چون تا خودمان به سوی خدا برنگردیم، هیچ چیز به ما برنمی‌گردد. چگونه برگردیم؟ نگاهمان را درست کنیم. با تقلید ظاهری نمی‌توانیم به محبوب نزدیک شویم؛ نگاهمان باید توحیدی و هم‌سنخ با محبوب شود. وگرنه با نگاه غلط و طبق همان اندیشه‌ای که هستی را علیه ما کرده، نمی‌توانیم شرایط پیش‌آمده را جبران کنیم و هستی را با خود هماهنگ سازیم. این اشتباه است که گمان کنیم با خدا آشتی داریم، وقتی با مظاهرش و تمام هستی قهریم! چون مظاهر او در مسیر مملوکیت او حرکت می‌کنند و اگر ذره‌ای مالکیت در ما ببینند، دیگر با ما روراست نیستند و اصلاً نمی‌توانند باشند. ما اصلاً صدای هستی را نمی‌شنویم که بفهمیم خدا از ما چه می‌خواهد. بعد هم به هستی اعتراض می‌کنیم که درست شود؛ حال آنکه هستی، درست است و وظیفه‌اش همین است که وقتی کسی با معبود خود کج رفت، با او کج برود؛ اگرچه آن فرد طبق دریافت‌های ذهنی خود، گمان کند طبق فرمان معبودش عمل کرده است. در آیات بعد، پاسخ مردم به استدلال حضرت آمده است: "قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ. قالَ أَ فَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ. أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ. فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لي إِلاَّ رَبَّ الْعالَمينَ." [5] گفتند: «[نه؛] اما پدرانمان را بر این مرام یافتیم.» گفت: «آیا نمی‌بینید آنچه شما و پدران گذشته‌تان می‌پرستیدید، دشمن من هستند؟ مگر پروردگار جهانیان.» یعنی آن‌ها به ظهور خدا کار نداشتند و سنّتی که در آبا و اجدادشان دیده بودند، برایشان مهم بود. مثل خیلی از ما که دینمان را موروثی می‌گیریم و دیگر برای واکاوی و عمیق‌اندیشی، وقت و حال و انرژی نمی‌گذاریم. نتیجه‌اش این می‌شود که هیچ حرف جدیدی را حتی اگر به‌حق باشد، نمی‌پذیریم. در طول تاریخ همواره همین بوده و کسانی که براساس جمود ظاهری و ذهنیات خود با دینشان حرکت کرده‌اند، هر حرف جدید را تکفیر نموده‌اند؛ به ویژه عالمان و اندیشمندان آن دین. برای همین حضرت ابراهیم به قوم خود گفت: «نوع پرستش و دین شما، دشمن است»؛ نه کفر و بی‌دینی‌تان! بعد هم ربّ‌العالمین را به آنان معرفی کرد. البته خبر و شعار نداد؛ بلکه عیناً به آن‌ها نشان داد. کجا؟ آنجا که بت‌ها را شکست یا وقتی به فرمان نمرود، در آتش رفت. حتی جبرئیل که آمد و پرسید چه می‌خواهی، به او اعتنا نکرد؛ چون می‌دید خدا بالاتر است و آنچه بخواهد و لازم باشد، خودش می‌کند [6]. برخلاف ما که تا پایمان در آتش نرفته، ادعایمان تا عرش اعلی بالا می‌رود. اما همین که خبری شود، دیگر همان ادعا را هم نمی‌توانیم بکنیم، چه رسد به عمل؛ چون ادعا عینیت می‌خواهد و باید در درونمان واقعیت داشته باشد! .......... [5] سورۀ شعرا، آیات 74 تا 77. [6] الإحتجاج على أهل اللجاج، ج1، ص24. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 29 رمضان 1439 بنده و معبود (قسمت پنجم) این پروردگار جهانیان است که معرفی می‌کند، نه برداشت ذهنی او از خدا؛ یعنی او در تکوین و تشریع بیان می‌نماید. اما کسی که فقط محدودۀ خودش را ببیند، انسانی کوچک با خدایی محدود می‌شود که نه تنها با دیگران تفرقه دارد، بلکه در درون خود نیز هزار و یک فرقه دارد و از صبح تا شب با توجه به اتفاقات و شرایطی که برایش پیش می‌آید، بارها دینش و خدایش عوض می‌شود! یک دقیقه، خدا برایش عزیز و دوست‌داشتنی می‌شود و هزار باز قربان‌صدقه‌اش می‌رود؛ یک دقیقه، دلش از او می‌گیرد و هزار سؤال و شکایت نسبت به او دارد. حتی حالش در نماز و و معنویت هم عوض می‌شود. غافل از اینکه خدا ربّ‌العالمین است با همۀ ظهوراتش؛ چه ظهورات ناسوتی که پر از تضاد و کشمکش است و چه ظهورات ملکوتی که عین است. همه با هم‌اند؛ ولی انسان محدود نمی‌تواند ببیند و مدام حالش در مظاهر ربوبیت عوض می‌شود. برعکس، کسی که خدا را ربّ‌العالمین می‌بیند، نه ربّ محدود خود، همۀ خواسته‌های خدا برایش یکی است و در خوشی‌ها و ناخوشی‌ها دنبال هیچ چیز نمی‌گردد، جز خدا. البته به حرف نیست؛ باید در عالمش برویم. این‌قدر به ذهنیات، افکار، فرهنگ و سیستم زندگی خود نچسبیم و خود را در دریای ربوبیت خدا رها کنیم. حضرت ابراهیم پس از اینکه به خدایی خدا اعتراف کرد و همه چیز را از او دید، تازه دست به دعا برمی‌دارد: "رَبِّ هَبْ لي حُكْماً وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ. وَ اجْعَلْ لي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرينَ. وَ اجْعَلْني مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعيمِ. وَ اغْفِرْ لِأَبي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ. وَ لا تُخْزِني يَوْمَ يُبْعَثُونَ." [8] پروردگارا، به من ببخش و مرا به صالحان برسان؛ برایم زبان صدق در امت‌های آینده قرار ده. مرا از وارثان بهشت و نعمت پایدارت بگردان. پدرم را بیامرز که همانا از گمراهان است؛ و مرا در روز بعث، خوار نکن. ابتدا از خدا حکمت خواست، یعنی به حقیقت اشیاء؛ همان که پیامبراکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) از خدا خواست: "رَبِّ أرِنَا الأشْيَاءَ كَمَا هِىَ" [9]. ابراهیم از خدا خواست این روش و دین توحیدی او را تا امت‌های آخر ادامه دهد و هر کاری برای تربیت او لازم است، همین جا انجام دهد تا به گونه‌ای به عالم بعث منتقل نشود که آنجا خوار و رسوا گردد. کی؟ "يَوْمَ لايَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ. إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ." [10] روزی که مال و فرزندان سود نمی‌بخشد، مگر کسی که با سلیم نزد خدا آمده باشد. ما هرچه دعا کنیم، سلامت کامل و ماندگار جسمی در میسّر نیست و هرکس هرچه هم سالم باشد، بالأخره ناسلامتی برایش پیش می‌آید تا بهانۀ مردنش شود. روند عالم طبیعت، این است. پس اگر خود را وقف سلامت جسم در دنیا کنیم، فقط انرژی‌هایمان را هدر داده‌ایم برای چیزی که نمی‌تواند باشد. اما در مقابل، همه می‌توانند از نظر معنوی، سالم زندگی کنند؛ البته اگر با طلب‌های کاذب، این فرصت را ازدست ندهند. پس بیشتر، سلامت معنا را برای خود و دیگران از خدا بخواهیم که متعلق به قلب و نگاه و بینش است و طبق این آیات، تنها این سلامتی است که در ابدیت به دردمان می‌خورد؛ وگرنه آن روز حاضریم همه چیز را بدهیم تا نجات پیدا کنیم؛ همان اشیاء و افراد و علل و اسبابی که در دنیا با عشقشان زندگی می‌کردیم و روزی خود را از آن‌ها می‌دیدیم. .......... [8] سورۀ شعرا، آیات 83 تا 87. [9] شرح اصول كافی ملاّصدرا، ج2، ص110. [10] سورۀ شعرا، آیات 88 و 89. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 29 رمضان 1439 بنده و معبود (قسمت ششم) عزیزان، به پایان رسید. اما پایان رمضان، است که حقیقتش تنها با حق، محقّق می‌شود. فطر در لغت یعنی حدوث تحول بعد از نقض حالت اولیه. همان‌گونه که هنگام افطار، حالت اولیه‌مان که گرسنگی است، کنار می‌رود و با خوردن و آشامیدن، حالتمان عوض می‌شود. فطر هم افطار معنوی است. البته ما هر روز در این ماه، فرصت داشتیم و باید شخصیتمان زیر و رو می‌شد و از آنچه بود، وضع بهتر و بالاتری پیدا می‌کرد. اما اگر هم چنین نبوده، لااقل در عید فطر باید واقعاً آدم دیگری شویم و دیگر آن فرد سابق نباشیم. افطار یعنی نفی اختیار از خود برای پذیرش تحولی که رمضان در جان ما به فعلیت رسانده؛ یعنی اطاعت و در برابر حق، تا چنان از خودی‌ها بشکنیم که او ظهور پیدا کند. این هم فقط محدود به روز عید نیست؛ بلکه روند زندگی هر روزمان تا سال بعد باید همین باشد. اما اگر در این روز آمرزیده نشویم و افطار معنوی نکنیم، تا سال بعد با خود و هستی درگیریم و نمی‌توانیم آن را موافق خود کنیم؛ چون هستی، موافق خداست. کار هم به إن‌شاءالله و ماشاءالله درست نمی‌شود. خدا ما را آفریده، شرایط رشدمان را هم گذاشته تا بذر وجودمان مدام شکافته شود و فعلیت‌های جدید بپذیرد. بقیۀ کار با خودمان است تا حرکت کنیم؛ نه اینکه سال‌ها در خور و خواب، غم و شادی، حبّ و بغض و سایر شئون زندگی حیوانی بمانیم و فعلیتمان تغییر نکند! او کار خود را کرده و به ما نزدیک است. اکنون ماییم که باید به او نزدیک شویم؛ نه اینکه مدام بخواهیم دستمان را بگیرد و بالا بکشد. بعد هم توقع داشته باشیم در هر مسئله، نشانه‌ای ظاهری سر راهمان بگذارد تا وظیفه‌مان را بفهمیم یا اولیائش را بفرستد که به ما مشاوره دهند و بگویند چه کنیم. تازه اگر هم خطا کردیم، برای راضی کردنش فقط هی بگوییم: «ببخش»! اما واقعاً به این‌ها نیست و هرچه از این راه‌ها به خدا و اولیائش سیریش شویم، به جایی نمی‌رسیم. از زبان حضرت می‌گوید: "وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسى أَلاَّ أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيّاً." [11] از شما و آنچه غیر خدا می‌خوانید، کناره می‌گیرم و پروردگارم را می‌خوانم؛ باشد که به خواندن پروردگارم شقی نباشم. یعنی شرط و خواندن خدا، عزلت است و در آن صورت است که دعا در مسیر می‌افتد. اما ما از کدام صنم درون یا بیرونمان کناره گرفته و جدا شده‌ایم؟ غیر از این است که خدا را با قالب محدود خود می‌خوانیم؟ نمی‌شود سر جای خود بنشینیم و بگوییم: «خدایا، ببخش!» باید جایمان را عوض کنیم و خود را در شرایط درست قرار دهیم. آن‌وقت حتی نمی‌خواهد بگوییم: «ببخش»؛ خدا خودش غفّار است، بخشوده می‌شویم. خدا در مرحلۀ خلقت، لقمۀ آماده به ما داده؛ اما در حرکت و صعود، خبر از لقمۀ آماده نیست. او ربّ ماست و همۀ شرایط را برای رشدمان گذاشته؛ برنامۀ درست معاش و معاد را در فطرتمان تنظیم کرده؛ از طریق اولیائش نیز معارف عمیق و بسیاری را به ما رسانده است. اما دیگر خودمان باید راه را پیدا کنیم و شویم. باید با ، خود را به خدا بسپاریم؛ یعنی شرایطش را دنبال کنیم، تسلیم احکام و مقرّراتش شویم و از تکوین و تشریعش به بهترین شکل استفاده کنیم؛ تا بتوانیم اسم «فاطر» الهی را ظهور دهیم و پیوسته و نوبه‌نو، زیبایی‌های درونمان را به فعلیت برسانیم. باشد که در این عید بتوانیم با ورود به عالم عید و درک حقیقت تبریک و فیض شادی حقیقی، خود را بیابیم و زین پس با حرکت درست، کمتر برای اولیاء خدا مزاحمت ایجاد کنیم؛ تا امامی که جهل مردم، مانعِ آمدنش است و از مزاحمت‌هایی که موجب هلاکت خود آن‌ها می‌شود، می‌ترسد، ببیند ما آن‌قدر بزرگ شده‌ایم که به جای بار، یارش باشیم. پس بیاید و هستی را به نور قدومش روشن و بهره‌مند سازد؛ إن‌شاءالله. .......... [11] سورۀ مریم، آیۀ 48. پایان @Lotfiiazar
🔰من با شهدای زیادی حشر و نشر داشتم. اما شبیه شخصیت #شهيد_ابراهيم_هادي را در کمتر کسی دیدم.👌 🔰 برخی افراد بودند که بعضی از خصوصیات #ابراهیم را داشتند، اما اینکه کسی مانند #ابراهیم، این قدر جامع الاطراف باشد را ندیدم. 🔰 محبت #ابراهیم شامل حال همه می شد. از اسرای عراقی تا برخی رزمندگان که از نقاط دور دست ایران آمده بودند. این عشق و محبت، ظاهری هم نبود. ابراهیم با عشق وعلاقه به دیگران خدمت می کرد. 🌹👌 🔰اینکه ببیند یک بنده خدا اذیت می شود، برای او بسیار سخت بود. 🔰ابراهیم مسئولیت و فرماندهی قبول نمی کرد.❌ شاید یکی از دلایلش این بود که در زمان مسئولیت، امکان دارد انسان تصمیم درستی نگیرد 🔆و همین باعث رنجش اطرافیان شود. 🔰برای همین همیشه می گفت: یک نفر از دوستان، مسئولیت را قبول کند و ما با تمام توان در کنارش هستیم.💪 🔰 دیگر اینکه قلب رئوف و مهربان #ابراهیم به حیوانات هم محبت داشت. ( اغلب مدافعان حرم #شهید_هادی را الگو و دوست شهید خود میدانستند . ان شاءالله ما هم راه شهید رو بریم و شهادت نصیبمون بشه ) 🌹 راوی : مولف کتاب شهید ابراهیم هادی #شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ♥️ঈ═*─╯
🍃ابراهـــیم هـادی . 🍃حتی از اسمش هم درس‌ها می توانی بگیری .مانند ، بت شکن و مانند ، هدایت کننده ❤️ . 🍃سرگذشت زندگی‌اش📖 را ورق بزنی پر است از شکستِ بت های نفسانی، جسمانی و روحانی. . 🍃هدایت کننده و پر از نور 🌟هدایت، از بچه های محل تا سربازان حزب بعث. . 🍃ابراهیم هادی است که زمانی سراغمان می آید که راه گم کرده ایم و آنقدر شده ایم که باید دستمان گرفته شود😔 . 🍃به قول 🌺چشم او هرگز طغیان نکرد؛ برای همین با اولین نگاه به چهره اش تا مغز استخوان انسان نفوذ می کند😔 . 🍃آدمی است که زندگی اش ، لحظه شــ🌺ــهادتش و بعد از رفتنش هرگز، کمک کردن را یادش نرفته و نمی رود😭 . 🍃 کانال کمیل را به اسم تو شناخته ایم و کرده ایم برای 😞 🍃گشته ایم همه برگشتند جز تو. درکانال فقط تو مانده ای😭 . 🍃دست هایم را که روی خاک کمـیل گذاشتم گرمای وجودت را در خودم عجیب احساس کردم😥 من باتو کردم، اگر بیعتم شکست تو به بزرگواری خودت 😓 . 🍃حال ما ایستاده ایم تا آخرین نفس . 🕊حال که همه پرکشیده اند. . 🍃حال که همه دونده هایمان دویده و رسیده اند. . 🍃حال که ما در روبرو نیل دادیم و پشت سر سپاه فرعون و در بین جمعیت های گوساله سامری . (آماده شو بهر آن صبح اهورایی، چیزی نمانده تا آن سبز مسیحایی) . ✍به قلم . 🍃 . 📅تاریخ تولد: ۱۳۳۶/۲/۱ . 📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۲۲ . ❣محل شهادت : . 🕊وضعیت پیکر : 🥀یادبود:
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️ 🍃 جان، ای زینت پدر تو وارث پیامبرانی، اما تفاوت‌ها داری. اگر قوم نافرمانی‌اش کردند، دیگر پیش چشمان او برادرش را ذبح نکردند. اگر بر نافرمانی قومش غضب کرد، تو در برابر آن‌همه جهل امت جدّت گفتی: "مَارَأیتُ إلّا جَمیلاً". 🍃 اگر انواع مصیبت در چندین سال بر سر آمد و او صبر کرد، تو در یک نیم‌روز تمام مصائب را دیدی. نه غلط گفتم! تو از چهارسالگی که وصیت مادرت را شنیدی، صبرت آغاز شد. اگر یعقوب با امید برای یوسفش گریه کرد و می‌دانست پیراهن خونین او دروغ است، تو با چشمان خود دیدی که گرگان، دور یوسفت را گرفته‌اند و او را می‌درند. 🍃 نگویم از که خنجر گلوی پسرش را نبرید؛ اما پیش چشمان تو عزیزت را... . اگر ابراهیم کعبه بنا کرد و حج به جا آورد، تو در کربلا دور حقیقت کعبه طواف کردی و هروقت رفتی تا شهدا را با خود به خیمه بیاوری، سعی صفا و مروه نمودی. و اگر ابراهیم در آتش کافران رفت و "بَرداً وَ سَلاماً" بیرون آمد، تو در آتش جهل این امت رفتی و سوختی تا کودکان و زنان نسوزند. 🍃 در آخر، تو وارث و احمدی و همچون علی(علیه‌السلام) که ولایت محمد(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) را جانشین شد، تو نیز با دستان مبارک حسین(علیه‌السلام) امانتدار او شدی و را زنده کردی. ای بانوی خیر و زیبایی که نگاهت همیشه در ما جاری است؛ به ما دورماندگان از زمانمان نظری خاص بینداز و ما را از غفلت برگشتن به روزمرگی نجات بده. ◾️ ◾️ ◾️ ◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️ @Lotfiiazar