eitaa logo
کانال عشق
315 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
10.6هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران اول رمضان 1439 سفر قرآنی (قسمت اول) بهار است و از قضا با روز پنج‌شنبه آغاز شده است. ما هم وارد قرآن می‌شویم و از سه سورۀ مبارک می‌گوییم که خواندن آن در روزهای پنج‌شنبه سفارش شده است: ، نمل و قصص. امام صادق(علیه‌السلام) فرموده‌اند: «هرکس این سه سوره را در شب جمعه بخواند، از اولیاءالله و در جوار و پناه خداست که در دنیا بی‌نوا نمی‌شود و در آخرت، آن‌قدر به او می‌دهند که راضی شود و حتی بیش از آن می‌دهند.» [1] در مجموع، خواندن این سه سوره در روز پنج‌شنبه و شب جمعه، انسان را به و خدا می‌رساند. اما روشن است که منظور فقط ظاهری آیات نیست؛ بلکه است. قرآن، تجسّم علمی انسان است و به تناسب مراتب وجود ، مراتب و عوالم گوناگون دارد. تلاوت این است که آیات و کلمات قرآن را پیش روی خود قرار دهیم و دنبال کنیم؛ تا بتوانیم حقایق آن را به عینیت و ظهور بکشانیم و با آن‌ها بزرگ و بالغ شویم. تلاوت یعنی کتاب را پیشوا و مقتدای خود بگیریم و پشت آن مستقر شویم، از نورش بهره بگیریم و از احکامش استفاده کنیم. نه اینکه فقط مراقب جلد و کاغذ و خطّش باشیم، بلکه آن را به کلی نصب‌العین خود سازیم و با آن بالا رویم تا همۀ مراتب وجودمان طبق برنامۀ قرآن ساخته و پرداخته شود. بدانیم کسی که در ظاهر قرآن بماند، به مراتب بالای وجودش راه نمی‌یابد؛ اما کسی که در باطن برود، ظاهر را هم حفظ می‌کند. در قرائت ممکن است دل راهرو نباشد؛ اما در تلاوت، دل با قرآن حرکت و سلوک می‌کند و به عوالم آن راه می‌یابد، در آیات بهشتی متنعّم می‌شود و در عذاب‌ها معذّب و دردمند می‌گردد. تلاوت، سفری باطنی است که با همگامی کشف و عقل و آغاز می‌شود. فرد با پناه بردن به ربوبیت خدا و رهایی از خودی‌ها، به شهود و مظهریت و الهی می‌رسد و حقیقت قرآن از باطن او و مراتب وجود خودش برایش ظهور می‌کند. اینجاست که قرآن ناطق می‌شود. می‌دانیم در سیر نزول، خدا آیینۀ انسان بوده و هرچه او داشته، در انسان نیز نمایان شده است. اما در سیر صعود، انسان باید آیینۀ خدا شود و دارایی‌های خدایی‌اش را به ظهور رساند. در نزول، انسان خدا را دید و "بَلی" [2] گفت؛ در صعود، خدا باید انسان را ببیند که خدایی شده و این همان به نطق آوردن قرآن و نشان دادن حقایق آن در وجود است. این نتیجه، تنها با تفسیر انفسی میسّر است. اینکه هرکس در رتبۀ خود، بدون قضاوت دربارۀ سلوک دیگری و بدون ردّ و نفی ظاهر آیات و شأن نزول آن‌ها، حقایق قرآن را دریابد و خودش قرآن انسانی یا انسان قرآنی شود. تفسیر انفسی یعنی جانمان وارد جان و حقیقت قرآن شود و ببینیم که قرآن همواره همراه ماست؛ ما هم همراه آن شویم، عوالمش را در مراتب وجود خود بیابیم و مطابق برنامه‌هایش حرکت کنیم. .......... [1] ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص109. [2] اشاره به آیۀ 172، سورۀ اعراف (آیۀ الست). ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران اول رمضان 1439 سفر قرآنی (قسمت دوم) با این مقدمه، بحث را با سورۀ آغاز می‌کنیم که در روایتی از پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) آمده است: «هرکس این سوره را بخواند، به اندازۀ ده برابر تعداد تمام کسانی که هریک از انبیاء را تکذیب یا تصدیق کرده‌اند، اجر و حسنه دارد.» [3] "بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ. طسم." (شعرا/1) دربارۀ خدا و دو اسم «رحمان» و «رحیم» در مباحث گذشته به ویژه بحث «رحمت واسعه» بسیار گفته‌ایم که علاقه‌مندان می‌توانند به آن‌ها رجوع کنند. حروف مقطّعه نیز به بیان مفسّران، عمق و کلید محتوای سوره را در خود دارد. "تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ." (شعرا/2) این‌ها آیات کتاب روشنگر و نشان‌دهنده است. "لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنينَ." (شعرا/3) اما تو انگار داری خود را هلاک می‌کنی که ایمان نمی‌آورند! "إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعينَ." (شعرا/4) اگر مشیتمان بود، آیه‌ای از آسمان برایشان می‌فرستادیم که گردن‌هایشان در برابر آن خاضع شود. گفته‌ایم خدا در تجلی ایجادی‌اش، به بندگان بستگی ندارد. او برای همه، خیر و کمال و سعادت را می‌خواهد. اما در سیر ، ظهور و تجلی فعلی این مشیت را به عهدۀ بندگان گذاشته است. همان که می‌فرماید: "...إِنَّ اللَّهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ..." [4] خدا اگر می‌خواست، خودش کاری می‌کرد که همه آورند و نشانه‌ای می‌فرستاد که تسلیم محض شوند. می‌توانست، دستش بسته نبود؛ اما چنین نکرد، چون در سیر صعود قرار است خودشان کسب ایمان کنند. هم آن‌قدر واضح بود که نیازی به هیچ بیان اضافه نداشت؛ اگر وارد قرآن می‌شدند، مراتب وجود خود را به روشنی در آیینۀ آن می‌دیدند. پس هیچ‌کس حتی پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) نباید خود را برای ایمان آوردن آن‌ها بکشد! "وَ ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كانُوا عَنْهُ مُعْرِضينَ. فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ." (شعرا/5و6) هر ذکر تازه‌ای از خداوند رحمان برایشان آمد، از آن روی گرداندند و تکذیب کردند؛ پس به زودی خبر آنچه مسخره می‌کردند، برایشان می‌آید. خدا همۀ آیات را به انسان‌ها نشان داده؛ حالا قرار است آن‌ها ببینند و رؤیت کنند. او سفرۀ قرآن را متناسب با نیاز انسان‌ها برایشان گسترده و ابزار استفاده از این سفره و نیز حسّ نیاز و شوق به آن را هم در وجودشان گذاشته؛ ولی خودشان باید سر این سفره بنشینند و غذا بخورند و اگر به آن پشت کنند و تکذیبش نمایند، نتیجه‌اش را می‌بینند. وظیفۀ پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) ارائۀ آیات قرآن بود که تمام زندگی انسان در آن‌ها برنامه‌ریزی شده است. اما مردم این حقیقت را نمی‌یافتند. حافظ و قاری و کاتب قرآن، کم نبودند؛ اما کسی قرآن را نمی‌دید که بتواند آن را نشان دهد. مادری را تصور کنید که فرزند سالمی به دنیا آورده و اکنون رشد و سالم ماندن فرزندش به دست اوست. خدا نیز امکانات این کار را در اختیار او گذاشته و در کودک هم نیرویی قرار داده که به آغوش و محبت مادر جذب شود. اما اگر کودک، این جاذبه را درک نکند و در پناه مادر نماند، هلاک می‌شود. مادر، هرچه را دارد، به پای فرزند می‌ریزد. اما کودک نمی‌پذیرد و نمی‌خورد. اینجاست که مادر، حیران می‌شود و می‌خواهد خود را هلاک کند تا فرزندش را نجات دهد. حال پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) در آن مردم، مثل این مادر بوده است. اما خدا به او می‌گوید: چنین نباشد؛ چون وادی است و اگر هم ابتدا به زور قرآن را بپذیرند، بالأخره باید خودشان نور آن را بگیرند و خداگونه شوند. شاید دست مادر بسته باشد، اما دست خدا بسته نیست. او می‌تواند و نمی‌کند؛ چون نحوۀ خلقتش ایجاب می‌کند که انسان در مسیر کمال خود، خوردن یاد بگیرد و خودش بخورد، نه اینکه تا آخر عمر، مادر در دهانش لقمه بگذارد! واقعاً مادری که تا پنجاه سال به فرزندش شیر دهد و همیشه دستش را بگیرد و او را راه ببرد، چه لطفی به فرزندش کرده؟ جز اینکه شخصیت و زندگی او و آیندۀ جامعه را نابود نموده است! .......... [3] تفسير نور الثقلين، ج4، ص45. [4] سورۀ رعد، آیۀ 11: همانا خداوند احوال قومی را تغییر نمی‌دهد، تا اینکه آن‌ها خودشان را تغییر دهند. ادامه دارد... @Lotfiiazar
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 5 رمضان 1439 موسای روح، فرعون جسم (قسمت اول) در سورۀ خواندیم که آیات الهی را برای ما تبیین می‌کرد؛ آن هم از نوع رؤیت و دیدن، نه دانستن و فهمیدن: "أَوَلَمْ يَرَوْا...". (شعرا/8) رؤیت، درک اسرار هستی است که با دیدۀ حاصل می‌شود و جاذبۀ عشق ، وجود فرد را می‌گیرد. دانستیم قانون زوجیت در تمام مراتب هستی برقرار است و همۀ موجودات در راستای این قانون، سیر کمال خود را طی می‌کنند. اما کمال همۀ آن‌ها در این است که مورد استفادۀ قرار گیرند. پس انسان نه تنها مسئول کمال خود، بلکه مسئول کمال تمام مراتب موجودات است. همۀ هستی دست به کارند تا انسان بتواند خلیفۀ خدا شود؛ همه تسلیم انسان‌اند و می‌دانند که برای او خلق شده‌اند. انسان هم برای خداست؛ نه که خدا به او نیاز داشته باشد و بخواهد خلأ خود را پر کند؛ بلکه از سر و احسان، خواسته انسان را نمونه و مظهر خود کند. او با تمام صفات کمالی خود با انسان است و نیروی عقل را نیز به او داده تا بتواند این صفات را به ظهور برساند. سورۀ شعرا پس از بیان زوجیت به عنوان آیۀ الهی، جریان حضرت را نقل می‌کند: "وَ إِذْ نادى رَبُّكَ مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمينَ. قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلا يَتَّقُونَ." (شعرا/10و11) و هنگامی که پروردگارت موسی را ندا داد: «به سوی قوم ظالمان برو؛ قوم فرعون، آیا تقوا پیشه نمی‌کنند؟ ظاهر آیات مربوط به قوم بنی‌اسرائیل است که تحت سلطۀ فرعونیان ظالم قرار گرفته بودند و خداوند حضرت موسی را فرستاد تا آنان را نجات دهد. اما ازآنجاکه ، کتاب انسان است و رابطۀ او با خدا را بیان می‌کند، قطعاً فقط درس تاریخ نمی‌دهد؛ که اگر این بود، ارزش این‌همه و را نداشت. برای همین، تفسیر انفسی می‌خواهد تا سرّ آیات آن را در وجود خود بیابیم. تنها در این صورت است که می‌توانیم با آن کنیم و بالا رویم. پس فقط دنبال یک موسی و تاریخی در قرآن باشیم. ما نیز در درون خود، هم نیروی فرعونی داریم و هم نیروی موسوی که همان و انسان کامل است. یک بُعد وجودمان روحانی و نور محض است؛ اما بُعد جسمانی ما، ظالم است و قوای روحانی را تحت تسلط خود می‌گیرد. پس در قدم اول سلوک با قرآن باید مصداق این دو بُعد را در خود بیابیم و بشناسیم. قوم فرعون، ندارند؛ و اصل تقوا در درون ما سپری است که طبق آن، هرچه شرّ و نقص باشد، به بُعد جسمی برمی‌گردد و هرچه خیر و کمال به بُعد روحی. پس اول باید بفهمیم قوا و اعضای ما اقتضای ظلم دارند؛ چنان‌که حضرت آدم تا از درخت منهیه چشید و بُعد مادی برایش آشکار شد، گفت: "رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا..."[1] . پس نباید به این بُعد فرعونی، بها و اصالت دهیم. اما اغلب ما غیر از سود و زیان و اقبال و ادبار جسممان چیزی ندیده‌ایم. گفتیم جریان حضور خدا در جسم ما فعلی است، نه ذاتی. در رتبۀ بسیار نازل، مثل اینکه دو نفر فقط به خاطر ظاهر و ثروت، به هم علاقه داشته باشند؛ معلوم است وفاداری آن‌ها بسیار کمتر است از دو نفر که روحشان با هم است. پس چرا ما معیت ذاتی را با معیت فعلی، یکی می‌گیریم؟ چرا در غذا خوردن، «خدا روزی‌رسان است» را با تلاش خود همراه می‌کنیم، اما در حرکت روحی نمی‌خواهیم تلاش کنیم و می‌گوییم خدا خودش می‌بخشد و کارها را ردیف می‌کند؟ خدا در وجود ماست؛ تقوا این است که زیبایی‌اش را پیدا کنیم و ظهور دهیم. این، کاری است که موسی می‌کند. .......... [1] سورۀ اعراف، آیات 22 و 23. ادامه دارد... @Lotfiiazar
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 7 رمضان 1439 فرار از... (قسمت اول) به یُمن ماه مبارک ، وارد سفرۀ شدیم تا سفری در سه سورۀ ، نمل و قصص داشته باشیم و در عین حفظ ظاهر آیات، اسرار باطنی آن‌ها را برای حرکت خود درک کنیم؛ که این همان تفسیر انفسی است. علاوه بر دریافت احکام، اخلاق و اعتقادات از قرآن که صدالبته لازم است، مهم‌ترین نوع ارتباط با قرآن، همین است که لطایف معرفتی و حقایق ذوقی آن را درک کنیم و بچشیم. در سورۀ شعرا به جریان حضرت رسیدیم. حضرت موسی اولین پیامبری بود که خدا بی واسطۀ فرشته با او سخن گفت: "وَ إِذْ نادى رَبُّكَ مُوسى..." [1]. تبیین جریان‌های مختلف مربوط به آن حضرت در این سه سوره، جایگاه خاصی به آن‌ها داده که هرکس بخواهد مظهر و خلیفۀ خدا شود، می‌تواند با آن‌ها سیر کند. ذکر موسی بهر روپوش است، لیک / نور موسی نقد توست، ای مرد نیک موسی و فرعون در هستیِ توست / باید این دو خصم را در خویش جُست درواقع انسان، هم موسی است و هم ؛ که فرعون، همان شجرۀ جسمانی و غرایز طبیعی است و موسای درون، شجرۀ روحانی و قوای نفس ناطقه. چنان‌که در تاریخ نیز موسی مظهر تامّ بود و فرعون، مظهر تامّ . البته هردو در وجود، همه چیز از خدا گرفته بودند؛ اما یکی به انتخاب خود، فقط جسمانیتش را ظهور داد و یکی به اوج روحانیت رسید. فرعون از بس امکانات ظاهری داشت و مردم او را بزرگ می‌داشتند، مست شده بود و خود را خدای همه می‌دید: "أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى" [2]. خدا هم وقتی موسی از معجزۀ اژدها شدن عصا ترسید، به او فرمود: "لاتَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى" [3]؛ یعنی با اثبات عُلوّ رتبه برای موسی، او را مقابل کسی فرستاد که ادعای مقام عُلوّ داشت. ریشۀ این فرعونیت، نگاه غلطی است که خیلی از ما هم داریم و خوشبختی را در این می‌دانیم که خدا همه چیز را در دنیا به کسی بدهد. وقتی هم ما حقیقی را نبینیم و چشم بر زیبایی‌های اولیاء خدا ببندیم، طاووس‌نماها جای طاووس را می‌گیرند. برای همین است که در طول تاریخ همیشه فراعنه، بنی‌امیه‌ها، بنی‌عباس‌ها و شاهان مختلف حاکم شده‌اند و موسی‌ها و مهدی‌ها به غیبت رفته‌اند. هستند و مردم به آن‌ها معتقدند؛ اما جایشان خالی است و در زندگی عینی و عملی انسان‌ها نقش چندانی ندارند. .......... [1] سورۀ شعرا، آیۀ 10. [2] سورۀ نازعات، آیۀ 24 : من پروردگار برتر شما هستم! [3] سورۀ طه، آیۀ 68 : نترس، همانا تو برتری. ادامه دارد... @Lotfiiazar
هدایت شده از کانال عشق
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 12 رمضان 1439 جمال و جلال (قسمت سوم) خداوند در سورۀ یونس پس از آیاتی که اشاره کردیم، این مشرکان را که به خدا ایمان ندارند، فاسق معرفی می‌کند [4]؛ یعنی کسی که سنت خدا را تغییر داده و از جایگاه بندگی او خارج شده؛ کسی که در دیدگاهش بین الوهیت و ربوبیت، فاصله انداخته و حتی اگر خدا را دوست داشته باشد، او را در اتفاقات و پدیده‌ها نمی‌بیند. متأسفانه خیلی از ما حتی اگر به زبان نیاوریم، در دلمان پر از همین حرف‌هاست که: «خدایا، من این‌همه مشکل در زندگی دارم! این‌همه ظلم در دنیا! چرا تو کاری نمی‌کنی؟ پس کجایی؟!» اما راه درست، این است که ببینیم خودمان در این قضایا کجاییم. ربوبیت خدا را پیدا کنیم و سهم خود را بگیریم؛ مطمئن باشیم آرام می‌شویم. وظیفه‌مان را هم تشخیص می‌دهیم و به درستی عمل می‌کنیم. اکنون به آیۀ مورد بحثمان در سورۀ برمی‌گردیم که از حضرت دربارۀ ربّ پرسید. موسی هم برای او دلیل شهودی آورد که: «او پروردگار یعنی مالک و پرورش‌دهندۀ آسمان‌ها و زمین و هرچه بین آن‌هاست. اما این دلیل، برای اهل یقین است.» فرعون به اطرافیانش گفت: «نمی‌شنوید؟!» و موسی ادامه داد: «او پروردگار شما و اجدادتان است.» اینجا بود که فرعون گفت: «پیامبری که به سوی شما فرستاده شده، عقلش کار نمی‌کند!» [5] خیلی سخت است وقتی این‌همه اسباب دورمان ریخته، هیچ‌کدام را نبینیم. و ، کافی نیست؛ یقین می‌خواهد. اینجا چشم قلب باید ببیند و زنده شود، نه اینکه چشم سر ببیند یا ذهن با دلایل ذهنی قانع شود. نمی‌تواند ما را در الوهیت خدا گیر بیندازد. اما می‌تواند با دلایل ذهنی، ربوبیت را برایمان رد کند. اینجا علم و آگاهی به درد نمی‌خورد و «پای استدلالیان، چوبین بوَد»! اما اگر درِ باز شود، بدون دلیل ذهنی، حق را می‌یابد و می‌پذیرد. در طول تاریخ هم بیشتر مردم از انبیاء می‌خواستند؛ یعنی با علل و اسبابی که آن‌ها می‌بینند، کار عجیبی بکنند. اما کسانی مثل حضرت خدیجه، حضرت علی یا عبدالمطلب(علیهم‌السلام) بدون معجزه و ، حق را پذیرفتند. امروز هم بسیاری از مردم با علل و اسباب خو کرده‌اند. برای همین، مکاتب و عرفان‌های دروغین که بدون فقط سحر و و دعانویسی می‌دهند، غوغا کرده‌اند؛ اما عرفان‌های راستین که سبب‌ساز را می‌شناسانند و او را به زندگی روزمرۀ مردم می‌کشانند، چندان طرفدار ندارند و حتی مورد اتهام قرار می‌گیرند. .......... [4] سورۀ یونس ،آیات 32 و 33. [5] سورۀ شعرا، آیات 23 تا 27. ادامه دارد... @Lotfiiazar
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 29 رمضان 1439 بنده و معبود (قسمت اول) امسال شروع ماه مبارک رمضان، روز پنج‌شنبه بود و ما به یُمن این تقارن، وارد سه سورۀ قرآن شدیم که روایت شده خواندن آن‌ها در هر پنج‌شنبه و شب جمعه، موجب جذب الهی و رسیدن به مقام ولایت است. از قضا پایان این ماه هم پنج‌شنبه شد و البته هنوز بحث ما تمام نشده است. امید که پس از رمضان نیز سیر انفسی با آیات قرآن را ادامه دهیم و این بحث برایمان راه‌گشا باشد. در سورۀ ، چند موضوع زوجیت، فرار موسوی، احتجاج توحیدی در مقابل ، معجزۀ و را تبیین کردیم. اکنون به جریان حضرت در این سوره می‌رسیم: "وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهيمَ. إِذْ قالَ لِأَبيهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ. قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفينَ. قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ. أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ." و خبر ابراهیم را بر آنان تلاوت کن؛ هنگامی که به پدر و قومش گفت: «چه می‌پرستید؟» گفتند: «بت‌هایی که همواره ملازم عبادتشان هستیم.» گفت: «آیا وقتی آن‌ها را می‌خوانید، می‌شنوند؟ یا نفع و ضرری به شما می‌رسانند؟» [1] در جای خود گفته‌ایم هر عبادتی برگرفته از عبودیت نیست؛ اما هر عبودیتی لزوماً و ملازمت بر بندگی را در پی دارد. اما حضرت ابراهیم می‌داند که ، نشانه دارد و نشانه‌اش این است که معبود بتواند عبادت و دعای بنده را بشنود. البته نه با گوش مادی؛ بلکه سمع وجودی که وقتی او می‌شنود، بنده نیز آن را دریابد. پس ما نیز اگر می‌خواهیم بدانیم وقتی خدا را می‌خوانیم، صدایمان را می‌شنود، باید خودمان ندای او را در درونمان بشنویم که عبادت و دعایمان قبول شده و نشانۀ قبولی، آرامش و سلم و رضاست. برای همین است که گفته‌اند اگر می‌خواهیم ببینیم خدا از ما راضی است یا نه، ببینیم خودمان از خودمان راضی هستیم یا نه؛ و اگر می‌خواهیم بدانیم فرشتگان و اولیاء خدا چقدر از وجود ما خوشحال‌اند و افاضۀ فیض می‌کنند، ببینیم خودمان چقدر از دست خودمان در آرامشیم؛ یعنی چقدر در مقابل پدیده‌های تکوینی و احکام تشریعی آرامش داریم. دقت کنید؛ منظور از صنم و بت در اینجا، تنها اشیاء خارجی و مصنوعات مادی نیست؛ بلکه هر بتی است که تراشیدۀ انسان باشد و او آن را معبود خود بگیرد، اگرچه تعین و تجسّم خارجی نداشته باشد. پس حتی اگر کسی خود را موحّد بداند، اما خدا را نه آن‌گونه که هست، بلکه آن‌طور که خودش می‌خواهد، تصور کند، مصداق این آیات می‌شود. .......... [1] سورۀ شعرا، آیات 69 تا 73. ادامه دارد... @Lotfiiazar