eitaa logo
❤️کانال عشق
322 دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
12.9هزار ویدیو
99 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 27 رمضان 1439 ید بیضا (قسمت سوم) ما نیز باید نگاه و تفکر خود را به وجود، دارایی‌ها و قدرت‌هایمان درست کنیم. اگر نور وجودمان روشن شود، دیگر این‌همه «چه‌کنم» و بن‌بست نداریم. چگونه؟ دست خود را ببندیم تا قدرت حقیقی بیاید و عقلمان را به بسپاریم تا به نور روشن شود؛ وگرنه با ، موافق و همگام می‌شود و به توهم، روی می‌آورد و دیگر حقایق الهی را نمی‌پذیرد. اینجاست که خود را به هر آب و آتشی می‌زند تا دنیایش تأمین باشد، اما از آخرتش غافل می‌شود. مثلاً سلامت جسم خود یا فرزند از سلامت روح برایش مهم‌تر می‌شود. چون کار نفس، تدبیر معاش است و گذرا؛ و کار روح، تدبیر معاد است. تدبیر معاش و ساختن نیز بدون در نظر گرفتن مدبّر حقیقی که خداست، مکدّر و محدود به جزئیات و سود و زیان شخصی می‌شود و دیگر نور ندارد. چنین نفسی، قدرت دریافت مواهب ربّانی را ندارد و الهی را که هر لحظه هست، نمی‌گیرد. البته هرگز به هیچ‌کس مانند انبیاء وحی نمی‌شود. اما تعلیم ، آن‌به‌آن از فاعل(خدا) به همۀ انسان‌ها افاضه می‌شود و آن‌ها هر لحظه باید قابلیت داشته باشند تا بپذیرند. درواقع خدا با علم اسمائش با همۀ ما ارتباط برقرار می‌کند که پیوسته به جانمان وحی می‌شود؛ نه که یک بار تعلیم اسماء کرده باشد و دیگر تمام. قرآن نیز برای این وحی شده تا ما را به ارتباط درونی‌مان با خدا، توجه دهد. ولی ما نه این وحی بیرونی را درمی‌یابیم و نه آن وحی درونی را. خدا دائم‌الفیض است. ما نیز اگر موحّدیم و واقعاً می‌خواهیم در مراتب حرکت کنیم، باید قابلیت دائمی داشته باشیم؛ یعنی به اسباب بیرونی و درونی نظر نداشته باشیم تا نفسمان که در حال تعین گرفتن است، بتواند از روح و عالم اسماء، نور قدسی و صفای الهی بگیرد، به علم و قدرت تشخیص برسد و از جرئی‌بینی، احساسی بودن و چرتکۀ سود و زیان مادی زدن، رها شود. خلاصه آنکه عصای و ، دو بود که نه تنها برای نابودی ، بلکه آمد تا خود موسی از هرچه دور و بر خود می‌بیند و حتی از خود و هرچه در درون خود به آن اتّکا دارد، چشم ببندد و به فنای ذات برسد. چنان‌که در آیۀ بعد می‌فرماید: "لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرى" [5]؛ و این ارائۀ آیات آفاقی و انفسی برای نفس موسوی بود. اشاره کردیم که جریانات گوناگون زندگی حضرت موسی و قوم بنی‌اسرائیل، از پربسامدترین آیات قرآن است که در بسیاری از سوره‌ها به آن اشاره شده و این، درجۀ اهمیت آن را نشان می‌دهد. حال آنکه از زندگی پیامبراسلام(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) این‌همه مطلب نیامده؛ چون مقام آن حضرت، مخصوص خودش است و اصلاً قابل تعلیم نیست که کسی بخواهد حقیقت آن را در خود جستجو کند. او خودش آیۀ کبرای خداست. البته او برای ما اسوه است؛ ولی ازآنجاکه حتی ترک اولی نداشته، حرکت سایر انبیاء به ویژه حضرت موسی را راحت‌تر می‌توانیم بشناسیم و با آن سیر کنیم. اما نکند این‌ها برایمان شعار شود! نکند فقط بشنویم و همین شنیدن را جایگزینِ شدن بدانیم! زمان، زمان بدی است و شرایط برای دریافت این حقایق، خیلی سنگین است. در این فریبستان، نفْس‌ها ضعیف و علم‌ها حصولی شده است. اما باز ما آرزومندیم و طلب درک حقیقت را داریم. قدری زحمت بکشیم؛ عاشقانه و عارفانه، نیاز قوی خود را درک کنیم، سر خوانِ سخاوتمندانۀ قرآن برویم، با آن انس بگیریم و برای درک تعابیر انفسی، آن را به نطق بکشیم. بدانیم قرآن، منتظر است تا دوستی، آشنایی، در مقابلش بنشیند و او آنچه را پیوسته در خزانۀ وجودش نورافشانی می‌کند، به آن دوست برساند. خدای مهربان، همواره به داد ما رسیده‌ای و می‌رسی؛ اما باز تو به ما نزدیکی و ما از تو دوریم. ساده‌ترین حرف‌های تو و اولیائت را حتی نمی‌فهمیم که بخواهیم عمل کنیم! دیگر بیا و این فاصله را معجزه‌آسا بردار. .......... [5] سورۀ طه، آیۀ 23: تا از بزرگ‌ترین آیات خود به تو نشان دهیم. پایان @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 28 رمضان 1439 رها و بی‌رنگ (قسمت دوم) این‌گونه است که ما خدا، پیامبر، امام و را طبق آنچه دلمان می‌خواهد و میلمان می‌کشد، می‌سازیم و تصور می‌کنیم. نه از روی عمد که شرک باشد؛ اما آنچه در رتبۀ خود می‌خواهیم، همان را می‌فهمیم و بعد می‌گوییم خدا گفته یا روایت است! درواقع براساس آنچه ذهنمان از سود و زیان پذیرفته، حرف دین را می‌شنویم و عمل می‌کنیم. برای همین حتی خیرات و عباداتمان ظلمانی است و نتیجۀ نورانی ندارد. در بُعد کلان هم نتیجه‌اش این است که دین‌داران، 72 فرقه می‌شوند و در دست همه، کتاب است و همه می‌گویند به پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) اعتقاد دارند! درحالی‌که انسان‌ها اگرچه مراتب دارند، در نفخ روح و تعلیم اسماء، فرقه‌فرقه نشده‌اند. اما اینجا همه با هم می‌جنگند؛ چون با خودشان در جنگ‌اند و نه تنها با دیگران، که با خود نیز طبق ذهنیاتشان رفتار می‌کنند و نماز و عبادتشان هم در همین محدوده است. غافل از اینکه فهم ذهن، غلط یا لااقل ناقص است. آری؛ ما در لوای دین، این‌همه بی‌راهه می‌رویم! خودمان هم می‌دانیم؛ چون و سکون نداریم و خدایی که با ذهنیاتمان ساخته‌ایم، به ما اطمینان نمی‌دهد. نه خودمان آرامش داریم و نه به کسی می‌توانیم آرامش دهیم. و در اصل، متعادل‌اند؛ اما جسم و روح ما تعادل ندارند و به هرکدام بخواهیم برسیم، دیگری آسیب می‌بیند و در درون و بیرون به هم می‌ریزیم. می‌خواهیم اخلاقمان را درست کنیم، عبادتمان خراب می‌شود. سراغ عبادت می‌رویم، عُجب و ریا می‌گیریم. دنبال می‌گردیم، آخرتمان بر باد می‌رود. به آخرت می‌چسبیم، دنیایمان فاسد می‌شود! این‌ها همه یعنی عدم تعادل. درحالی‌که مزرعۀ ، همین دنیاست و همه چیز، اینجا باید به تعادل برسد؛ نه اینکه منتظر باشیم یاد خدا، فردا آراممان کند! محال است با این‌همه اضطراب و تزلزل بمیریم و و ابدیت خوبی داشته باشیم. واقعاً این‌همه ناآرامی، آن‌هم در قشری که به خدا معتقدند، از کجاست؟ مگر نه اینکه حقیقت وجود همۀ ما عین خداست؟ پس کو؟ چرا این‌قدر از دست خود و یکدیگر خسته‌ایم؟ ما با خدا دشمنی نداریم؛ اما او را درست نشناخته‌ایم و دین و را عوضی گرفته‌ایم. این مشکل هم تنها با کسب علوم مقدماتی یا انجام صوری عبادات حل نمی‌شود. راه نجات، آزادی درون و رهایی ذهن از برداشت‌های شخصی است تا عقلمان از اسارت توهم و درآید. آیۀ بعد که ید بیضا را مطرح کرده، آیۀ 12 سورۀ نمل است: "وَ أَدْخِلْ يَدَكَ في جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ في تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقينَ." [3] یعنی: دست عقل و وجود علمی‌ات را که از خدا تعلیم اسماء دیده و متصل به قلبت است، بر سینه بگذار که وجهۀ رو به دنیای قلب است؛ تا اسماء و آیات الهی در تو ظهور پیدا کند و درنتیجه عقلت فعال‌تر شود. ما تا وقتی قدرت و عقل و علم خود را آزاد و یله نگه داریم، همه‌اش در سوء است؛ چون به توهم و تخیل و تعلق تبدیل می‌شود. اما در عوض، هر اندیشه، اخلاق، حرف، کار، حبّ و بغض و هرچیز دیگر وقتی بدون سوء یعنی بدون نشانه و رنگی از خود ما در آن باشد، قطعاً فرعون‌شکن می‌شود. وقتی هم توانستیم نیروهای خود را فرعون‌شکن کنیم، نشانه‌ها و آیات خدا در قلبمان ظهور پیدا می‌کند و حیات، قدرت، اراده، علم، سمع، بصر و تکلّممان خدایی می‌شود. چنان‌که موسی وقتی لشکر جهل و نفس امّاره را کنار زد، عصایش حتی از سنگ هم چشمه جوشاند و آب آورد. به طور کلی همۀ اعمال و عبادات، نشانه دارند که اگر خود را کنار بزنیم، آشکار می‌شود. مثلاً : "...تَنْهٰى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ..." [4]؛ یعنی نفس امّاره را قلع و قمع می‌کند. اما کدام نماز ما چنین کرده است؟ ما، هم نماز می‌خواهیم و هم گناهمان را تحت لوای دین، توجیه می‌کنیم. فرزندانمان نیز نماز را بی‌نشانه خوانده‌اند و از فحشا و منکر دور نشده‌اند. برای همین با اینکه به خیال خود، آن‌ها را دینی تربیت کرده‌ایم، می‌بینیم وقتی پایشان به دانشگاه می‌رسد یا صاحب مال و مقامی می‌شوند، چه می‌کنند و چقدر از دین، فاصله می‌گیرند. .......... [3] و دستت را در گریبانت داخل کن تا درخشنده و بدون سوء درآید، در نُه نشانه به سوی فرعون و قومش؛ همانا آنان گروه فاسقان‌اند. [4] سورۀ عنکبوت، آیۀ 45. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد 10 ذی‌القعده 1439 باور نکن! (قسمت دوم) همۀ مراتب اعمّ از ولایت مادر، همسر، معلم، مرجع تقلید، ولیّ‌فقیه، عالم ربّانی و... امتحانات ما برای رسیدن به ولایت خدا هستند. اگر نتوانیم در برابر این مراتب تسلیم باشیم، با اینکه دوستشان داریم، نمی‌توانیم به خدا برسیم. آن‌وقت بی خدا، به خیال خود با خدا می‌رویم! که اگر بی او نبودیم، معارفی را که به جانمان می‌ریخت، از یاد نمی‌بردیم؛ چون وجود ما زمان و مکان ندارد که با گذر زمان، آنچه را گرفته، فراموش کند. شاید بگوییم ما اصل معارف را از یاد نمی‌بریم؛ اما در میدان عمل همیشه نمی‌توانیم وظیفه‌مان را تشخیص دهیم. آری؛ همین‌گونه است. انگار دلمان می‌خواهد امام بیاید و بگوید چه کنیم؛ تا با خیال راحت، باورمان را ظهور دهیم. اما این هم عذر موجّهی نیست. زیرا امام اگر همیشه با ما نباشد و دستمان به او نرسد، که سودی ندارد و نمی‌شود او را امام دانست؛ اگر هم همیشه هست و ما نمی‌بینیم و نمی‌یابیم، لااقل از خود بپرسیم چرا، تا بتوانیم مانع را برطرف کنیم! ما آن‌قدر بیرونی شده‌ایم و چشم به بیرون دوخته‌ایم، که خدا و امام را هم در بیرون شناخته‌ایم و می‌خواهیم. اما این خدا و امامی که ما برای خود ساخته‌ایم، بیرون از ماست و تنها با احساسات و خیالمان با اوییم؛ که اگر در جانمان بود، حتماً او را می‌یافتیم و در میدان عمل، بی دلیل و راهنما، سرگردان نمی‌ماندیم که چه کنیم. اگر معارفی را که از مکتب اهل‌بیت(علیهم‌السلام) به ما می‌رسد، عمیق و یقینی دریافت کنیم، آن‌قدر کلی و جامع هستند که با آن‌ها می‌توانیم تکلیف خود را در جزئیات عملی تشخیص دهیم. فرق و ، همین است. وقتی به چیزی فقط باور داریم، هر کاری بکنیم، در بیرون کرده‌ایم و وجودمان نچشیده است؛ برای همین اگر در جزئیات جدیدی قرار گیریم، نمی‌دانیم چه کنیم. اما یقین آنجاست که وجودمان چشیده و کل آن حقیقت را درک کرده است؛ برای همین اگر هم میدان تازه‌ای پیش آید، راهمان را گم نمی‌کنیم و می‌توانیم وظیفه‌مان را بشناسیم. تفاوت دیگرش این است که باور چون وجودی نیست، بهره‌ای برای عالم بقای ما ندارد و هرقدر هم زیبا باشد، همین جا آثار مقطعی دارد و بس. اما یقین چون وجودی است، می‌ماند و ابدیت ما را می‌سازد. جسم ما را آن غذایی رشد می‌دهد که خودمان بخوریم. وگرنه دیگران هرچه بخورند، هرچند تماشا کنیم و آب‌دهانمان راه بیفتد و خواص غذا را هم بدانیم، تأثیری در جسممان ندارد. وجود باقی‌مان نیز امروز و در این دنیا باید تغذیه شود و اگر به جای اینکه خودمان بخوریم، فقط دنبال دیگران برویم و از تغذیه‌های آنان تقلید کنیم، در ابدیت چیزی نداریم. در دنیا هم به هرچیزی برسیم، استفاده و لذتش برایمان باقی نمی‌ماند. پس بیایید هرگاه دیدیم باوری ریشه در دنیای بیرون دارد و درونمان با آن همراه نیست، باورش نکنیم. بگذاریم جانمان حقیقتش را بچشد و بخورد تا با آن عجین شود و خواصش را بگیرد. وگرنه باور خشک و خالی که از بیرون بیاید و فقط در بنشیند، چه سودی دارد؟ وقتی باورهای ما ذهنی است، اگر هم فعلی براساس آن‌ها انجام دهیم، دنبال نتیجه‌ایم؛ آن‌قدر که خودِ فعل و باور درونی‌مانی را از یاد می‌بریم. حتی در پی چشیدن لذت فعل و دیدن تأثیر آن در وجود خود نیستیم. فقط می‌خواهیم ببینیم وقتی این کار را کردیم، چه عایدمان می‌شود؛ غافل از اینکه عایدیِ ما، خود آن فعل و آثارش در وجودمان است. ما اصلاً مسئول نیستیم. فعل، خودش دنبال نتیجه می‌رود؛ "إِنْ كَانَ شَرّاً فَشَرّاً وَ إِنْ كَانَ خَيْراً فَخَيْراً". پس این‌قدر چشممان به بیرون نباشد که: کاش فلانی ببیند چه کرده‌ایم و از ما خوشش بیاید و تشویقمان کند؛ کاش فلانی متوجه اشتباهمان نشود و آبرویمان نرود؛ کاش...! زیرا صرف‌نظر از اینکه دیگران چطور فکر کنند و چه بگویند و چه واکنشی نشان دهند، همین فکرها و درگیری‌ها ما را بیچاره می‌کند. بیایید به جای اینکه دنبال تأیید و لذت بردن دیگران باشیم، به وجود خودمان بیندیشیم تا با چشیدن خوبی‌ها، خدا را بچشیم و با درک بدی‌ها، قبح و زشتی شیطان را دریابیم؛ که نیکی به خودی خود صرف‌نظر از دیگران خوب است و بدی به خودی خود، بد. .......... پایان @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد 11 ذی‌القعده 1439 خندۀ رضایی (قسمت چهارم) بذرِ شکفته اگرچه دانه‌گی‌اش را از دست می‌دهد و آسیب می‌بیند، به مرور ریشه‌دارتر و محکم‌تر می‌شود. ولی ما به جای اینکه روحمان قوی‌تر و رهاتر شود، هر روز سست‌تر و تنگ‌تر می‌شویم. دیروز از خیلی چیزها نمی‌ترسیدیم و بی‌محابا به وظایفمان عمل می‌کردیم. اما امروز که سنّمان گذشته، می‌ترسیم و برای هر حرکتی حساب و کتاب می‌کنیم که چه گیرمان می‌آید و چه از دستمان می‌رود. دیروز خیلی مصیبت‌ها این‌قدر برایمان سنگین و سخت نبود؛ اما امروز بسته‌تر و وابسته‌تر شده‌ایم. به راستی این چه سیر و حرکتی است که داشته‌ایم؟! حقیقت آن است که ما انبساط درونی نداشته‌ایم و به جای اینکه "هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكی" [3] باشیم، "فَلْيَضْحَكُوا قَليلاً وَ لْيَبْكُوا كَثيراً..." [4] شده‌ایم! همین که سنّمان بالا می‌رود، بیشتر دچار و افسردگی می‌شویم و باید به حال خود بگرییم. دیگر چه رسد به آنکه گرفتاری یا بیماری هم داشته باشیم و دیگران نیز رهایمان کنند و حقّ ما را ادا نکنند. هستی‌مان در هم می‌پیچد و زمین و زمان را به هم می‌ریزیم. نکتۀ دیگر دربارۀ ، اختیاری بودن آن است. اما ما گاه حتی نمی‌دانیم برای چه می‌خندیم. البته وقتی دین و نمازمان موروثی و بدون شناخت است، چطور خنده‌مان اختیاری باشد؟! ، نشان از وجود دوراهی است و هر عمل اختیاری، نیاز به تفکر برای انتخاب دارد. وگرنه عمل بی تفکر نهایتاً فقط حیوانیت انسان را رشد می‌دهد. ضحک باید با و دور از نیات بد مثل اهانت، تحقیر یا تمسخر باشد. همچنین الکی و لغو و بدون بسط درونی نباشد. اصلاً ضحک برای عالم ماده نیست که همه چیزش فانی و گذراست. ضحک، آنجا رواست که وجودمان جوانه زده و اسم خدا را چشیده‌ایم. این، انبساطی است که در وجه باقی ما اتفاق می‌افتد و وجودمان را دریا می‌کند؛ "لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ..." [5]. یعنی وجود منبسط، نه در سودها خوشحال می‌شود و نه در زیان‌ها ناراحت. ، ریشه در درونی دارد و بسط، همان رشد و تعالی وجود در ظهور ، نفخۀ و اسماء الهی است. البته هر پیشرفت و حرکت رو به جلو، ظهور اسماء خدا در ورود به ملکوت آسمان‌ها و زمین است؛ حتی پیشرفت تکنولوژی در غرب. اما آن‌ها این را نمی‌فهمند و نمی‌دانند چطور از این ظهور به نفع وجود خود استفاده کنند. اگرچه ما هم که می‌دانیم، در این باره کاری نکرده‌ایم و اصلاً برای ظهور خدا نکوشیده‌ایم! مسئله این است که قواعد هستی برای همه یکی است. مثلاً هرکس جای درست را در زمین بکَند، به آب می‌رسد؛ چه علی(علیه‌السلام) باشد، چه معاویه(لعنه‌الله). اما فرق در این است که علی(علیه‌السلام) چون می‌داند این ظهور اسم «ساقی» خداست، آب را به او می‌سپارد و طبق ارادۀ او آن را برای بهره‌برداری کل، آزاد می‌کند؛ اما معاویه(لعنه‌الله) کار به دست جسم و غرایزش می‌دهد و همه چیز را در جهت سود و زیان شخصی خود حبس می‌کند. .......... [3] سورۀ نجم، آیۀ 43: او [خدا] می‌خنداند و می‌گریاند. [4] سورۀ توبه، آیۀ 82: پس باید کم بخندند و زیاد گریه کنند، [به جزای آنچه کرده‌اند]. [5] سورۀ حدید، آیۀ 23: تا بر آنچه از دستتان رفت، تأسف نخورید و به آنچه به دستتان رسید، سرخوش نشوید. ادامه دارد... (علیه‌السلام) @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد 11 ذی‌القعده 1439 خندۀ رضایی (قسمت پنجم) کاش چشممان باز شود و به جای گوش، این‌ها را با جانمان در تمام ابعاد زندگی بچشیم و عینیتشان را در درون خود بیابیم. آن‌وقت دیگر لازم نیست خدا و امام در بیرون به ما چیزی نشان دهند و تکلیفمان را معلوم کنند. زیرا پیش از آنکه دستوری بدهند، خودمان در درون، آن دستور را گرفته‌ایم و در مسیر اجرایش افتاده‌ایم. اما اگر خودمان نخواهیم و درونی حرکت نکنیم، در بیرون هم نه نشانمان می‌دهند و نه می‌فهمیم. ما هر روز کلی اندیشه و تصور متفاوت داریم و ذهنمان همواره در همهمه و هیاهوست. پایان روز هم با همین همهمه و غوغا می‌خوابیم و همچنان درگیر شلوغی‌های هستیم. همچون دیگ جوشانی که پیوسته نگرانی‌های مادی برای «چه بخورم، چه بپزم، چه بخرم، چه بپوشم، کجا بروم، فهرست کارهای نکرده و...» در آن غلغل می‌زند. این شده الگوی زیستی ما و مشغولیت ذهن، قلبمان را هم پر کرده است. تازه به این هم فکر می‌کنیم که: «عمه و خاله را، همسر و فرزند را یا اولیاء خدا را چطور راضی کنیم!» حال آنکه این‌ها همه، تبعات زندگی دنیایی است و حتی رضایت خدا هم باید با باور قلبی و حرکت درونی به دست آید، نه محاسبات ذهنی. حقیقت آن است که انسان می‌تواند تمام امور دنیا را بدون این‌همه مشغولیت ذهنی، سر و سامان دهد. اگر ذهن و قلبش به و وجود مشغول باشد، کارهایش همان‌طور که باید، پیش می‌رود. نه اینکه همه چیز طبق میلش باشد؛ اما هرچه پیش آید، او به خوب و بدش امتحان می‌شود؛ چراکه دنیا بنا نیست همیشه خوشی باشد و اگر قرار باشد کسی به شرّ یا ناخوشی امتحان شود، هرچه هم ذهنش را مشغول آن کند و برای دفعش بکوشد، راه به جایی نمی‌برد. واقعاً این‌همه مشغولیت ، طبیعی نیست. این طبیعی نیست که هرجا می‌نشینیم، فقط صحبت از قیمت دلار و طلا و گرانی‌ها باشد. وقتی ذهن و قلبمان این‌گونه مشغول دنیا شود، دیگر فرصت تفکر در روح و عالم را نداریم؛ فرصت نداریم تفکر کنیم که از کجا آمده‌ایم، اینجا چه می‌کنیم و در همین امور دنیا چه حقایقی را باید در نظر بگیریم. مثلاً در ازدواج، به جای این‌همه پرداختن به شأن و شئون و هوس‌های شخصی، به این بیندیشیم که قرار است پدر یا مادر فرزندان و نسل خود را انتخاب کنیم و این معیار را در صدر قرار دهیم. متأسفانه خطورات ذهنی و گفتگوهای درونی ما با خودمان، عین حضورمان در بیرون است؛ یعنی انعکاس زندگی بیرونی و مربوط به همان دنیا، طبیعت و غرایز است، نه روح و نیت‌های قلبی. اگر با روح بودیم، شب را هم در عالم روح می‌گذراندیم و گوهرهای عالم معنا و و اسماء را صید می‌کردیم. اما ما روحمان را دفینه کرده‌ایم و با خدای درونمان ارتباط نداریم. حتی اگر وقتش را داشته باشیم، آن‌قدر ذهن و قلبمان مشغول است که نمی‌توانیم با خود خلوت کنیم. حال آنکه باید شلوغی بیرون را به حداقل برساند و حتی در جمع هم بتواند با خود و خدایش خلوت کند و با ندای و الهامات درونی، وظیفه‌اش را تشخیص دهد؛ آن هم درونی که رهاست و از بیرون پر نشده است! خداوند فجور و تقوا را به همۀ ما الهام کرده است. اگر با الهامات فجور برویم، تصمیم‌های غلط می‌گیریم. اما اگر الهامات تقوا را بیابیم، راه درست را پیدا می‌کنیم. شرطش این است که سکوت داشته باشیم؛ نه صرفاً سکوت زبانی و نه سکون و بی‌حرکتی، بلکه سکوت وجود از نگرانی‌ها و دغدغه‌ها. نترسیم از اینکه بی‌خیال بیرون شویم و در درون برویم. مطمئن باشیم اگر قرار به بروز مشکل باشد، با گرفتاری ذهنی فقط گره کار را پیچیده‌تر می‌کنیم. پس بی‌خیال! پایان (علیه‌السلام) @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد 12 ذی‌القعده 1439 دریای درون (قسمت سوم) متأسفانه بسیاری از حبّ و بغض‌ها و منافع و نگرانی‌های ما مربوط به بیرون است؛ یعنی مربوط به افراد و اموری که به وجود و بُعد باقی ما ربط ندارند، ولی ما اسیرشان شده‌ایم. وقتی این را نوشتیم و فهمیدیم، صادقانه ببینیم چقدر می‌توانیم از اسارت رها شویم و چگونه؛ چند درصد این نگرانی‌ها را حاضریم واقعاً کنار بگذاریم و اگرچه برای جسم و دنیایمان سخت و ناراحت‌کننده باشد، ابدیت را در نظر بگیریم، دیگر و تمنّای نداشته باشیم و به خاطر امتیاز واحد وجودمان، امتیازات اعتباری کثرت را در توجه درونی خود، قربانی کنیم. آری، اتفاقات نیستند که ما را بالا و پایین می‌کنند؛ خودمان خودمان را گرفتار کرده‌ایم، چون به عمق وجودمان نرفته‌ایم. پس این‌قدر توجیه نکنیم که تقصیر شرایط و دیگران است. بفهمیم بدن و ، این‌قدر به توجه نیاز ندارند؛ که اگر امروز هم نفهمیم، فردا می‌فهمیم و دیگر کاری از دستمان برنمی‌آید. مشکل ما این است که در امور کوچک و بی‌ارزش زندگی، خیلی سخت‌گیریم و به خود و دیگران و روزگار، سخت می‌گیریم. منظور از کوچک و بی‌ارزش هم چیزی است که هرچه بزرگ و باجاذبه باشد، فانی است و هرچه قوی به نظر آید، دستخوش تغییر و تحول قرار می‌گیرد. این معیاری است که نه تنها دین خدا به ما می‌دهد، بلکه حتی کسی که دین ندارد، آن را در عمق وجود و فطرتش می‌یابد. عظمت طبیعت با تمام مظاهرش مثل آسمان و زمین و کوه و درخت، رو به فنا می‌رود. ما که از این‌ها بزرگ‌تر نیست! به چه می‌نازیم؟ چگونه شئون دنیا را برای خود، امتیاز گرفته‌ایم و عبور از آن برایمان سخت شده است؟ تا جایی که مشکلات خودمان هیچ، حتی اگر مشکلی برای اطرافیانمان پیش آید، فکر می‌کنیم به بن‌بست رسیده‌ایم! اما مگر آن‌ها خدا ندارند؟ آن‌ها هم حقّ انتخاب دارند و مثل ما، بُعد مادی‌شان فانی می‌شود و وجودشان باقی می‌ماند. دنیا برای همه، همین است. قرار نیست همیشه همه چیز سر جایش باشد. پس چه جای این‌قدر سخت‌گیری؟ چرا اجازه می‌دهیم بهترین لحظات زندگی‌مان صرف نگرانی دنیا شود؟ نه تنها هنگام عبادت یا زیارت، بلکه حتی اوقاتی که کارهای دنیایمان را انجام می‌دهیم، در جنبۀ وجودی می‌توانند بهترین لحظات ما باشند که برای ظهور خدا تلاش می‌کنیم؛ اما ما مدام به جای اینکه خدا را ببینیم، دیگران و دنیا را می‌بینیم. به عنوان مثال وقتی لباس می‌پوشیم، بهترین لحظه است اگر ببینیم خدا جمال را دوست دارد و بخواهیم خود را زینت کنیم و برای تجلی زیبایی‌های خدا، علاوه بر باطن، در ظاهر نیز دنبال تعادل و هماهنگی باشیم. اما ما بیشتر به این فکر می‌کنیم که دیگران ببینند، چه می‌گویند و خوششان می‌آید یا نه! خدمت کردن و خوبی به دیگران و اصلاً تمام زندگی‌مان همین است و دنبال نظر دیگران و نتیجۀ ملموس کارمان هستیم. دنیا و تکالیف ما در آن برای این است که کثرات در دلمان کم‌رنگ شوند و ، رنگ خود را پیدا کند؛ ولی ما اصلاً دنبال وحدت نیستیم و نگرانی‌مان این است که چه بلایی سر کثرات می‌آید. نمونۀ بارزش اینکه از دیگران شاکی هستیم که زیاد حرف می‌زنند و عمل نمی‌کنند؛ اما اصلاً نگران رابطۀ خود با خدا نیستیم. غافل از اینکه تا رابطۀ خود را با خدا درست نکنیم، رابطه‌مان با خلق خدا درست نمی‌شود. مثلاً اگر مرتکب شویم، می‌گوییم: «خدا که می‌بخشد؛ اما می‌ترسم مادرم بفهمد! مبادا عمه و خاله بفهمند که آبرویم می‌رود! نکند استادم بفهمد که تنبیهم می‌کند و...!» انگار گمان می‌کنیم می‌شود سر خدا کلاه گذاشت، اما دیگران هوشیارترند! ادامه دارد... @Lotfiiazar
💟 راه را گم نمی‌کنم. چراغی در دلم روشن است و خاموش نمی‌شود؛ اگر رویش را با گرد و غبار نپوشانم. به این چشم دوخته‌ام؛ به فطرتم. همهٔ الهی را در آن دارم و قرار نیست چیز جدیدی بیاموزم؛ فقط باید از آموخته‌هایم پرده‌برداری کنم. در سختی‌ها و آسانی‌های روزگار، بهترین مشاورم، من است. هم زیبایی‌ها را نشانم می‌دهد، هم زشتی‌ها و راه عبور از آن‌ها را. کافی‌ است با خودم باشم و نیاورم. راه را گم نمی‌کنم. برگرفته از بحث 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 📱کانال تلگرامی:👇 @Lotfiiazar 📀 کانال معرفی صوت‌ها: @ProfessorCD 🌐 سایت: saehat.ir
📋 سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد خلاصۀ 1 1 هدف قیام در نامه‌های خود، از سبز شدن باغ‌ها و ثمر دادن درختان گفته بودند. اما واضح است قصدشان این نبود که امام را به باغ و مهمانی کنند. می‌خواستند بگویند شرایط برای آمدن امام آماده است. از اینکه برای آمدن امام، تک‌تک شیعیان باید میوه‌های الهی را به ظهور برسانند و سبز و خرّم شوند. این همان قلوبی است که... متن کامل در لینک زیر: saehat.ir/خلاصه-دروس/ادب_توحيد/قیام_کربلا @Lotfiiazar
📋 سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد خلاصۀ 20 17 انسان کامل هریک از موجودات، برخی الهی هستند. در طبیعت، هر گل و گیاه یا هر حیوان، نقش و آثار خود را دارد و با بقیه متفاوت است. حتی در بدن ما نیز هر عضو و هر قوّه، کاری را انجام می‌دهد که بقیه انجام نمی‌دهند. این یعنی هیچ‌چیز در ظهور اسماء، کامل نیست و برای ظهور اسماء خاص خود نیز همه باید در بستر مناسب قرار گیرند. مثل دانه‌ای که باید زیر خاک برود تا برگ و گل و نهایتاً میوه از درونش ظهور پیدا کند. این بستر جامع، تنها و تنها است که می‌تواند مظهر کامل اسماء الهی باشد؛ همان که... متن کامل در لینک زیر: saehat.ir/خلاصه-دروس/ادب_توحيد/انسان-کامل @Lotfiiazar
📋 سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر خلاصۀ جلسۀ 29 2 معرفت توحید اگر خود را جدا از او ببینیم، دچار رگه‌های می‌شویم؛ حتی اگر این جدا دیدن، به عنوان خالق و مخلوق باشد و گمان کنیم او ما را آفریده و را در درونمان گذاشته، اما بعد رهایمان کرده تا خودمان اسماء را دهیم! آیا ما هیچ‌گاه می‌گوییم: و نورش تابیدند؟ آنچه می‌تابد، خورشید است؛ اگرچه... متن کامل در لینک زیر: http://hamgaman-institute.ir/خلاصه-دروس/moharam/معرفت-توحید @Lotfiiazar
📋 سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر خلاصۀ جلسۀ 33 7 استقلال‌بینی؛ ریشۀ معاصی در دیدگاه وحدت شخصیه، جعلی در کار نیست؛ بلکه یک است که در شئون مختلف و مراتب ظهور کرده است. با این نظر، جعل به تعین وجود تعلق می‌گیرد و نه خود وجود. بنابراین وجود، مجعول نیست؛ چون عین ظهورات است. طبق نظر ملاصدرا هم آنچه در وجود، محقق است، ذات حضرت حق است و ماسوی، هستند. در این صورت برای مجعولیت، هیچ مصداقی نمی‌ماند. پس وجود حقیقی، خداست که فوق جعل است و نمی‌تواند متعلق به جعل باشد. با این توضیح، تجلیات حق، متعلق جعل بسیط قرار می‌گیرند؛ از احدیت و واحدیت و گرفته تا مرحلۀ فعل الهی. پس ظهورات... متن کامل در لینک زیر: http://hamgaman-institute.ir/خلاصه-دروس/moharam/استقلال%E2%80%8Cبینی-ریشۀ-معاصی @Lotfiiazar
⏯ از گذشته‌ات چه خبر؟ از تعلیم و سجدۀ فرشتگان؟ از عهد ألست و پذیرفتن آن؟ از تقاضایت برای چشیدن تمام زیبایی‌ها؟ ⚡️می‌دانی آیندۀ تو را گذشته‌ات می‌سازد؟ چقدر برای درک و به یاد آوردن تاریخ گذشته‌ات وقت گذاشته‌ای و با آن می‌کنی؟ 📱@Hamgaman_manshur 🌐 hamgaman-institute.ir