eitaa logo
❤️کانال عشق
318 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
13هزار ویدیو
100 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر قزوین جلسۀ دوم، 5 شعبان 1439 بی‌اختیار (قسمت اول) دانستیم ، امری فطری است که از حبّ ذات و برای بقای ذات نشئت می‌گیرد؛ زیبایی و کمال ذات نیز از لوازمش هستند. البته گفتیم مشیت الهی برای مراتب موجودات، متفاوت است و هرچه رتبۀ وجودی بالاتر رود، مشیت خدا بیشتر و برتر ظهور پیدا می‌کند. به عنوان مثال در جماد، این است که اجزاء آن به هم پیوسته باشند و یکدیگر را جذب کنند تا متلاشی نشود و بودنش ادامه یابد. مشیت در نبات یا همان گیاه، این است که در خاک برود و با جذب مواد غذایی و دفع آفات، رشد کند و ثمر دهد. پس بذری که بیرون از خاک بماند، طبق مشیت خدا در رتبۀ خود نرفته است. در حیوان نیز که رتبۀ وجودش بالاتر است، از این فراتر می‌شود و به کارایی شهوت و در پاسخ به نیازها و دفع خطرات و دشمنان تعلق می‌گیرد. در این بین، که جامع تمام مراتب وجود و عالی‌ترین مخلوق خداست، تمام مراتب مشیت را نیز در خود دارد و مختار است که هریک از این مراتب را خواست، انتخاب کند. می‌تواند به مراتب دانی جمادی و نباتی و حیوانی بسنده کند یا در پی مشیت رتبۀ انسانی خود باشد که همان یافتن تجلیات اسماء الهی است؛ البته به نحو حقیقی و عینی و تأثیرگذار در وجود خویش، نه در لفظ و معنای اسماء و نه در صورت و ظاهر دنیا. متأسفانه اغلب ما هرچه می‌خواهیم، برای و دنیایمان است، یعنی برای مراتب دانی وجودمان؛ و بالاتر از آن را اصلاً در خود نمی‌یابیم. البته اعتقادمان عالی است؛ هم می‌خوانیم. اما چنان با دنیاییم که اگر یک روز نمازمان قضا شود، آن‌قدر ناراحت نمی‌شویم که یک روز غذا برای خوردن نداشته باشیم؛ یا اگر از دست کسی عصبانی شویم و درونمان به هم بریزد، آن‌قدر غصه نمی‌خوریم که لباسمان بسوزد یا کفشمان گم شود! یا مثلاً وقتی کسی به ما توهین می‌کند، ما بیشتر می‌خواهیم به هر قیمتی شده، جوابش را بدهیم و او را سر جایش بنشانیم. این خواست ماست؛ اما مشیت خدا برای ما این نیست و خیلی اوقات می‌خواهد چشم‌پوشی کنیم و با نیکی و احسان، پاسخش را بدهیم؛ مگر آنکه به حقیقت دین توهین کرده باشد. امام حسین(علیه‌السلام) مشیت خدا را می‌فهمید؛ درنتیجه هر وظیفه‌ای را به عهده‌اش بود، به راحتی انتخاب و عمل می‌کرد. ولی ما نه تنها در تشخیص وظیفه، بلکه در انتخاب و عمل به آن هم هزار و یک مشکل و درگیری داریم. ادامه دارد... (علیه‌السلام) @Lotfiiazar سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر قزوین جلسۀ دوم، 5 شعبان 1439 بی‌اختیار (قسمت دوم) نکتۀ دیگری که باید بدانیم، این است که هرچه مرتبه پایین‌تر باشد، زمینه برای ظهور خدا در آن رتبه، بیشتر فراهم است؛ چون مراتب پایین، پیچیدگی و موانع کمتری دارند و اسباب و علل کمتری هم می‌خواهند. به عنوان مثال، یک سنگ بدون اینکه اسباب بیرونی یا شخص خارجی لازم باشد، مشیت خدا را در رتبۀ خود ظهور می‌دهد و منسجم می‌ماند. اما خیلی از گیاهان برای اینکه درست تغذیه و رشد کنند، به باغبان نیاز دارند، به‌علاوۀ خاک و آب و آفتاب و خاک و کود. حیوان هم برای اینکه نیازهایش را برطرف کند، باید محلی برای زندگی داشته باشد و در جنگل یا مزرعه حرکت کند و سراغ آب و غذا برود و تولیدمثل کند. در این بین، که بالاترین رتبۀ وجود است و همۀ این مراتب را در خود دارد، حجاب‌ها و تضادهایش نیز بیشتر است و برای ظهور مشیت خدا، موانع بیشتری را باید دفع کند. شاید یک سرّ این هم که کافران در روز قیامت می‌گویند: "يا لَيْتَني كُنْتُ تُراباً" [1]، همین باشد؛ یعنی: ای‌کاش خاک بودم که موانع کمتری داشتم و با اسباب و علل و شرایط راحت‌تر می‌توانستم حرکت کنم! از سوی دیگر هم گفتیم که مشیت خدا برای انسان، عالی‌تر از مشیت سایر موجودات است و علاوه بر تمام آن‌ها، آثار روحانی و معنوی نیز دارد و به بقا و کمال برمی‌گردد. یعنی همان‌گونه که او برای تکامل و زنده ماندن، آب و غذا و استراحت، و و فرزند، حبّ و بغض و خیلی چیزهای دیگر می‌خواهد، جانش نیز در بُعد لطیف‌تر، نیازهای بسیاری دارد که باید برآورده شود. خداوند دنیا را داده و نعمت‌هایش را در ما گذاشته تا استفاده کنیم. پس بخوریم و ببینیم و بشنویم... و لذت ببریم؛ حلالمان باشد. اما فقط این نیست و روحمان هم لذت می‌خواهد. خدا نعمت‌های معنوی را نیز در همین دنیا قرار داده و ما باید از آن‌ها هم بهره‌مند شویم. باید در عوالم زیبای غیب سیر کنیم و چشم و گوش درونمان زیبایی‌ها را ببیند و بشنود و... . این‌ها برای همۀ ماست، نه فقط انبیاء و اولیاء؛ اما کو؟! روح ما هم‌زبان و هم‌دل و آرامش‌دهنده می‌خواهد؛ یعنی ولایی و دوستان ولایی. اصلاً مگر می‌شود بی ، زندگی کرد؟ که زندگی بی عشق، زندگی حیوانی است! اما ما چقدر عاشقیم؟ در عال
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر قزوین جلسۀ دوم، 5 شعبان 1439 بی‌اختیار (قسمت سوم) ما خدا را در مراتب جماد و نبات و حیوان یافته‌ایم و به ظهور رسانده‌ایم؛ برای همین هم از می‌پرهیزیم و را به نحو استفاده می‌کنیم. اما مشیت خدا را در و انسانیتمان نیافته‌ایم و ظهور نداده‌ایم. در عالم ، ما با اسم غذا سیر نمی‌شود؛ بلکه مشیت خدا این است که وقتی گرسنه شدیم، سراغ غذا برویم و آن را بخوریم تا سیر شویم. در عالم روحانی نیز همین است و جان ما آب و غذا می‌خواهد. طبق مشیت خدا، این آب و غذا هم در عالم واقعی و عینی حاضر است. ولی ما باید و تشنگی درونمان را درک کنیم و پاسخ دهیم. چگونه؟ با توجه، تمایل و رغبت، اراده و تحقق مشیت یعنی سیری و سیرابی وجود. اما اگر خوب بنگریم، می‌بینیم بیشتر ما انسان‌ها به خود، نگاه معنوی و روحانی نداریم و کثرت‌ها آن‌قدر سرمان را در مراتب دانی شلوغ کرده‌اند که اصلاً به فکر بقای روحانی خود نیستیم. ازاین‌رو هرچه از عمرمان می‌گذرد، به جای اینکه موانع را کنار بزنیم، بیشتر به آن‌ها می‌افزاییم. ظاهراً برای خود، مال و و شأن و موقعیت جمع می‌کنیم؛ اما این جمع کردن، واقعی نیست و این‌ها به وجود انسانی ما چیزی اضافه نمی‌کنند؛ فقط در توهّممان خود را دارا می‌بینیم و داشتن‌ها و نداشتن‌ها خوشحال و ناراحتمان می‌کند. وگرنه به محض اینکه از دنیا برویم، همه از دست می‌روند و هیچ‌کدام برایمان نمی‌مانند. فقط تعلقشان می‌ماند و چون دستمان به آن‌ها نمی‌رسد، می‌شود عذاب! برای همین هم از می‌ترسیم؛ چون نمی‌خواهیم آنچه را داریم، بگذاریم و برویم. این درست نیست. نتیجه‌اش این می‌شود که دین را آن‌گونه که هست، پی نمی‌گیریم و آن‌قدر غلط می‌رویم که فرزندمان وقتی بزرگ می‌شود، از و و ما بدش می‌آید! جوابی هم برایش نداریم؛ چون خودمان نچشیده‌ایم و از اول برای رسیدن به یا طلب یا از روی عادت، نماز خوانده‌ایم و نمی‌توانیم به او بفهمانیم که این غذای بُعد انسانی و مطلوبِ جان ماست و چه بفهمیم، چه نفهمیم، واقعیت عینی دارد و تأثیر خود را می‌گذارد. همان‌گونه که شیر مادر و و آغوش او، برای رشد و سلامت کودک، لازم و مؤثر است؛ اگرچه خود کودک نفهمد. فرق ما با اولیاءالله، در همین است، نه در ظاهر عبادات. وگرنه حتی قاتلان نیز مانند خود کربلاییان، نماز و روزه و عمل داشتند! اگر می‌خواهیم ما هم مشیت انسانی‌مان را پیدا کنیم، راهش است. اگر چشمۀ ناب معرفت را بیابیم، قطره‌قطره هم بنوشیم، خوب است؛ لازم نیست سریع و یک‌شبه برسیم. معشوق ما همواره در درون با همۀ ما هست و عشقش را به پای ما می‌ریزد. حتی اگر رذایل و آلودگی‌هایی که در درون داریم، رو می‌شود و بیرون می‌ریزد، از لطف و اوست. پس عشقش را بپذیریم و وقتی گیر کارمان را نشانمان داد، خود را از آن پاک و خالص کنیم. همۀ ما ظهور حق هستیم و خدا عاشق ظهوراتش است. ما نیز عاشق هستیِ خویشیم که اوست. این محبت یا همان حبّ ذات، ریشۀ همۀ محبت‌هاست و همۀ تمایلات به حبّ بقای ذات برمی‌گردد. ما انسانیم و اگرچه خدا نخواسته بُعد جمادی و نباتی و حیوانی را کنار بگذاریم، اما مشیتش این است که به فکر بقای روح و جانمان باشیم. البته در هر رتبه‌ای حرکت کنیم، مشیت خدا در همان رتبه برایمان ظهور پیدا می‌کند. زیاد می‌گوییم: «خدا حاجت شکم را زود می‌دهد»! اما این، افتخار نیست که مشیت حیوانی‌مان را بپذیریم و از مشیت انسانی‌مان غافل شویم. تازه غذای بُعد انسانی را هم اگر با توجه و تمایل و رغبت بطلبیم و اراده کنیم و با عزم و تصمیم در جهتش حرکتش نماییم، خدا می‌دهد. در آن صورت، کم‌کم به ظهور مشیت خدا در وجود انسانی و روح الهی‌مان نزدیک می‌شویم. البته آثار دارد و اثر اصلی‌اش این است که حدود ما یعنی توجه و تعلقمان به کثرت و اسارتمان در قید ماده، کمتر می‌شود. هرچه هم حدّ و قید کمتر باشد، قدرت وجود بیشتر می‌شود. آن‌وقت راحت‌تر مشیت خدا را می‌شناسیم و می‌فهمیم چه باید بکنیم؛ می‌توانیم تشخیص دهیم که هر خواسته‌ای داریم یا هر کاری می‌خواهیم انجام دهیم، از مشیت انسانی ما ناشی شده یا خواسته و مشیت جمادی، نباتی یا حیوانی‌مان است. ادامه دارد... (علیه‌السلام) @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر قزوین جلسۀ دوم، 5 شعبان 1439 بی‌اختیار (قسمت چهارم) نهایت، این است که ما هیچ قیدی نباید داشته باشیم و هیچ قیدی نباید برایمان خوشحال‌کننده یا ناراحت‌کننده باشد. همان که قرآن می‌فرماید: "لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ..." [2]. فقط در نظر داشته باشیم که حدّ و قید را باید در درون کم کرد و در ، رها شد؛ وگرنه که در همین زندگی می‌کند و با آن ارتباط دارد. به فرمایش حضرت علی(علیه‌السلام) حقیقت هم همین است [3]. اما چگونه حدود را کنار بزنیم تا بتوانیم خدا را تشخیص دهیم؟ لازمه‌اش رفع از خویش است. یاد بگیریم خواست خود را اختیار نکنیم! هرچه می‌شود و هر تصمیمی داریم، در قلب و درونمان تمرکز کنیم که واقعاً چرا می‌خواهیم این کار را انجام دهیم. اگر برای حرف و نظر این و آن یا حساب سود و زیان مادی یا حتی حسابگری‌های معنوی و ثواب و گرفتن... است، تصمیم خود را کنار بگذاریم. نه که وظایفمان را ترک کنیم و کنار بنشینیم؛ بلکه وجودی از خدا بخواهیم که اگر لازم است و طبق مشیتش است، خودش اسباب این کار را فراهم کند. اگر واقعاً وجودمان رفع اختیار باشد و بدون ترجیح خواست خود، کار را به خدا بسپاریم، یقین داشته باشیم که او کارستان می‌کند. انگیزۀ قلبی‌اش را نیز به ما می‌دهد؛ طوری که یقینی وظیفه‌مان را بدانیم و بدون هیچ حساب و کتاب، به آن عمل کنیم؛ بعد هم دچار و عُجب و خودبینی نشویم و حساب شأن و جایگاهی برای خود باز نکنیم. چنان‌که امام حسین(علیه‌السلام) وقتی خواست به برود، حرف همۀ منتقدان خیرخواه و بدخواد را شنید. اختیار هم داشت همه را انتخاب کند. اما همه را در پیشگاه خدا گذاشت تا خدا راه را برایش باز کند. مشیت خدا نیز که احسن است، او را تا شهادت مظلومانه برد. ولی او خم به ابرو نیاورد و هیچ خواست دیگری را به دل خود راه نداد؛ که حتی اگر از ذهنش می‌گذشت که کربلا به گونۀ دیگری رقم بخورد، زمین و آسمان به اراده‌اش می‌چرخیدند. پس دقت کنید که رفع اختیار هرگز به معنای نیست؛ بلکه فانی کردن اختیار خود در اختیار خداست. حضور خدا خیلی قوی‌تر از آن است که ما می‌پنداریم. اگر اختیارمان را به او بدهیم، اختیارش را به ما می‌دهد و امور به بهترین شکل پیش می‌رود؛ اگرچه در ظاهر امر، سختی‌هایی برایمان داشته باشد. چه کنیم؟ خداوند در آیۀ 26 سورۀ آل‌عمران می‌فرماید: "قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ." بگو: خدایا، مالک همۀ مالکیت‌ها تویی؛ به هرکس بخواهی و مشیتت باشد، می‌دهی و از هرکس بخواهی، می‌گیری؛ هرکس را بخواهی، عزیز می‌کنی و هرکس را بخواهی، به ذلّت می‌کشانی. تمام خیر و همۀ خوبی‌ها به دست توست و همانا تو بر هرچیز توانایی. این آیه را نه که فقط بخوانیم یا حفظ کنیم؛ بلکه آن را به جانمان بدهیم و سیر وجودی کنیم تا در عالمش قرار گیریم. .......... [2] سورۀ حدید، آیۀ 23: تا بر آنچه از دستتان رفت، افسوس نخورید و به آنچه به دستتان رسید، سرخوش نشوید. [3] نهج‌البلاغه، حکمت 439. پایان (علیه‌السلام) @Lotfiiazar
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 3 رمضان 1439 علم، غذای روح (قسمت اول) گفتیم زوجیت، سنت حاکم در نظام هستی است و فردیت، مختص ذات اقدس اله است. انسان هم به عنوان جزئی از هستی، از این امر مستثنا نیست و ترکیبی از زوج جوهر روحانی و قالب جسمانی است. هریک از این دو بُعد نیز هفت مرحله دارند که آسمان‌های هفت‌گانه و زمین‌های هفت‌گانۀ وجود او را تشکیل می‌دهند. اولین مرحلۀ جسمانی، مادةالمواد است که به آن هیولا می‌گویند. این رتبه، مادۀ جسمانیت است که مثل موم از خودش هیچ شکلی ندارد؛ اما قابلیت دارد که هر صورتی را به آن بدهند، بپذیرد. پایین‌ترین رتبۀ وجود است که از حقیقت دور شده و آن‌قدر حجاب گرفته که همۀ شرور و نواقص و آفات در عالم، به آن برمی‌گردد. مرحلۀ دوم، جسمانیت مطلق است؛ یعنی اولین ظهور ماده که همۀ اجسام، آن را دارند. مرحلۀ سوم، عنصریت است که در آن عناصر چهارگانه با هم ترکیب می‌شوند. در مرحلۀ چهارم، عناصر، صورت جمادی به خود می‌گیرند. در مرحلۀ پنجم نیز مرتبۀ نباتی متولد می‌شود و با تغذیه و رشد دادن جماد، صاحب افعال گوناگون جذب و دفع و تولید و... می‌گردد. یعنی صورت نوعی جدید می‌سازد و همان جماد، خاصیت نباتی پیدا می‌کند. مرحلۀ ششم، حیوانیت است؛ مبدأ ادراکات ظاهری و باطنی و حرکت ارادی. این رتبه هم وقتی آماده می‌شود تا اسماء الهی را بپذیرد، مرحلۀ هفتم یعنی بشریت را می‌سازد. این رتبه، پرده‌دار جمال انسانی، مخزن تمام اسرار و محل انوار الهی است. درواقع بُعد جسمانیت آدمی وقتی پس از طی مراتب به اینجا می‌رسد، قابل می‌شود تا خدا از خود در آن بدمد و اسمائش را به آن تعلیم دهد. اینجا آخرین رتبۀ مادی و مبدأ عروج اوست. این رتبه، زمینی است که نور خدا و در آن تابیده و با آسمان الهی مزدوج شده است. اینجاست که آدم، آدم شده و آمده تا خلیفۀ خدا باشد. این رتبه، با حجاب‌هایی که گرفته، محل رویش شیطان و "مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً" است؛ اما با تابش روح بر آن، "يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً" [1] می‌شود تا انسان، مملکت وجود خود را به دست خدا بسپارد. او قابل پذیرش عقل و عشق و خداگونگی می‌شود و می‌تواند غذای مخصوصی به نام علم و معرفت را دریافت کند. .......... [1] اشاره به روایت معروفی مربوط به زمان ظهور حضرت حجت(عجّل‌الله‌فرجه): او می‌آید و زمین را که از ظلم و ستم پر شده، از عدل و داد پر می‌کند. (ازجمله در كافی، ج1، ص341) می‌توان گفت: آن حضرت پیش از آنکه در زمین کیهانی ظهور کنند و ظلم و جور را به عدل و داد مبدّل سازند، با نور ولایت در زمین جان انسان ظهور کرده‌اند و آن را اعتدال بخشیده‌اند. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 3 رمضان 1439 علم، غذای روح (قسمت دوم) درواقع بُعد بشری انسان، دو چهره دارد. یکی رو به زمین که جامع مراتب شش‌گانۀ قبل است و به تنهایی "كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ" [2] می‌شود یا حتی یک‌پارچه شیطان می‌گردد. چهرۀ دیگرش نیز رو به آسمان است که و خدایی شدن را پذیرفته و می‌تواند تا مقام خلیفةاللّهی بالا رود. پس هم وسوسه‌های شیطانی و هم خواطر و الهامات رحمانی، در این مرحله بر وجود انسان کار می‌کنند و به این ترتیب، رتبۀ اول و دوم بُعد روحانی ما معیّن می‌شود. مرتبۀ سوم، است که از این دو رتبه متولد می‌شود و هنوز به ماده توجه دارد و از آن مجرّد نیست. اما پیوسته بین و و بین خواهش و دعوت ، تردّد دارد. اگر به طبع یعنی حیوانیتِ رو به ماده مایل شود، از یاد خدا روی گردانده و زندگی سختی خواهد داشت. اما اگر به آسمان رو کند، به یاد خدا آرامش و اطمینان می‌گیرد. پس در هر فعل یا اندیشه اگر دیدیم قلبمان متزلزل است و قاطع و آرام به ما جواب نمی‌دهد، بدانیم اسیر زمین است؛ اگرچه در وادی ظاهر باشد. قلب، جایگاه حضور و ظهور و فعالیت است. ازاین‌رو به مراقبت از آن بسیار سفارش شده و شرط تعادل و و حرکت صحیحش این است که همواره نور وجود ائمه(علیهم‌السلام) را نصب‌العین آن قرار دهیم. مرتبۀ چهارم، عقل است؛ جوهری مجرد از ماده که تجسم ندارد و در فعالیت خود، نیازمند ابزار نیست. این رتبه، معقولات را درک می‌کند و خداوند کل قرآن و مراتب علمی وجود انسان را در این رتبه گذاشته است. کمال انسان هم این است که قلبش تسلیم عقل شود و به تفقّه برسد؛ که به فرمودۀ قرآن: تفقّه و عمیق‌اندیشی، کار قلب است [3]. قلب همواره در دوراهی نزدیک شدن به عقل و نزدیک شدن به حیوانیت در مجاهده است. اگر خود را به دست عقل بدهد و با دو تیغ و ولایت پیش رود، به مقام نفس مطمئنه بار می‌یابد؛ و اگر نه، نفس أمّاره می‌شود و در زمین ماده گیر می‌افتد. سه مرحلۀ بعدی روحانیت نیز روح و خفی و اخفا نام دارند که فراتر از بیان‌اند و برای درک آن‌ها باید به آن‌ها رسید. این‌ها همه، مراتب مختلف وجود هستند که هر رتبۀ بالاتر، فعلیت مراتب پایین‌تر را در خود دارد و هر رتبۀ پایین‌تر، استعداد و قوّۀ مراتب بالاتر را. سیر این مراتب تا ظهور مرحلۀ بشریت، صرف‌نظر از اراده و اختیار انسان، به دست خدا صورت گرفته است. اما سیر که انسان قرار است از بشریت به خلیفةاللّهی برسد، به اختیار و ارادۀ خود او بستگی دارد. او باید مقصد حرکت خود را بشناسد تا برای حرکت به سوی آن، انگیزه و اراده پیدا کند. پس موتور محرّک انسان، است و تنها با علم و آگاهی است که می‌تواند خلیفةالله شود. اولین غذایی که خداوند پس از خلقت هفت مرحلۀ جسمانی به انسان داد تا بتواند با مراحل روحانی پیوند داشته باشد، تعلیم اسماء بود. اکنون نیز انسان به قدر تغذیه از معرفت الهی می‌تواند وجودش را قوی‌تر کند و درنتیجه رفع حجاب‌ها، بریدن تعلقات و عبور از هوی‌های نفسانی برایش آسان‌تر می‌شود. بر این اساس، خداوند انبیاء را برای ظهور عقل فرستاده و آن‌ها با کتب آسمانی آمده‌اند تا با تذکر به انسان، او را برای خداگونه شدن، به حرکت اندازند. قرآن نیز به عنوان آخرین کتاب، جامع معارف الهی است و حرکت ما در بُعد انسانی، به قدر آگاهی‌مان از آن است. تا جایی که حتی اگر فروع دین را داشته باشیم، بدون آگاهی و شناخت قرآن، بهره‌ای از زوجیت جسم و روح نمی‌بریم. .......... [2] اشاره به آیۀ 79، سورۀ اعراف: همچون چهارپایان، بلکه گمراه‌تر! [3] اشاره به همان: "لَهُمْ قُلُوبٌ لايَفْقَهُونَ بِها"؛ قلب‌هایی دارند که با آن تفقّه نمی‌کنند و عمیق نمی‌اندیشند. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 3 رمضان 1439 علم، غذای روح (قسمت سوم) احکام ظاهری ، همه ناظر به جسم و ماده‌اند؛ از و گرفته تا حجّ و جهاد یا خمس و زکات و... . باید این اعمال را انجام دهیم تا بُعد مادی و جسممان که گفتیم مبدأ شرور و آفات است، از این اقتضا و خاصیت خود پاک شود و برای ظهور علم الهی یا همان نور ، آماده و لطیف گردد؛ چون خدا علمش را پیوسته در همین قالب تجلی می‌کند. تعلیم الهی، از همین جسم باید ظهور پیدا کند و این جسم تا به پاکی و طهارت نرسد، قابلیت ظهور علم خدا را ندارد. مقام طهارت معصومین(علیهم‌السلام) نیز که در قرآن آمده، یعنی بُعد جسمانی آن‌ها چنان لطیف و از سنگینی ماده رها شده که هرچه علوم الهی از عالم معنا ریخته می‌شود، بدون هیچ شائبه و حجاب دریافت می‌کنند. عبادات باید مراتب هفت‌گانۀ جسم ما را از همۀ حدود، وابستگی‌ها، نگرانی‌ها و شادی‌ها و... پاک کنند تا روحمان آمادۀ دریافت اسرار هستی شود. اما متأسفانه اغلب را برای روحمان گرفته‌ایم! درحالی‌که غذای فقط علم و است. برای همین هم عمری نماز خوانده‌ایم و روزه گرفته‌ایم؛ اما خدا می‌داند چقدر معرفت و آگاهی داریم! اگر گفته‌اند نمازگزار در هر نماز با نماز قبلی خود فرق دارد، برای این است که نماز باید سنگینی و حجاب را از جسم او بردارد تا به رتبۀ بالاتری از آگاهی در علوم و معارف الهی برسد؛ و ازآنجاکه جسم بی‌نهایت غلظت و مراتب ظلمانی دارد، نماز و سایر عبادات باید همواره تا پایان عمر تکرار شوند. پس هیچ‌گاه کسی نمی‌تواند بگوید: من به جایی رسیده‌ام که دیگر نیاز به نماز و روزه ندارم! با آنچه گفتیم، معلوم می‌شود ما در مراحل مادی با سایر اشیاء و موجودات، یکی هستیم و امتیازی نسبت به آن‌ها نداریم. امتیاز ما در این است که می‌توانیم به سوی درک اسماء الهی حرکت کنیم. پس انسانیت ما به قدر همین درک و شعور ماست. به بیان مولوی: «ای برادر، تو همان اندیشه‌ای/ مابقی خود، استخوان و ریشه‌ای». وقتی هم از برویم، هیچ چیز نداریم، نه صورت عبادات، نه مال و مقام، نه قوم و خویش؛ فقط یک حقیقت آگاه هستیم. البته امروز هم اگر در خود بنگریم، می‌بینیم که هیچ‌یک از شئون زندگی ما حقیقتاً مال ما نیستند و نمی‌توانند ذات و بودن ما را تعریف کنند. ما نه چشم و گوش هستیم، نه دست و پا، نه مغز و قلب صنوبری، نه همسر و فرزند، نه خانه و لباس و... . ما همین امروز هم فقط آگاهی هستیم. منتها آگاهی‌مان محدود به این شئون شده؛ درحالی‌که آن آگاهی که جزء ذات و عین بودن ماست، آگاهی به اسماء الهی است، یعنی درک حقیقت اشیاء و پدیده‌ها. ما فردا در عالمی می‌رویم که تمام دارایی‌مان آگاهی است. پس امروز باید به کلّیت قرآن إشراف و آگاهی پیدا کنیم و با آن راه برویم. وگرنه فردا چیزی نداریم که با آن، ابدیتمان را بسازیم. به فرمودۀ خداوند: "...هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لايَعْلَمُونَ..." [4]. اغلب آگاهی‌های ما، نسبت به امور بیرونی، آن هم در حد علم ذهنی است. حتی خودمان را هم با اسم و آدرس و... می‌شناسیم و هیچ نمی‌اندیشیم که اگر ما اسم و آدرس و... هستیم، اگر این مشخصاتمان عوض شود، آیا ما هم فرد دیگری خواهیم بود؟! عبادات را هم فقط ظاهرشان را می‌گیریم و باطنشان را به جانمان نمی‌دهیم. اما برای زندگی ابدی باید نه تنها وجود خودمان، بلکه حقیقت همه چیز برایمان معلوم باشد تا بتوانیم آن‌ها را انشاء کنیم و بسازیم. علم حضوری آن است که عین معلوم در آیینۀ نفس انسان ظهور پیدا می‌کند و با او یکی می‌شود. اما در علم حصولی فقط صورتی از معلوم در آیینۀ ذهن می‌افتد و این صورت در بیرون، وجود عینی ندارد. اگر آگاهی حقیقی یا همان علم حضوری نداشته باشیم، به عقل نرسیده‌ایم. درنتیجه خیال در ما حاکم می‌شود و ما را به توهم می‌کشاند. گفتیم خداوند در سورۀ شعرا، زوجیت گیاهان را مثال زده و فرموده آن‌ها را ببینید و عبرت بگیرید. شاخ و برگ دادن، شکوفه زدن و میوه شدن، برای دانۀ گیاهان، علم حصولی نیست؛ بلکه ظهور عینیت معلوم است که در عالم واقع، رشد می‌کنند و به ثمر می‌نشینند. علم ما به اسماء الهی نیز باید این‌گونه باشد. یعنی مثل دانه‌ای که در خاک می‌رود، در عالم وارد شویم و با آگاهی عینی، ریشه، ساقه، برگ، شکوفه و میوۀ خود را پیدا کنیم و رشد دهیم. .......... [4] سورۀ زمر، آیۀ 9: آیا کسانی که می‌دانند با آن‌ها که نمی‌دانند، یکسان‌اند؟! پایان @Lotfiiazar
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد 11 ذی‌القعده 1439 خندۀ رضایی (قسمت اول) در جلسۀ قبل گفتیم تعلیم‌هایی که فقط باور ذهنی به ما می‌دهند، فایده ندارند و نمی‌توانیم با آن‌ها حرکت کنیم؛ چنان‌که دربارۀ غذا هرچه لذیذی و فوایدش را باور داشته باشیم، تا نچشیم و نخوریم، سودی به ما نمی‌رساند. با این مقدمه، ادامۀ روایت را که پیش از این در مشهد آغاز کرده بودیم، پی می‌گیریم. روایت را تا امام کاظم(علیه‌السلام) خواندیم و به امام رضا(علیه‌السلام) رسیدیم: "مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ ضَاحِكٌ، فَلْيَتَوَالَ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا(علیه‌السلام)." [1] هرکس دوست دارد خدا را ملاقات کند در حالی که خندان باشد، ولایت امام رضا(علیه‌السلام) را داشته باشد. وقتی از می‌گوییم، گاهی صحبت از لب خندان است، گاهی نیز پستۀ خندان یا گل خندان. تفاوت این دو چیست؟ خندۀ لب، ظاهری است و حتی می‌تواند از سر ظاهرسازی، توهم یا مسخره و استهزاء باشد. اما پسته یا گل خندان حتماً به کمال خود رسیده‌اند و شکوفا شده‌اند که اکنون خندان‌اند. اگر هم گفته‌اند باید چهرۀ خندان داشته باشد، منظور چهره‌ای است که درونش شکوفا شده و هردم ثمر می‌دهد. ولی چگونه می‌شود با ولایت رضوی خندان شد؟ پاسخ این سؤال را می‌توان فقط با بررسی سیرۀ آن حضرت دید؛ که سیره‌شناسی برخلاف سایر علوم، تنها باور بدون یقین و شناخت بدون چشیدن به ما نمی‌دهد و وزر و وبال نمی‌شود، بلکه حقیقت را به جانمان می‌چشاند و می‌خوراند. اما ازآنجاکه ما در مقام نورانی امام ضعیفیم، ممکن است وقتی سیرۀ ایشان را مرور می‌کنیم، تنها ظاهر امر را ببینیم و چنین بپنداریم که اگر ما هم در ظاهر مثل آن‌ها رفتار کنیم، همانندشان می‌شویم؛ حال آنکه چنین نیست و ظاهر آن‌ها برآمده از درونشان است. ازاین‌رو ابتدا قدری در معانی لغوی و اصطلاحی این بحث تأمل می‌کنیم تا قلبمان کمی قد بکشد و بزرگ شود تا تفاوت خندۀ ظاهری را با خنده‌ای که به بلندای ذات الهی است، درک کند و بفهمد چه نوع خنده‌ای او را به خدا می‌رساند. .......... [1] بحارالأنوار، ج27، ص108. (علیه‌السلام) @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد 11 ذی‌القعده 1439 خندۀ رضایی (قسمت دوم) لغت‌نامۀ التحقیق، اصل ریشۀ ضحک را چنین معنا کرده است: «ضحک و ، اثر آشکار از انبساط شدید در درون است؛ همان‌گونه که بکاء و گریه، اثر آشکار از انقباض شدید در درون است.» این اثر نه تنها در لب و چهره و ظاهر، بلکه در کل هویت و جزءجزء عالم اندیشه، خیال، قوا و اعضای بدن فرد اتفاق می‌افتد. اما متأسفانه اغلب ما خنده‌هایمان فقط ظاهری است. چنان‌که گریه‌هایمان ظاهری و بیشتر برای احساسات نازل و گرفتاری‌های جزئی سود و زیان دنیاست که فقط دیگران را آزار می‌دهد و احساساتی می‌کند. حال آنکه اگر یاد بگیریم ابتدا در دل، خون بگرییم، دیگر اشک‌های بیهوده از چشم نمی‌ریزیم و به جای منفعل کردن دیگران، وجود خودمان فعال می‌شود تا عواملی را که باعث انقباض درونی شده‌اند، برطرف کند. دربارۀ خنده نیز تا درونی حاصل نشود، بسط ظاهری جز توهم و خیال و بازی نیست و همان قهقهۀ شیطانی است. اما وقتی بسط درونی باشد، اگر هم در لب و چهره ظاهر نشود، آثار خود را می‌دهد. تا جایی که حتی وقتی چهره‌اش غمگین است، همین که نگاهش کنیم، انبساط و آرامش می‌گیریم و رشد و عروج می‌کنیم؛ چون درونش شکوفا شده، آن‌به‌آن در حال بسط و شکفتن است و لحظه‌ای رکود و توقف ندارد. مثل یک بذر که ابتدا می‌شکفد و ریشه می‌دهد؛ باز می‌شکفد و ساقه و برگ می‌دهد، جوانه و شکوفه می‌زند، میوه و گل می‌دهد و تا به ثمر نهایی برسد، متوقف نمی‌شود. چون بسط و شکوفایی در ذاتش است و تمام مراحل بسط و شکوفایی‌اش، انبساط‌آور است؛ تا جایی که خاک زمین را به رقص و اهتزاز درمی‌آورد و زارع را نیز به شگفتی وامی‌دارد؛ اگرچه خودش تمام این مراحل را با فشار طی می‌کند و در فشار، از ریشه به ساقه و سپس برگ و... می‌رسد. خداوند در آیۀ آخر سورۀ فتح می‌فرماید: "مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سيماهُمْ في وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً." محمد فرستادۀ خداست و کسانی که با او هستند، علیه کافران، سرسخت و بین خود، اهل مرحمت و مهربان‌اند. آنان را در حال رکوع و سجود می‌بینی که فضل و رضوان خدا را می‌طلبند و سیمایشان آثار سجده را در وجه [درونی] آن‌ها نشان می‌دهد. مثَل آن‌ها در تورات و انجیل همچون زراعتی است که جوانه‌هایش را بیرون زده، سپس تقویتش کرده تا محکم شود و بر ساقه‌اش بایستد و زارع را به شگفتی وادارد. این ازآن‌روست که کافران را با آنان به خشم آورد. خدا به اهل ایمان و عمل صالح از آنان، وعدۀ مغفرت و پاداشی بزرگ داده است. این آیه از مؤمنانی می‌گوید که در عین ، بسط دارند؛ قبضشان برای کفّار است و بسطشان برای خودی‌ها. اما نه ، هرکسی است که برخلاف فکر و سلیقۀ دینی و روش زندگی آن‌ها باشد و نه خودی، هرکسی است که موافقشان باشد و آن‌ها را درک و برایشان عزت و احترام قائل باشد؛ بلکه معیار، ایمان درونی است. این، تفسیر آفاقی آیه است. اگر بخواهیم برداشت انفسی از آن داشته باشیم، می‌توانیم بگوییم "بَيْنَهُمْ" و خودی‌ها تجلیات و هستند و کفّار، ظاهر و قالب ما یعنی و غرایز و نیروهایی که علیه روح و فطرت‌اند یعنی لشکر جهل و رذایل. معنای اصلی کفر، پوشاندن است و این کفّار، عواملی هستند که روح الهی و تجلیات اسمائی را می‌پوشانند. رحمت خدا، اوج قلّۀ اسماء جمال اوست و هر اسم جمالی که بخواهد خود را نشان دهد، با رحمت نشان می‌دهد. حوزۀ رحمت خدا، بسیار گسترده و جریان دائمی فیض اوست که بخشش گناهان و رفع گرفتاری‌ها، تنها گوشه‌ای از آن است. رحمت الهی آنجا تجلی کرده که پس از خلق قالب مادی آدم، از روح خود در او دمیده و به یک قابلِ ناقابل، قابلیت وجود و کمال داده؛ فیضی که تا ابد جاری است و لحظه‌ای قطع نمی‌شود. ادامه دارد... (علیه‌السلام) @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد 11 ذی‌القعده 1439 خندۀ رضایی (قسمت سوم) "رُحَماءُ بَيْنَهُمْ" نیز یعنی مدام فیض وجود و کمال را از روح در اندیشه، خیال، قوا و اعضای خود به ظهور می‌رسانند و خود را در همۀ مراتب، می‌دهند. "أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ" هم یعنی پیوسته آفات و نواقص را برطرف و علف‌های هرز خود را وجین می‌کنند که همان بدی‌ها و عوامل خلاف روح است. اما بیشتر ما اصلاً نمی‌فهمیم علف هرز داریم که بخواهیم وجین کنیم! اگر هم آفتی ببینیم، آن را از خود نمی‌دانیم و تقصیر را گردن دیگران می‌اندازیم. حال آنکه لشکر جهل در همۀ ما هست و مقتضیِ و کمالمان است. اگر ذره‌ای خود را بشناسیم، می‌یابیم که پر از علفیم و لااقل این‌همه ادعای و شیعگی نمی‌کنیم. ولی افسوس، زیاد مدعی هستیم و ادعاهایمان را باور داریم. تا این باورها را نشکنیم و کنار نگذاریم، نمی‌فهمیم کجاییم و که هستیم. قدم اول هم "أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ" است و بعد "رُحَماءُ بَيْنَهُمْ". به فرمودۀ قرآن: "...فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ..." [2]؛ اول، کفر به طاغوت و بعد ایمان به خدا. اینجا نیز همۀ ما در صدد نابودی طاغوت بیرونی هستیم و «مرگ بر آمریکا» می‌گوییم؛ غافل از اینکه تا طاغوت درونی را نشناسیم، نمی‌توانیم طاغوت بیرونی را شکست دهیم. در ادامۀ آیۀ سورۀ فتح آمده که آن مؤمنان، راکع و ساجدند. اما نه اینکه همه چیز را تعطیل کرده و در ظاهر همیشه در حال سجده و رکوع باشند؛ وگرنه این‌همه فعالیت و جنگ و جهاد و ازدواج و... در تاریخ چگونه ممکن بود؟ آن‌ها مدام در حال مجاهده، نفی خودی‌ها و خیررسانی به دیگران هستند و چون حال درونشان این است، در بیرون نیز آثار سجده بر چهره‌شان نمایان است. این، حقیقت ضحک است و آنان ضاحکان حقیقی هستند. همان‌گونه که دانه چون انبساط درونی دارد، اثرش در سبزی و ثمردهی ساقه و جوانه و برگ آشکار می‌شود. حتی گل و میوه هم جز انبساط همان دانه نیستند و چیزی از خود ندارند. اینان نیز می‌دانند هرچه هست، از بذر وجودشان یعنی اسماء خداست و ازاین‌رو هرگز خود را ساجد و راکع نمی‌بینند تا برای خود شأنی قائل شوند و از کسی طلب‌کار باشند. آیه می‌فرماید: اینان همچون بذری هستند که جوانه‌شان از درون، بیرون آمده و محکم و قوی شده است. برخلاف اغلب ما که چیزی از درونمان ظهور نکرده و هرچه خوبی هم داریم، از بیرون گرفته‌ایم؛ یا از ترس خانواده و اجتماع، یا برای حفظ شأن و آبرو یا با باورهای ذهنی بی‌ریشه. خوبی‌ها و خیرات ما با درونمان ارتباط ندارد و برای همین همواره دنبال نتیجه‌ایم؛ که اگر از درون بود، همین که باورهای درونی‌مان جوانه زده و ظهور کرده، برایمان بهترین بود. بذر وقتی می‌شکافد و ریشه می‌دهد، از بذر بودن می‌میرد و دیگر اصلاً نیست که دنبال نتیجه باشد. ولی ما هرچه می‌کنیم، باز دانه می‌مانیم. ریشه می‌دهیم، ساقه می‌دهیم، جوانه می‌زنیم؛ و با دانه‌گی به ریشه و ساقه و جوانه می‌چسبیم. یعنی حتی در خوبی‌ها نیز همچنان در رتبۀ پایین ماده و خواست‌های مادی می‌مانیم و هرچه می‌کنیم، با حفظ خودی‌ها می‌کنیم. غافل از اینکه وجودِ همۀ ما ظهور حقّ است و خبری از «من» نیست که دنبال نتیجه برود. اغلب ما یک عمر این‌گونه زندگی کرده‌ایم و اکنون هرچه می‌گذرد، دستمان برای ابدیت، خالی‌تر می‌شود و خودمان افسرده و بی‌نشاط می‌شویم. اما مگر می‌شود یک نمازخوان، افسرده باشد؟! دانه‌ای که پوسته‌اش را شکافته و ریشه داده، دیگر افسرده نیست و روزبه‌روز بشّاش‌تر و فعال‌تر پیش می‌رود و شکوفاتر می‌شود. ......... [2] سورۀ بقره، آیۀ 256. ادامه دارد... (علیه‌السلام) @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد 11 ذی‌القعده 1439 خندۀ رضایی (قسمت چهارم) بذرِ شکفته اگرچه دانه‌گی‌اش را از دست می‌دهد و آسیب می‌بیند، به مرور ریشه‌دارتر و محکم‌تر می‌شود. ولی ما به جای اینکه روحمان قوی‌تر و رهاتر شود، هر روز سست‌تر و تنگ‌تر می‌شویم. دیروز از خیلی چیزها نمی‌ترسیدیم و بی‌محابا به وظایفمان عمل می‌کردیم. اما امروز که سنّمان گذشته، می‌ترسیم و برای هر حرکتی حساب و کتاب می‌کنیم که چه گیرمان می‌آید و چه از دستمان می‌رود. دیروز خیلی مصیبت‌ها این‌قدر برایمان سنگین و سخت نبود؛ اما امروز بسته‌تر و وابسته‌تر شده‌ایم. به راستی این چه سیر و حرکتی است که داشته‌ایم؟! حقیقت آن است که ما انبساط درونی نداشته‌ایم و به جای اینکه "هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكی" [3] باشیم، "فَلْيَضْحَكُوا قَليلاً وَ لْيَبْكُوا كَثيراً..." [4] شده‌ایم! همین که سنّمان بالا می‌رود، بیشتر دچار و افسردگی می‌شویم و باید به حال خود بگرییم. دیگر چه رسد به آنکه گرفتاری یا بیماری هم داشته باشیم و دیگران نیز رهایمان کنند و حقّ ما را ادا نکنند. هستی‌مان در هم می‌پیچد و زمین و زمان را به هم می‌ریزیم. نکتۀ دیگر دربارۀ ، اختیاری بودن آن است. اما ما گاه حتی نمی‌دانیم برای چه می‌خندیم. البته وقتی دین و نمازمان موروثی و بدون شناخت است، چطور خنده‌مان اختیاری باشد؟! ، نشان از وجود دوراهی است و هر عمل اختیاری، نیاز به تفکر برای انتخاب دارد. وگرنه عمل بی تفکر نهایتاً فقط حیوانیت انسان را رشد می‌دهد. ضحک باید با و دور از نیات بد مثل اهانت، تحقیر یا تمسخر باشد. همچنین الکی و لغو و بدون بسط درونی نباشد. اصلاً ضحک برای عالم ماده نیست که همه چیزش فانی و گذراست. ضحک، آنجا رواست که وجودمان جوانه زده و اسم خدا را چشیده‌ایم. این، انبساطی است که در وجه باقی ما اتفاق می‌افتد و وجودمان را دریا می‌کند؛ "لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ..." [5]. یعنی وجود منبسط، نه در سودها خوشحال می‌شود و نه در زیان‌ها ناراحت. ، ریشه در درونی دارد و بسط، همان رشد و تعالی وجود در ظهور ، نفخۀ و اسماء الهی است. البته هر پیشرفت و حرکت رو به جلو، ظهور اسماء خدا در ورود به ملکوت آسمان‌ها و زمین است؛ حتی پیشرفت تکنولوژی در غرب. اما آن‌ها این را نمی‌فهمند و نمی‌دانند چطور از این ظهور به نفع وجود خود استفاده کنند. اگرچه ما هم که می‌دانیم، در این باره کاری نکرده‌ایم و اصلاً برای ظهور خدا نکوشیده‌ایم! مسئله این است که قواعد هستی برای همه یکی است. مثلاً هرکس جای درست را در زمین بکَند، به آب می‌رسد؛ چه علی(علیه‌السلام) باشد، چه معاویه(لعنه‌الله). اما فرق در این است که علی(علیه‌السلام) چون می‌داند این ظهور اسم «ساقی» خداست، آب را به او می‌سپارد و طبق ارادۀ او آن را برای بهره‌برداری کل، آزاد می‌کند؛ اما معاویه(لعنه‌الله) کار به دست جسم و غرایزش می‌دهد و همه چیز را در جهت سود و زیان شخصی خود حبس می‌کند. .......... [3] سورۀ نجم، آیۀ 43: او [خدا] می‌خنداند و می‌گریاند. [4] سورۀ توبه، آیۀ 82: پس باید کم بخندند و زیاد گریه کنند، [به جزای آنچه کرده‌اند]. [5] سورۀ حدید، آیۀ 23: تا بر آنچه از دستتان رفت، تأسف نخورید و به آنچه به دستتان رسید، سرخوش نشوید. ادامه دارد... (علیه‌السلام) @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد 11 ذی‌القعده 1439 خندۀ رضایی (قسمت پنجم) کاش چشممان باز شود و به جای گوش، این‌ها را با جانمان در تمام ابعاد زندگی بچشیم و عینیتشان را در درون خود بیابیم. آن‌وقت دیگر لازم نیست خدا و امام در بیرون به ما چیزی نشان دهند و تکلیفمان را معلوم کنند. زیرا پیش از آنکه دستوری بدهند، خودمان در درون، آن دستور را گرفته‌ایم و در مسیر اجرایش افتاده‌ایم. اما اگر خودمان نخواهیم و درونی حرکت نکنیم، در بیرون هم نه نشانمان می‌دهند و نه می‌فهمیم. ما هر روز کلی اندیشه و تصور متفاوت داریم و ذهنمان همواره در همهمه و هیاهوست. پایان روز هم با همین همهمه و غوغا می‌خوابیم و همچنان درگیر شلوغی‌های هستیم. همچون دیگ جوشانی که پیوسته نگرانی‌های مادی برای «چه بخورم، چه بپزم، چه بخرم، چه بپوشم، کجا بروم، فهرست کارهای نکرده و...» در آن غلغل می‌زند. این شده الگوی زیستی ما و مشغولیت ذهن، قلبمان را هم پر کرده است. تازه به این هم فکر می‌کنیم که: «عمه و خاله را، همسر و فرزند را یا اولیاء خدا را چطور راضی کنیم!» حال آنکه این‌ها همه، تبعات زندگی دنیایی است و حتی رضایت خدا هم باید با باور قلبی و حرکت درونی به دست آید، نه محاسبات ذهنی. حقیقت آن است که انسان می‌تواند تمام امور دنیا را بدون این‌همه مشغولیت ذهنی، سر و سامان دهد. اگر ذهن و قلبش به و وجود مشغول باشد، کارهایش همان‌طور که باید، پیش می‌رود. نه اینکه همه چیز طبق میلش باشد؛ اما هرچه پیش آید، او به خوب و بدش امتحان می‌شود؛ چراکه دنیا بنا نیست همیشه خوشی باشد و اگر قرار باشد کسی به شرّ یا ناخوشی امتحان شود، هرچه هم ذهنش را مشغول آن کند و برای دفعش بکوشد، راه به جایی نمی‌برد. واقعاً این‌همه مشغولیت ، طبیعی نیست. این طبیعی نیست که هرجا می‌نشینیم، فقط صحبت از قیمت دلار و طلا و گرانی‌ها باشد. وقتی ذهن و قلبمان این‌گونه مشغول دنیا شود، دیگر فرصت تفکر در روح و عالم را نداریم؛ فرصت نداریم تفکر کنیم که از کجا آمده‌ایم، اینجا چه می‌کنیم و در همین امور دنیا چه حقایقی را باید در نظر بگیریم. مثلاً در ازدواج، به جای این‌همه پرداختن به شأن و شئون و هوس‌های شخصی، به این بیندیشیم که قرار است پدر یا مادر فرزندان و نسل خود را انتخاب کنیم و این معیار را در صدر قرار دهیم. متأسفانه خطورات ذهنی و گفتگوهای درونی ما با خودمان، عین حضورمان در بیرون است؛ یعنی انعکاس زندگی بیرونی و مربوط به همان دنیا، طبیعت و غرایز است، نه روح و نیت‌های قلبی. اگر با روح بودیم، شب را هم در عالم روح می‌گذراندیم و گوهرهای عالم معنا و و اسماء را صید می‌کردیم. اما ما روحمان را دفینه کرده‌ایم و با خدای درونمان ارتباط نداریم. حتی اگر وقتش را داشته باشیم، آن‌قدر ذهن و قلبمان مشغول است که نمی‌توانیم با خود خلوت کنیم. حال آنکه باید شلوغی بیرون را به حداقل برساند و حتی در جمع هم بتواند با خود و خدایش خلوت کند و با ندای و الهامات درونی، وظیفه‌اش را تشخیص دهد؛ آن هم درونی که رهاست و از بیرون پر نشده است! خداوند فجور و تقوا را به همۀ ما الهام کرده است. اگر با الهامات فجور برویم، تصمیم‌های غلط می‌گیریم. اما اگر الهامات تقوا را بیابیم، راه درست را پیدا می‌کنیم. شرطش این است که سکوت داشته باشیم؛ نه صرفاً سکوت زبانی و نه سکون و بی‌حرکتی، بلکه سکوت وجود از نگرانی‌ها و دغدغه‌ها. نترسیم از اینکه بی‌خیال بیرون شویم و در درون برویم. مطمئن باشیم اگر قرار به بروز مشکل باشد، با گرفتاری ذهنی فقط گره کار را پیچیده‌تر می‌کنیم. پس بی‌خیال! پایان (علیه‌السلام) @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران خلاصۀ ، ، 26 (برائت) ؛ آن چيزی است که باعث اختلال و اختلاف و می‌شود. يعنی اگر در ميدان باورها، آنجا که بايد درست تصمیم بگيريم، ذره‌ای اضطراب داشته باشیم، فتنه سراغمان می‌آيد؛ چون در درون امر می‌راند و وقتی درون ما پر از سؤال است و اضطراب داريم... متن کامل در لینک زیر: saehat.ir/خلاصه-دروس/بصیرت-فاطمیه/برائت-مدینه-فاطمیه @Lotfiiazar