eitaa logo
کانال عشق
315 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
10.6هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر قزوین جلسۀ اول، 4 شعبان 1439 عباس و مشیت حق (قسمت اول) روز میلاد حضرت عباس(علیه‌السلام) است؛ قمر بنی‌هاشم و فرزند مولای دو عالم. امروز به خطبه‌ای از او اشاره می‌کنیم که در روز ترویه بر فراز خانۀ و برای مسلمانانی که مُحرم شده بودند، ایراد فرمود [1]. خطبه‌ای پر از معارف ناب و زیبای توحیدی که اگر نگاهمان را با آن منطبق کنیم، می‌توانیم زندگی موحّدانه داشته باشیم. آن سروَر والا گویی می‌خواهد مردم را از آنچه در آستانۀ وقوع است، هشدار دهد و بیدارشان کند تا آماده باشند: «سپاس، خدایی را که خانۀ کعبه را به قدوم پدر حسین(علیه‌السلام) شرافت داد و آن را که خانه‌ای بود، قبله کرد. ای کافران فاجر! حال آیا راه این خانه را بر امام نیکان می‌بندید؟! بر کسی که از سایرین به کعبه سزاوارتر و نزدیک‌تر است و اگر حکمت‌های آشکار و اسرار عالی الهی و سنّت انسان‌ها نبود، هرآینه این خانه به سوی او پرواز می‌کرد، پیش از آنکه او به سوی این خانه بیاید و اگر مردم حجرالأسود را استلام می‌کنند، حجر دست حسین(علیه‌السلام) را می‌بوسد و لمس می‌کند.» دقت کنید؛ خطاب ابوالفضل به مسلمانان بود، اما فرمود: ای کافران فاجر! زیرا همان‌گونه که اشاره کرد، شرافت کعبه به علی(علیه‌السلام) و پاک شدن از تمام شرک‌ها بود، نه به ظاهر اعمال. پس حتی اگر آن‌ها مُحرم خانۀ خدا بودند و ظواهر را کاملاً رعایت می‌کردند، وقتی امام و ولیّ زمانشان را تنها می‌گذاشتند، لایق نام مسلمانی هم نبودند! بر همین اساس است که می‌گوییم فرق با سایر فرقه‌ها در بینش و نگاهش است، نه در عملش. اما متأسفانه اغلب ما کمتر به این ظرایف توجه داریم و باز غبطۀ و اهل مکّه را می‌خوریم؛ حال آنکه مملکت ما هرقدر هم زشتی و فساد داشته باشد، زیباترین سرزمین دنیاست، چون پایه‌های شیعی دارد. ماه علی(علیه‌السلام) ادامه می‌دهد: «آیا قومی را می‌ترسانید که در کودکی با مرگ بازی می‌کردند؟ پس اکنون که مرد شده‌اند، چگونه‌اند؟ اگر چنین نبود که مولایم حسین(علیه‌السلام) سرشته از مشیت خدا و منطبق بر آن باشد، هرآینه بر شما هجوم می‌آوردم، همچون باز شکاری بر گنجشکان در حال پرواز! و خود را فدای مولایم می‌کردم.» بارها گفته‌ایم که حضرت نتوانست در حرکت با خضر دوام آورد؛ چون نفهمید آنچه خضر می‌کند، کار خودش نیست؛ برای همین مدام سؤال و چون و چرا کرد. اما ببینید عباس‌بن‌علی(علیه‌السلام) را که چگونه از مقام حسین(علیه‌السلام) سخن می‌گوید و می‌داند که کار او کار خداست؛ ازاین‌رو خلاف آن هیچ قدمی برنمی‌دارد. اینجاست که باید مظلومیت را از انظلام یعنی پذیرش ظلم جدا کنیم. کربلاییان مظلوم بودند؛ اما نه چون قدرت نداشتند یا بصیر و زیرک نبودند یا از قوم مقابل خود ضعیف‌تر بودند. آن‌ها تابع مشیت خدا بودند و جز آنچه تکلیفشان بود، عمل نمی‌کردند؛ اگرچه می‌توانستند از راه‌هایی که غیر مشیت خداست، وارد شوند و صحنه را تغییر دهند. .......... [1] مناقب سادةالکرام٬ ج٬۳ ص۲۷۰؛ البته در استناد این خطبه، شبهاتی مطرح شده. اما روشن است که محتوای این کلام، کاملاً مقبول و منطبق بر سیره و بینش آن بزرگوار است. ادامه دارد... (علیه‌السلام) @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر قزوین جلسۀ اول، 4 شعبان 1439 عباس و مشیت حق (قسمت دوم) اما ادامۀ خطبه: «عمیق بنگرید و خوب بیندیشید؛ ببینید چه کسی شراب‌خوار است و چه کسی صاحب حوض و کوثر؟ چه کسی در خانۀ مستی است و چه کسی در خانۀ و ؟ خانۀ چه کسی پر از شهوات و ناپاکی‌هاست و خانۀ چه کسی غرق تطهیر و آیات الهی؟ و شما در همان غلطی افتاده‌اید که قریش افتاده بودند! آن‌ها قتل رسول‌خدا(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) را اراده کرده بودند و شما قتل نوۀ او را. آن‌ها مادامی که علی(علیه‌السلام) زنده بود، موفق نشدند؛ پس شما چگونه موفق خواهید شد تا زمانی که من زنده‌ام؟!» یعنی خوب ببینید که اکنون چه کسی حاکم شماست و شما تحت حاکمیت چه کسی، مسلمانی می‌کنید و به جا می‌آورید؟ درحالی‌که امام زمانتان به عنوان مجری احکام و قرآن و مجری رسالت پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) در بین شما هست! پس اگرچه ظاهرتان با کفّار قریش فرق کرده، نگاهتان مثل آن‌هاست و همان گناه آن‌ها را مرتکب می‌شوید! اکنون ببینیم این سخنان حضرت عباس برای ما چه پیغامی دارد و ما به عنوان امت شیعه، چه درسی می‌توانیم از آن بگیریم؛ چراکه جبهۀ تقابل عمل‌گرایی و معرفت‌گرایی همیشه برپاست و "کلّ یومٍ عاشورا و کلّ أرضٍ کربلا". نکته‌ای که می‌خواهیم از این خطبه روشن کنیم، است. می‌خواهیم ببینیم مردان چه سیر وجودی‌ای کرده بودند که مشیت خدا را دقیقاً تشخیص دادند و به طور یقینی دانستند چه باید بکنند. ما اگر بودیم و می‌توانستیم، می‌خواستیم هرطور شده، یزیدیان را بکُشیم تا دستشان به امام نرسد! اما عباس آن‌قدر به حسین(علیه‌السلام) نزدیک شده و آن‌قدر او را به خدا نزدیک دیده بود، که دست خود را در مقابل مشیت الهی بست و کاری غیر آن نکرد. همین است. اگر نگاه خود را درست کنیم و مشیت خدا را بشناسیم، همه جا وظیفه‌مان را تشخیص می‌دهیم و هرچه باشد، به آن عمل می‌کنیم. اما متأسفانه طرز زندگی، رفتار و برخوردمان با ظواهر دین نشان می‌دهد چگونه‌ایم. دین، یافتن حضور خدا در زندگی است، نه فقط نماز و روزه؛ و جان باید این حضور را بیابد و برسد، نه جسم. وگرنه هجده‌هزار نفری که برای امام نامه نوشته و او را دعوت کرده بود، همه مثل عباس می‌شدند و در رکاب امام می‌ماندند. تنها تعداد اندکی بودند که اگر هم مشیت خدا را نمی‌شناختند، می‌دانستند مشیت امام، همان مشیت خداست و به آن تن می‌دادند. بقیه یا به کار امام اشکال و ایراد گرفتند یا به او پشت کردند و در مقابلش ایستادند. امروز هم خیلی‌ها به کار ائمه(علیهم‌السلام) ایراد می‌گیرند و مثلاً می‌گویند: چرا امام حسین(علیه‌السلام) به کربلا رفت؟ چرا امام رضا(علیه‌السلام) سم را خورد؟ و... لغت‌نامۀ التحقیق، اصل معنای ریشۀ مشیت را تمایلی که به حد طلب برساند، معنا کرده و گفته مشیت در عالم خارج، بعد از توجه به مطلوب، تصور آن و تمایل و رغبت به آن محقّق می‌شود. پس از آن هم عزم و اراده حاصل می‌گردد. اما این برای مخلوق است و مشیت خالق، نیازی به این‌ها ندارد؛ چراکه او احاطۀ تام و علم حضوری به تمام هستی دارد و به هرچیز از خود آن نزدیک‌تر است. ادامه دارد... (علیه‌السلام) @Lotfiiazar
هدایت شده از کانال عشق
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر قزوین جلسۀ اول، 4 شعبان 1439 عباس و مشیت حق (قسمت سوم) پس برای ما فقط خواستن نیست؛ بلکه توجهی است که تا مرز اراده و تصمیم پیش می‌رود و ما را به عینیت مطلوب می‌رساند. مثلاً وقتی تشنه هستیم و آب می‌خواهیم، پس از توجه و میل و رغبت به آب، آن را می‌نوشیم تا با جانمان یکی شود و اینجاست که مشیت ما برای سیراب شدن تحقّق یافته است. پس آب خواستن ما، دلیل بر عشق به آب نیست؛ بلکه ما آب می‌خواهیم، چون عاشق وجود خویش هستیم و می‌خواهیم زنده بمانیم؛ یعنی حبّ بقا و کمال داریم و همه چیز در این عشق، ریشه دارد. پس اگر می‌پنداریم اراده‌مان ضعیف است، بدانیم که توجه و طلب و رغبتمان برای مطلوب، ضعیف است و ازآنجاکه طلب از عشق برمی‌آید، نه از نیاز و نه حتی معرفت، معلوم می‌شود که ادراکمان به عشق، ضعیف است. اما مشیت خدا چنین نیست و از آثار علم و قدرت اوست که بر همه چیز احاطه دارد و هیچ چیز آن را محجوب نمی‌کند. خدایی خدا و قدرت او نیز ایجاب می‌کند که همواره احسن و اصلح را بخواهد، یعنی بهترین و کامل‌ترین را. پس هر موجودی که طبق مشیت خدا پیش رود، حرکت و زندگی احسن خواهد داشت. خداوند هستی را به مشیت خود آفریده و مشیت او در تمام هستی جاری است. اما مشیت در موجودات، مرتبه می‌گیرد و هر موجودی وجودش کامل‌تر باشد، مشیت و اراده‌اش قوی‌تر و درنتیجه رسیدنش به عشق و کمال، کامل‌تر است. البته مشیت، ریشه در حبّ ذات و حبّ بقا دارد و ازاین‌رو در تمام مراتب، لازمه‌اش جلب ملایم‌ها و دفع ناملایم‌هاست [2]. به عنوان مثال، مشیت در گیاه، این است که ریشه در خاک بماند و ساقه و برگ و میوه، درست تغذیه کنند و از هم جدا نشوند. اگر غیر از این باشد، مشیت خدا نیست و گیاه به آنچه خدا برایش می‌خواهد، نمی‌رسد. گیاه، رتبۀ پایینی دارد و تمام تلاشش این است که در خاک بماند. ما که انسانیم، چطور؟ ما هم به مشیت یعنی به خواست‌ها و مطلوب‌هایمان زنده‌ایم و ابدیتمان نیز بر همین اساس است. پس رتبۀ خود را باید از همین ملاک بفهمیم؛ اینکه صبح تا شب، فکر و نگرانی و غم و شادی‌مان برای چیست، برای خود و فرزندان و اطرافیانمان چه می‌خواهیم و به چه هدفی کار و تلاش می‌کنیم. مثلاً از اینکه اشیائمان گم شود، ناراحت می‌شویم یا از اینکه غذا به ما نرسد و گرسنه بمانیم، به هم می‌ریزیم یا اگر آبرویمان برود، تحملش را نداریم یا اگر عزیزی را از دست بدهیم، افسرده می‌شویم! به عنوان ، زندگی ما در دنیا، برای عینیت دادن به اسماء الهی است. باید عین اسماء شویم، همان‌گونه که جسممان عین پوست و گوشت و استخوان است. نقش فروع دین هم این است که مطلوب‌های دانی را از ما بگیرند و اسماء الهی را که مطلوب مناسب رتبۀ وجودمان است، بدهند. اما اگر فکر و انگیزه و تلاش ما برای دنیا باشد، در حدّ همان گیاه هستیم و هرگز نمی‌فهمیم خدا برای ما چه می‌خواهد و امام از ما چه انتظاری دارد. این یعنی در مشیتمان محدودیم و هرچه می‌خواهیم، از طبیعت و می‌خواهیم. مثلاً تا مشکلی پیش آید، یاد کسی می‌افتیم که شاید بتواند مشکلمان را حل کند و زود سراغش می‌رویم و هرچه گفت، عمل می‌کنیم. اما آیا هیچ‌گاه شده که هنگام مشکل، اول یاد خدا بیفتیم و بگوییم: «خدایا، تو دفع‌کنندۀ بلاها هستی»؟ .......... [2] مثلاً ما در بُعد جسمی هرچه تشنگی فشار آورد، آب سمّی نمی‌خوریم؛ چون ملایم با طبع ما نیست و به بقایمان آسیب می‌زند. ادامه دارد... (علیه‌السلام) @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر قزوین جلسۀ اول، 4 شعبان 1439 عباس و مشیت حق (قسمت چهارم) اغلب اوقات، ما حول اسباب و علل می‌چرخد که مشیتشان مثل خدا احسن نیست. برای همین گاه برای اینکه از یک چاله درآییم، در هزاران چاه می‌افتیم و راه نجاتی نمی‌یابیم. پس به و به خدا در ما کجاست؟ مگر نمی‌گوییم: "اُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ"؟ مگر او را رزّاق و شافی و غفور و... نمی‌دانیم؟ پس کو؟! آن جماد و نبات است که کارش با ، راه می‌افتد. اوج ما به عنوان انسان، به الله که جامع همۀ اسماء خداست، برمی‌گردد و از او باید کمک بگیریم. عقیده‌مان هم همین است؛ اما برخلاف عقیدۀ افلاکی خود، ارتباطی با آسمان نداریم و خاکی و دنیایی زندگی می‌کنیم. اگر هم ظاهراً توکل کنیم، با نگاه به اسباب و علل و این و آن، از خدا کمک می‌خواهیم که درواقع توکل نیست و نتیجه هم نمی‌دهد. توکل، آن است که در مقابل مشیت خدا، دست خود را ببندیم و فقط به عمل کنیم؛ نه اینکه با تمام وجود به اسباب و علل روی آوریم و هر کاری بکنیم تا به بُعد خاکی‌مان ضرر نرسد. حضرت عباس مثل ما نبود، چون ناملایمات بُعد خاکی را ضرر نمی‌دید. ولی ما این‌ها را ضرر می‌بینیم و چون می‌ترسیم، به هر قیمتی شده، از اسباب کمک می‌گیریم. خلاصه اینکه اگر می‌بینیم اوضاعمان درست نمی‌شود، برای این است که مطلوباتمان در رتبۀ انسانی نیست و خدا و خود را نیافته‌ایم. دین را در ظواهر می‌دانیم و منتظر نتیجۀ کارهایمان هستیم. خدا را هم موجودی در بیرون می‌بینیم که یا کریم و رحیم است و هرچه کنیم، فردا می‌بخشد و ما را به می‌برد یا در کمین نشسته که هر خطایی کردیم، ما را عذاب کند و باید از او بترسیم! اما خدا این نیست و باید حضور جامع او را در همۀ لحظات زندگی بیابیم. پایان (علیه‌السلام) @Lotfiiazar
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر قزوین جلسۀ دوم، 5 شعبان 1439 بی‌اختیار (قسمت اول) دانستیم ، امری فطری است که از حبّ ذات و برای بقای ذات نشئت می‌گیرد؛ زیبایی و کمال ذات نیز از لوازمش هستند. البته گفتیم مشیت الهی برای مراتب موجودات، متفاوت است و هرچه رتبۀ وجودی بالاتر رود، مشیت خدا بیشتر و برتر ظهور پیدا می‌کند. به عنوان مثال در جماد، این است که اجزاء آن به هم پیوسته باشند و یکدیگر را جذب کنند تا متلاشی نشود و بودنش ادامه یابد. مشیت در نبات یا همان گیاه، این است که در خاک برود و با جذب مواد غذایی و دفع آفات، رشد کند و ثمر دهد. پس بذری که بیرون از خاک بماند، طبق مشیت خدا در رتبۀ خود نرفته است. در حیوان نیز که رتبۀ وجودش بالاتر است، از این فراتر می‌شود و به کارایی شهوت و در پاسخ به نیازها و دفع خطرات و دشمنان تعلق می‌گیرد. در این بین، که جامع تمام مراتب وجود و عالی‌ترین مخلوق خداست، تمام مراتب مشیت را نیز در خود دارد و مختار است که هریک از این مراتب را خواست، انتخاب کند. می‌تواند به مراتب دانی جمادی و نباتی و حیوانی بسنده کند یا در پی مشیت رتبۀ انسانی خود باشد که همان یافتن تجلیات اسماء الهی است؛ البته به نحو حقیقی و عینی و تأثیرگذار در وجود خویش، نه در لفظ و معنای اسماء و نه در صورت و ظاهر دنیا. متأسفانه اغلب ما هرچه می‌خواهیم، برای و دنیایمان است، یعنی برای مراتب دانی وجودمان؛ و بالاتر از آن را اصلاً در خود نمی‌یابیم. البته اعتقادمان عالی است؛ هم می‌خوانیم. اما چنان با دنیاییم که اگر یک روز نمازمان قضا شود، آن‌قدر ناراحت نمی‌شویم که یک روز غذا برای خوردن نداشته باشیم؛ یا اگر از دست کسی عصبانی شویم و درونمان به هم بریزد، آن‌قدر غصه نمی‌خوریم که لباسمان بسوزد یا کفشمان گم شود! یا مثلاً وقتی کسی به ما توهین می‌کند، ما بیشتر می‌خواهیم به هر قیمتی شده، جوابش را بدهیم و او را سر جایش بنشانیم. این خواست ماست؛ اما مشیت خدا برای ما این نیست و خیلی اوقات می‌خواهد چشم‌پوشی کنیم و با نیکی و احسان، پاسخش را بدهیم؛ مگر آنکه به حقیقت دین توهین کرده باشد. امام حسین(علیه‌السلام) مشیت خدا را می‌فهمید؛ درنتیجه هر وظیفه‌ای را به عهده‌اش بود، به راحتی انتخاب و عمل می‌کرد. ولی ما نه تنها در تشخیص وظیفه، بلکه در انتخاب و عمل به آن هم هزار و یک مشکل و درگیری داریم. ادامه دارد... (علیه‌السلام) @Lotfiiazar سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر قزوین جلسۀ دوم، 5 شعبان 1439 بی‌اختیار (قسمت دوم) نکتۀ دیگری که باید بدانیم، این است که هرچه مرتبه پایین‌تر باشد، زمینه برای ظهور خدا در آن رتبه، بیشتر فراهم است؛ چون مراتب پایین، پیچیدگی و موانع کمتری دارند و اسباب و علل کمتری هم می‌خواهند. به عنوان مثال، یک سنگ بدون اینکه اسباب بیرونی یا شخص خارجی لازم باشد، مشیت خدا را در رتبۀ خود ظهور می‌دهد و منسجم می‌ماند. اما خیلی از گیاهان برای اینکه درست تغذیه و رشد کنند، به باغبان نیاز دارند، به‌علاوۀ خاک و آب و آفتاب و خاک و کود. حیوان هم برای اینکه نیازهایش را برطرف کند، باید محلی برای زندگی داشته باشد و در جنگل یا مزرعه حرکت کند و سراغ آب و غذا برود و تولیدمثل کند. در این بین، که بالاترین رتبۀ وجود است و همۀ این مراتب را در خود دارد، حجاب‌ها و تضادهایش نیز بیشتر است و برای ظهور مشیت خدا، موانع بیشتری را باید دفع کند. شاید یک سرّ این هم که کافران در روز قیامت می‌گویند: "يا لَيْتَني كُنْتُ تُراباً" [1]، همین باشد؛ یعنی: ای‌کاش خاک بودم که موانع کمتری داشتم و با اسباب و علل و شرایط راحت‌تر می‌توانستم حرکت کنم! از سوی دیگر هم گفتیم که مشیت خدا برای انسان، عالی‌تر از مشیت سایر موجودات است و علاوه بر تمام آن‌ها، آثار روحانی و معنوی نیز دارد و به بقا و کمال برمی‌گردد. یعنی همان‌گونه که او برای تکامل و زنده ماندن، آب و غذا و استراحت، و و فرزند، حبّ و بغض و خیلی چیزهای دیگر می‌خواهد، جانش نیز در بُعد لطیف‌تر، نیازهای بسیاری دارد که باید برآورده شود. خداوند دنیا را داده و نعمت‌هایش را در ما گذاشته تا استفاده کنیم. پس بخوریم و ببینیم و بشنویم... و لذت ببریم؛ حلالمان باشد. اما فقط این نیست و روحمان هم لذت می‌خواهد. خدا نعمت‌های معنوی را نیز در همین دنیا قرار داده و ما باید از آن‌ها هم بهره‌مند شویم. باید در عوالم زیبای غیب سیر کنیم و چشم و گوش درونمان زیبایی‌ها را ببیند و بشنود و... . این‌ها برای همۀ ماست، نه فقط انبیاء و اولیاء؛ اما کو؟! روح ما هم‌زبان و هم‌دل و آرامش‌دهنده می‌خواهد؛ یعنی ولایی و دوستان ولایی. اصلاً مگر می‌شود بی ، زندگی کرد؟ که زندگی بی عشق، زندگی حیوانی است! اما ما چقدر عاشقیم؟ در عال
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر قزوین جلسۀ دوم، 5 شعبان 1439 بی‌اختیار (قسمت سوم) ما خدا را در مراتب جماد و نبات و حیوان یافته‌ایم و به ظهور رسانده‌ایم؛ برای همین هم از می‌پرهیزیم و را به نحو استفاده می‌کنیم. اما مشیت خدا را در و انسانیتمان نیافته‌ایم و ظهور نداده‌ایم. در عالم ، ما با اسم غذا سیر نمی‌شود؛ بلکه مشیت خدا این است که وقتی گرسنه شدیم، سراغ غذا برویم و آن را بخوریم تا سیر شویم. در عالم روحانی نیز همین است و جان ما آب و غذا می‌خواهد. طبق مشیت خدا، این آب و غذا هم در عالم واقعی و عینی حاضر است. ولی ما باید و تشنگی درونمان را درک کنیم و پاسخ دهیم. چگونه؟ با توجه، تمایل و رغبت، اراده و تحقق مشیت یعنی سیری و سیرابی وجود. اما اگر خوب بنگریم، می‌بینیم بیشتر ما انسان‌ها به خود، نگاه معنوی و روحانی نداریم و کثرت‌ها آن‌قدر سرمان را در مراتب دانی شلوغ کرده‌اند که اصلاً به فکر بقای روحانی خود نیستیم. ازاین‌رو هرچه از عمرمان می‌گذرد، به جای اینکه موانع را کنار بزنیم، بیشتر به آن‌ها می‌افزاییم. ظاهراً برای خود، مال و و شأن و موقعیت جمع می‌کنیم؛ اما این جمع کردن، واقعی نیست و این‌ها به وجود انسانی ما چیزی اضافه نمی‌کنند؛ فقط در توهّممان خود را دارا می‌بینیم و داشتن‌ها و نداشتن‌ها خوشحال و ناراحتمان می‌کند. وگرنه به محض اینکه از دنیا برویم، همه از دست می‌روند و هیچ‌کدام برایمان نمی‌مانند. فقط تعلقشان می‌ماند و چون دستمان به آن‌ها نمی‌رسد، می‌شود عذاب! برای همین هم از می‌ترسیم؛ چون نمی‌خواهیم آنچه را داریم، بگذاریم و برویم. این درست نیست. نتیجه‌اش این می‌شود که دین را آن‌گونه که هست، پی نمی‌گیریم و آن‌قدر غلط می‌رویم که فرزندمان وقتی بزرگ می‌شود، از و و ما بدش می‌آید! جوابی هم برایش نداریم؛ چون خودمان نچشیده‌ایم و از اول برای رسیدن به یا طلب یا از روی عادت، نماز خوانده‌ایم و نمی‌توانیم به او بفهمانیم که این غذای بُعد انسانی و مطلوبِ جان ماست و چه بفهمیم، چه نفهمیم، واقعیت عینی دارد و تأثیر خود را می‌گذارد. همان‌گونه که شیر مادر و و آغوش او، برای رشد و سلامت کودک، لازم و مؤثر است؛ اگرچه خود کودک نفهمد. فرق ما با اولیاءالله، در همین است، نه در ظاهر عبادات. وگرنه حتی قاتلان نیز مانند خود کربلاییان، نماز و روزه و عمل داشتند! اگر می‌خواهیم ما هم مشیت انسانی‌مان را پیدا کنیم، راهش است. اگر چشمۀ ناب معرفت را بیابیم، قطره‌قطره هم بنوشیم، خوب است؛ لازم نیست سریع و یک‌شبه برسیم. معشوق ما همواره در درون با همۀ ما هست و عشقش را به پای ما می‌ریزد. حتی اگر رذایل و آلودگی‌هایی که در درون داریم، رو می‌شود و بیرون می‌ریزد، از لطف و اوست. پس عشقش را بپذیریم و وقتی گیر کارمان را نشانمان داد، خود را از آن پاک و خالص کنیم. همۀ ما ظهور حق هستیم و خدا عاشق ظهوراتش است. ما نیز عاشق هستیِ خویشیم که اوست. این محبت یا همان حبّ ذات، ریشۀ همۀ محبت‌هاست و همۀ تمایلات به حبّ بقای ذات برمی‌گردد. ما انسانیم و اگرچه خدا نخواسته بُعد جمادی و نباتی و حیوانی را کنار بگذاریم، اما مشیتش این است که به فکر بقای روح و جانمان باشیم. البته در هر رتبه‌ای حرکت کنیم، مشیت خدا در همان رتبه برایمان ظهور پیدا می‌کند. زیاد می‌گوییم: «خدا حاجت شکم را زود می‌دهد»! اما این، افتخار نیست که مشیت حیوانی‌مان را بپذیریم و از مشیت انسانی‌مان غافل شویم. تازه غذای بُعد انسانی را هم اگر با توجه و تمایل و رغبت بطلبیم و اراده کنیم و با عزم و تصمیم در جهتش حرکتش نماییم، خدا می‌دهد. در آن صورت، کم‌کم به ظهور مشیت خدا در وجود انسانی و روح الهی‌مان نزدیک می‌شویم. البته آثار دارد و اثر اصلی‌اش این است که حدود ما یعنی توجه و تعلقمان به کثرت و اسارتمان در قید ماده، کمتر می‌شود. هرچه هم حدّ و قید کمتر باشد، قدرت وجود بیشتر می‌شود. آن‌وقت راحت‌تر مشیت خدا را می‌شناسیم و می‌فهمیم چه باید بکنیم؛ می‌توانیم تشخیص دهیم که هر خواسته‌ای داریم یا هر کاری می‌خواهیم انجام دهیم، از مشیت انسانی ما ناشی شده یا خواسته و مشیت جمادی، نباتی یا حیوانی‌مان است. ادامه دارد... (علیه‌السلام) @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر قزوین جلسۀ دوم، 5 شعبان 1439 بی‌اختیار (قسمت چهارم) نهایت، این است که ما هیچ قیدی نباید داشته باشیم و هیچ قیدی نباید برایمان خوشحال‌کننده یا ناراحت‌کننده باشد. همان که قرآن می‌فرماید: "لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ..." [2]. فقط در نظر داشته باشیم که حدّ و قید را باید در درون کم کرد و در ، رها شد؛ وگرنه که در همین زندگی می‌کند و با آن ارتباط دارد. به فرمایش حضرت علی(علیه‌السلام) حقیقت هم همین است [3]. اما چگونه حدود را کنار بزنیم تا بتوانیم خدا را تشخیص دهیم؟ لازمه‌اش رفع از خویش است. یاد بگیریم خواست خود را اختیار نکنیم! هرچه می‌شود و هر تصمیمی داریم، در قلب و درونمان تمرکز کنیم که واقعاً چرا می‌خواهیم این کار را انجام دهیم. اگر برای حرف و نظر این و آن یا حساب سود و زیان مادی یا حتی حسابگری‌های معنوی و ثواب و گرفتن... است، تصمیم خود را کنار بگذاریم. نه که وظایفمان را ترک کنیم و کنار بنشینیم؛ بلکه وجودی از خدا بخواهیم که اگر لازم است و طبق مشیتش است، خودش اسباب این کار را فراهم کند. اگر واقعاً وجودمان رفع اختیار باشد و بدون ترجیح خواست خود، کار را به خدا بسپاریم، یقین داشته باشیم که او کارستان می‌کند. انگیزۀ قلبی‌اش را نیز به ما می‌دهد؛ طوری که یقینی وظیفه‌مان را بدانیم و بدون هیچ حساب و کتاب، به آن عمل کنیم؛ بعد هم دچار و عُجب و خودبینی نشویم و حساب شأن و جایگاهی برای خود باز نکنیم. چنان‌که امام حسین(علیه‌السلام) وقتی خواست به برود، حرف همۀ منتقدان خیرخواه و بدخواد را شنید. اختیار هم داشت همه را انتخاب کند. اما همه را در پیشگاه خدا گذاشت تا خدا راه را برایش باز کند. مشیت خدا نیز که احسن است، او را تا شهادت مظلومانه برد. ولی او خم به ابرو نیاورد و هیچ خواست دیگری را به دل خود راه نداد؛ که حتی اگر از ذهنش می‌گذشت که کربلا به گونۀ دیگری رقم بخورد، زمین و آسمان به اراده‌اش می‌چرخیدند. پس دقت کنید که رفع اختیار هرگز به معنای نیست؛ بلکه فانی کردن اختیار خود در اختیار خداست. حضور خدا خیلی قوی‌تر از آن است که ما می‌پنداریم. اگر اختیارمان را به او بدهیم، اختیارش را به ما می‌دهد و امور به بهترین شکل پیش می‌رود؛ اگرچه در ظاهر امر، سختی‌هایی برایمان داشته باشد. چه کنیم؟ خداوند در آیۀ 26 سورۀ آل‌عمران می‌فرماید: "قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ." بگو: خدایا، مالک همۀ مالکیت‌ها تویی؛ به هرکس بخواهی و مشیتت باشد، می‌دهی و از هرکس بخواهی، می‌گیری؛ هرکس را بخواهی، عزیز می‌کنی و هرکس را بخواهی، به ذلّت می‌کشانی. تمام خیر و همۀ خوبی‌ها به دست توست و همانا تو بر هرچیز توانایی. این آیه را نه که فقط بخوانیم یا حفظ کنیم؛ بلکه آن را به جانمان بدهیم و سیر وجودی کنیم تا در عالمش قرار گیریم. .......... [2] سورۀ حدید، آیۀ 23: تا بر آنچه از دستتان رفت، افسوس نخورید و به آنچه به دستتان رسید، سرخوش نشوید. [3] نهج‌البلاغه، حکمت 439. پایان (علیه‌السلام) @Lotfiiazar
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر قزوین جلسۀ سوم، 6 شعبان 1439 مظهر مشیت (قسمت اول) گفتیم ریشۀ ، حبّ ذات و تمایل به حفظ و بقای آن است که ظهورش در مراتب گوناگون، متفاوت است. هرچه هم قید و محدودیت بیشتر باشد، ظهور مشیت کم‌رنگ‌تر و هرچه قید و حد کمتر باشد، ظهور مشیت پررنگ‌تر است. البته برای مراتب پایین، خیلی از قیدها بد نیست و مانع ظهور مشیت خدا در رتبۀ خودشان نمی‌شود. مثلاً خوردن غذای نجس برای یک حیوان، حرام نیست یا نیازی به پوشش ندارد. اما برای انسان این‌طور نیست و مشیتی که خدا برای او به عنوان اشرف مخلوقات در نظر گرفته، رها شدن از همۀ حدود و قیود است. دانستیم مشیت، به اسماء الهی مانند علم و قدرت برمی‌گردد و مانند همۀ اسماء، مظاهری دارد. اکنون می‌خواهیم ببینیم چه کسانی مظهر تامّ این مشیت شده‌اند و چه کسانی در مقابل ظهور آن برای خود یا دیگران مانع ایجاد کرده‌اند. اگر سنّت مشیت را به درستی بشناسیم، می‌فهمیم که ما را هم خودمان می‌سازیم و هم خدا و درواقع عقیدۀ ناب شیعی در این باره یعنی "لا جَبرَ و لا تَفوِیضَ بَل أمرٌ بَینَ الأمرَین" را خوب درمی‌یابیم. دیگر نمی‌توانیم مشکلات و خطاهای خود را گردن خدا یا دیگران بیندازیم و بگوییم اگر چنین و چنان نمی‌شد، من هم چنین و چنان نمی‌کردم! چون وقتی در جاذبۀ مشیت الهی حرکت کنیم، هرچه از او برسد، برایمان خیر و زیبایی و زمینۀ بندگی است. اگر حقیقت مشیت را درست نیابیم و معتقد به یا تفویض شویم، هرچه علم و عبادت داشته باشیم، سود ندارد. چنان‌که در زمان امام صادق(علیه‌السلام) خیلی‌ها شاگرد درس ایشان بودند و معارفش را می‌آموختند و بین مسلمانان رواج می‌دادند؛ اما شخصیت حقیقی امام را به عنوان مظهر و مصداق کامل مشیت خدا نیافتند و ولایتش را نشناختند. پس اولین وظیفۀ ما به عنوان مسلمان و مهم‌تر از آن به عنوان ، شناخت مشیت و مظهر آن است. مشیت، همان است که خدا خواسته و در هر رتبه‌ای احسن و اصلح است. اما انسان، مختار است و می‌تواند مشیت الهی را دربارۀ خود ظهور ندهد و مانع آن شود. در آن صورت به جای مشیت انسانی، مشیت را در رتبۀ حیوانی یا نباتی یا جمادی به ظهور می‌رساند؛ یعنی در مراتب پایین، خوب و درست زندگی می‌کند، اما دیگر نیست. او حتی می‌تواند مشیت خدا را دربارۀ موجودات دیگر نیز عوض کند. هرچه خدا برای انسان آفریده، عین سود و کمال اوست؛ ولی او خیلی از این مخلوقات را به نحوی تغییر می‌دهد یا طوری استفاده می‌‌کند که به خودش ضرر برسانند! به عنوان مثال، میوۀ انگور را که نعمتی مفید برای سلامت جسم است، به شراب تبدیل می‌کند؛ یعنی مانع ظهور مشیتی می‌شود که خدا برای انگور خواسته است و از این طریق، هم به او و هم خودش آسیب می‌رساند. از امام صادق(علیه‌السلام) روایت شده که فرمود: "خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيَّةَ بِنَفْسِهَا، ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيَّةِ." [1] خداوند مشیت را به نفس خود آفرید و سپس اشیاء را به مشیت، خلق کرد. .......... [1] توحيد صدوق، ص148. ادامه دارد... @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر قزوین جلسۀ سوم، 6 شعبان 1439 مظهر مشیت (قسمت دوم) بنابراین ما تا خدا را پیدا نکنیم، هرگز به او نمی‌رسیم، اگرچه گمان کنیم رسیده‌ایم؛ چون اول، مشیت خلق شده است. یعنی اگر ما و تمام هستی، ظهور فعل خداییم، فعل اتمّ و اکمل او مشیت است که همه چیز براساس آن آفریده شده‌اند. به این معنا که برای او معلوم بوده و می‌دانسته که هر موجود چه مسیر و رتبه‌ای را می‌کند و طبق همین حقیقت معلوم، آن موجود را آفریده و مسیر ظهور انتخابش را برای او باز کرده است. مثل اینکه یک باغبان دانا همۀ بذرها را می‌شناسد و نحوۀ رشد و نوع ثمرۀ آن‌ها را می‌داند. پس وقتی می‌خواهد بذری را بکارد، نه یک بذر، بلکه ثمرۀ کامل آن را می‌بیند و طبق همان، مسیر رشد و تغذیه‌اش را فراهم و از آن مراقبت می‌کند. البته بذر در مقابل باغبان، اختیار ندارد و همان مسیری را که او برایش در نظر گرفته، طی می‌کند. اما انسان اختیار دارد و همواره می‌تواند مشیت ذاتی الهی را برگزیند یا مشیتی را که خودش خواسته و البته خدا هم راه را برای ظهورش نبسته است. امام و ، کسی است که توانسته در تمام مراتب وجود و تمام لحظات زندگی، خدا را در مشیت ذاتی‌اش بیابد و مشیت خود را در آن فانی کند؛ درنتیجه تمام افکار، خیالات، انتخاب‌ها و کارهایش احسن است. تا جایی که قرآن کریم می‌فرماید: «چیزی نمی‌خواهند، مگر خدا بخواهد و مشیتش باشد.» [2] البته نه اینکه خدا آن‌ها را به جبر، این‌گونه آفریده باشد؛ که دیگر کمال نیست. بلکه برایش معلوم بوده که آن‌ها فانی‌اند و آن‌ها را طبق معلومش آفریده است. اما بقیه این‌طور نیستند و به نسبتی که حدود را کنار بزنند، به مشیت خدا می‌رسند. نه اینکه خواست‌های حیوانی مثل خور و خواب و شهوت را بر خود کنند؛ که همۀ این‌ها را نیز خدا گذاشته است. اما همه را در مشیت انسانی خود فانی می‌کنند. وگرنه گفتیم کسانی هم که مراتب نازل مشیت را پی گیرند، خدا رهایشان نمی‌کند؛ به فرمایش قرآن: «هرکس دنیا را بخواهد، در دنیا آنچه را مشیتمان باشد، زود به او می‌دهیم.» [3] اما آن‌ها دیگر به انسانیت نمی‌رسند. پس فرق با بقیه، در ظهور مشیت خداست؛ نه فقط ظاهر نماز و روزه و شجاعت و... . بیایید فقط دو ساعت در زندگی خود انتخاب کنیم و در آن مدت فقط طبق مشیت خدا حرکت کنیم. وقتی دیدیم چقدر سخت است و نتوانستیم، ذره‌ای از مقام امام برایمان روشن می‌شود. تازه امتحان‌ها و ابتلاهایی که ما در آن‌ها قرار می‌گیریم، هرگز قطره‌ای از فراز و نشیب‌های زندگی آنان نبوده و نخواهد بود. اینجاست که معلوم می‌شود عظمت عباس، به معرفتش به امام و ارتباط امام با خداست، نه به جنگاوری و شجاعتی که حتی خلاف مشیت خدا به کار افتد! .......... [2] سورۀ انسان، آیۀ 30: "وَ ماتَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ..."؛ در روایت آمده این آیه دربارۀ ائمه(علیهم‌السلام) است.(بحارالأنوار، ج25، ص372) [3] سورۀ إسراء، آیۀ 18: "مَنْ كانَ يُريدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فيها ما نَشاءُ...". ادامه دارد... @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر قزوین جلسۀ سوم، 6 شعبان 1439 مظهر مشیت (قسمت سوم) بیایید ما هم به اماممان نزدیک شویم. در هر صحنه بررسی کنیم و ببینیم اگر امام جای ما بود، چه راهی را انتخاب می‌کرد. سربه‌هوا دین‌داری نکنیم! سربه‌هوا یعنی سر به مشیت خود؛ یعنی تصمیم‌گیری براساس سود و زیان شخصی، کم و زیاد دنیا و حرف این و آن. اما امام هرگز به خود حتی نفس نمی‌کشید! و این است فرق ما و او. هم مثل ما در آمده است؛ ولی ما آن‌قدر خود را مشغول امور دنیایی و مطلوب‌های دانی کرده‌ایم که اصلاً مشیت ذاتی خدا را نمی‌یابیم؛ یعنی تشخیص نمی‌دهیم که او واقعاً از ما چه می‌خواهد. برای همین وقتی مال و و همسر و فرزند و سایر شرایطمان در مراتب دانی، کم و زیاد می‌شود، می‌گوییم خدا کرد! حال آنکه او تا خودمان نفهمیم و نخواهیم، کاری نمی‌کند و تغییری در وضعمان نمی‌دهد . یعنی هرچه در بیرون برسد، قطعاً در درون خودمان ریشه دارد. مشیت الهی نیز به این معنا نیست که خدا سرنوشتمان را برای ما رقم زده است؛ بلکه هرچند مشیت او بر ما حاکم است، می‌توانیم آن را تغییر دهیم؛ چون ما هم جزء مشیت اوست. شاید بگویید مشیت خدا را از کجا بفهمیم؟ آری؛ ما خیلی راه داریم تا در همۀ صحنه‌ها بتوانیم مشیت خدا را یقینی تشخیص دهیم. اما همین حالا نیز در حد خود، خیلی اوقات، حکم مشیت خدا را می‌دانیم؛ لااقل به همان‌ها عمل کنیم تا راه برایمان روشن‌تر شود. نگوییم: نمی‌شود یا نمی‌گذارند! برای تشخیص و شناخت هم دنبال عمه و خاله و دوست و آشنا و این سایت و آن دکتر و... نرویم؛ بلکه دست به دامن امام شویم که مظهر تامّ مشیت خداست. .......... [4] سورۀ رعد، آیۀ 11 : "...إِنَّ اللَّهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ..."؛ همانا خداوند احوال قومی را تغییر نمی‌دهد، مگر اینکه خودشان تغییر کنند. برای مطالعۀ بیشتر در این باره، به دروس ماه رجب در مشهد مراجعه شود: ادامه دارد... @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر قزوین جلسۀ سوم، 6 شعبان 1439 مظهر مشیت (قسمت چهارم) مشکل ما نگاه و تحلیل درست است. ما و کافی نداریم؛ وگرنه تشخیص مشیت، سخت و ناممکن نیست. حقیقت نورانی وجود امام در درون ما جاری و ساری است. باید به درونمان برویم. چشم و گوش و حتی فکر و ذهنمان را ببندیم. دانسته‌های قبلی و پیش‌زمینه‌های ذهنی و قومی و تربیتی را کنار بگذاریم. آن‌گاه به امام عرض کنیم که: نمی‌دانم چه کنم! مطمئن باشیم اگر با صدق بیاییم، نور به دلمان می‌افتد و می‌فهمیم چه کنیم. بعد هم وظیفه‌مان هرچه بود، برای انجامش ترس و ناراحتی یا نگرانی و پشیمانی نداریم؛ چون شک نداریم که اوست. از این گذشته، کلام و سیرۀ عملی‌اش نیز به ما رسیده و می‌توانیم از این چشمۀ عظیم، پیغام‌های بزرگی دریافت کنیم. مثلاً هنگام گرفتاری، به این منبع رجوع کنیم و ببینیم امام در پاسخ سؤالات شیعیان چه فرموده و چگونه راهنمایی‌شان کرده است. ما نیز همان راه‌حل‌ها را به کار گیریم. برای همین، دانستن زبان لازم است؛ چون جزء مشیت ماست و اصلاً یکی از موانع ما در فهم و تشخیص مشیت الهی، همین است که زبان مشیتمان را نمی‌دانیم و با آن انس نداریم. خلاصه، این‌ها همه، سیر درونی است که اگر انجام شود، در بیرون همان اتفاقی می‌افتد که خدا می‌خواهد. اما متأسفانه ما به این نوع حرکت، عادت نداریم؛ وگرنه برایمان ملکه می‌شد و همیشه از خدا راه می‌گرفتیم. یعنی از که فانی در مشیت خداست و جز خواست و ارادۀ او نمی‌خواهد. چنان‌که خود ائمه(علیهم‌السلام) نیز این معنا را در موارد متعدد بیان کرده‌اند. ازجمله فرموده‌اند: «قلب‌های ما ظرف مشیت خداست که هرگاه او بخواهد، ما می‌خواهیم.» [5] نور امام، همان نور خداست که هیچ تیرگی نگرفته است؛ پس دیگران اگر بخواهند به خدا برسند، باید از طریق او بروند. خداوند عالم را آفریده تا مشیتش جاری شود و انسان‌های کامل، مجرای تامّ و کامل مشیت او در تمام مراتب هستند. ما نیز اگر بی‌واسطه به خدا راه نداریم، باید مجرای مشیت آن‌ها شویم و آنچه را آن‌ها برایمان می‌خواهد، بخواهیم؛ و چون مشیت آن‌ها مانند خدا احسن است، مطمئن باشیم چیزی کم نمی‌آوریم. اما اگر بدون آن‌ها که ظرف مشیت‌اند، بخواهیم دنبال خدا بگردیم، راه به جایی نمی‌بریم. اگر حقیقتاً مطلوبمان خدا باشد، محال است به او نرسیم؛ چون مشیتش به نحو احسن جاری است و انقطاع ندارد، فقط باید موانع را برداریم و بدون چتر، زیر باران رحمتش بایستیم. حجاب خودبینی را برداریم و بدون هیچ قضاوت و تصمیم قبلی یا نظر به اینکه چه می‌شود و چه می‌گویند، نزد خدا برویم و صرفاً آنچه را او می‌خواهد، بخواهیم؛ یعنی در درون، خود را به امام عرضه کنیم و اختیار و اراده‌مان را در ارادۀ او فانی سازیم. آن‌وقت ما هم مجرای مشیت خدا می‌شویم. .......... [5] بحارالأنوار، ج25، ص337: "بَلْ قُلُوبُنَا أَوْعِيَةٌ لِمَشِيَّةِ اللَّهِ، فَإِذَا شَاءَ شِئْنَا". پایان @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران اول رمضان 1439 سفر قرآنی (قسمت دوم) با این مقدمه، بحث را با سورۀ آغاز می‌کنیم که در روایتی از پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) آمده است: «هرکس این سوره را بخواند، به اندازۀ ده برابر تعداد تمام کسانی که هریک از انبیاء را تکذیب یا تصدیق کرده‌اند، اجر و حسنه دارد.» [3] "بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ. طسم." (شعرا/1) دربارۀ خدا و دو اسم «رحمان» و «رحیم» در مباحث گذشته به ویژه بحث «رحمت واسعه» بسیار گفته‌ایم که علاقه‌مندان می‌توانند به آن‌ها رجوع کنند. حروف مقطّعه نیز به بیان مفسّران، عمق و کلید محتوای سوره را در خود دارد. "تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ." (شعرا/2) این‌ها آیات کتاب روشنگر و نشان‌دهنده است. "لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنينَ." (شعرا/3) اما تو انگار داری خود را هلاک می‌کنی که ایمان نمی‌آورند! "إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعينَ." (شعرا/4) اگر مشیتمان بود، آیه‌ای از آسمان برایشان می‌فرستادیم که گردن‌هایشان در برابر آن خاضع شود. گفته‌ایم خدا در تجلی ایجادی‌اش، به بندگان بستگی ندارد. او برای همه، خیر و کمال و سعادت را می‌خواهد. اما در سیر ، ظهور و تجلی فعلی این مشیت را به عهدۀ بندگان گذاشته است. همان که می‌فرماید: "...إِنَّ اللَّهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ..." [4] خدا اگر می‌خواست، خودش کاری می‌کرد که همه آورند و نشانه‌ای می‌فرستاد که تسلیم محض شوند. می‌توانست، دستش بسته نبود؛ اما چنین نکرد، چون در سیر صعود قرار است خودشان کسب ایمان کنند. هم آن‌قدر واضح بود که نیازی به هیچ بیان اضافه نداشت؛ اگر وارد قرآن می‌شدند، مراتب وجود خود را به روشنی در آیینۀ آن می‌دیدند. پس هیچ‌کس حتی پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) نباید خود را برای ایمان آوردن آن‌ها بکشد! "وَ ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كانُوا عَنْهُ مُعْرِضينَ. فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ." (شعرا/5و6) هر ذکر تازه‌ای از خداوند رحمان برایشان آمد، از آن روی گرداندند و تکذیب کردند؛ پس به زودی خبر آنچه مسخره می‌کردند، برایشان می‌آید. خدا همۀ آیات را به انسان‌ها نشان داده؛ حالا قرار است آن‌ها ببینند و رؤیت کنند. او سفرۀ قرآن را متناسب با نیاز انسان‌ها برایشان گسترده و ابزار استفاده از این سفره و نیز حسّ نیاز و شوق به آن را هم در وجودشان گذاشته؛ ولی خودشان باید سر این سفره بنشینند و غذا بخورند و اگر به آن پشت کنند و تکذیبش نمایند، نتیجه‌اش را می‌بینند. وظیفۀ پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) ارائۀ آیات قرآن بود که تمام زندگی انسان در آن‌ها برنامه‌ریزی شده است. اما مردم این حقیقت را نمی‌یافتند. حافظ و قاری و کاتب قرآن، کم نبودند؛ اما کسی قرآن را نمی‌دید که بتواند آن را نشان دهد. مادری را تصور کنید که فرزند سالمی به دنیا آورده و اکنون رشد و سالم ماندن فرزندش به دست اوست. خدا نیز امکانات این کار را در اختیار او گذاشته و در کودک هم نیرویی قرار داده که به آغوش و محبت مادر جذب شود. اما اگر کودک، این جاذبه را درک نکند و در پناه مادر نماند، هلاک می‌شود. مادر، هرچه را دارد، به پای فرزند می‌ریزد. اما کودک نمی‌پذیرد و نمی‌خورد. اینجاست که مادر، حیران می‌شود و می‌خواهد خود را هلاک کند تا فرزندش را نجات دهد. حال پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) در آن مردم، مثل این مادر بوده است. اما خدا به او می‌گوید: چنین نباشد؛ چون وادی است و اگر هم ابتدا به زور قرآن را بپذیرند، بالأخره باید خودشان نور آن را بگیرند و خداگونه شوند. شاید دست مادر بسته باشد، اما دست خدا بسته نیست. او می‌تواند و نمی‌کند؛ چون نحوۀ خلقتش ایجاب می‌کند که انسان در مسیر کمال خود، خوردن یاد بگیرد و خودش بخورد، نه اینکه تا آخر عمر، مادر در دهانش لقمه بگذارد! واقعاً مادری که تا پنجاه سال به فرزندش شیر دهد و همیشه دستش را بگیرد و او را راه ببرد، چه لطفی به فرزندش کرده؟ جز اینکه شخصیت و زندگی او و آیندۀ جامعه را نابود نموده است! .......... [3] تفسير نور الثقلين، ج4، ص45. [4] سورۀ رعد، آیۀ 11: همانا خداوند احوال قومی را تغییر نمی‌دهد، تا اینکه آن‌ها خودشان را تغییر دهند. ادامه دارد... @Lotfiiazar